پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
بازدید : 158
نویسنده : فاراب
 دیگر ازمن غزل و مثنوی ودلبر  دلدار گذشته
از سر عشق جنونم به جنونم  به سر دار گدشته
شاهد عشق نی و نی لبک مستی لبها ت که بودم
ولی انگور به لبهای من خسته ی افکار گدشته
چکنم زاویه دارم به شعاعی که نگاهت پس آن در
پی یک چرخش آیینه ی صبحی است که دیدار گذشته
قاب کردم همه ی نابترین سلسله اخبار که رفتی
چه بگو یم که تو رفتی و دل رفته به اصرار گذشته
چکنم اینه تکثیر مسافر شده اینجا سر من رفت

دل من آینه توی هتل هم بشود باز زآمار گذشته

فارب

https://www.instagram.com/p/Bps3YvtHqXN/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=2k190o7trloo

@tekeaftab

کوچ کردن فندقستانیها مثل
نستعلیق استاد امیرخانی
در گلوی غزل رودکی
راهی کوهستان بود
/بوی جوی مولیان آید همی/
گویا کمال لملک
کلکش را نستعلیق ابرو باد
فرشچیان  کالفراش المبثوث
در گیلمه طرح کرده باشد
اما کوهستان گویا انباشته از غزلی ترد
که واژه هایش را باد
در صعود دود  اتش چوپان عمود  به اسمان میبرد
نه عمود گاهی چون دلهای مضطرب درسیلان بود
نی چوپان چون نستعلیق شکسته دلهایمان
که از دجار دره  ارتعاش می یافت
زرپنج
کمن گوش
کما
پونه
رباعی دوهزار ساله ی حضور ماست
که خیام برای رزها
ابن یمین قطعه های دلش را برای  تو
بابا طاهر برای اتش دل
فایز برای گمگشتگی مان
سرودند
پس اگر تخم کبکهارا پیدا کرده ای
غنیمت بدان
جوجه خواهند شد
نشانیش را برای خودت بنویس گاهی برای کبک ها
دانه های دلت را پست کن
آب در لانه ی موشها ریخته ای
و شادی میکنی
چون میدانی
انقلاب موش ها محکوم به فنا است
تو اصلا
از شورش موشها خوشت میآید
برای همین آب در لانه ی انها میریزی
چون میدانی
شورششان
گروه گروه سرنگونی است
بیچاره موشها نمیدانند
سرنگونی سرنوشتشان نیست
هرچقدر ابهت تشیع بیشتر باشد
سرنگونی مهیبتر است
آب دردلانه ی موشها میریزی
بیچاره موشها نمیدانند
انقلابشان
سرگرمی
ماکیاولیستها است
ایدئولوژیست هاست
برای همین هر چه شورش کنی
بازی دیپلماسی
تو را به چالش میکشد
موشها نمیدانند
شورششان
میان  صدای گاوها  و الاغها
مفقود میشود
وقتی تو بر می خیزی
تو بر میخیزی ظلمی را بزانو بکشی
بر تخت سنگهای نمک لیس
نمک میپاشند
واعتراض تو
فقط یک چاشنی
لیسیدن انها میشود
تنها میشوی
وبرخاستنت زانوی زخمیت
نمک لیسیدنشان ........آه       ....چه درد ناک است

بر خیز برویم
کمی دم کرده ی سیاپرخوشان بخوریم
فندقستانی
میگفت
بیا بره هایمان را بفروشیم به گرگها اینجوری خیالمان راحت تر است
فندقستانی
میگفت
کلاغها  لانه عقابها وسکوی پرواز عنقاها را گرفته اند
چه باید کرد
و مردی که ماریجوانا کشیده بود
سرتکان میداد و میدوید و میگفت
دلتان خوش باشد ما که خوشیم

خدایار قلیزاده  (فاراب)

(فاراب) farabgh:
بعضیها هستند که نباید دوستتشان داشت
نباید عاشقشان بود
اینها اصلا قدو قواریشان به این حرفها نمیخورد
اینان بسیار کمند انقدر کمند که دیده نمیشوند
یعنی دیدنشان کار هرکسی نیست
نه اصلا
انهایی که این کمان را بتوانند ببینند
خود بسیار کمند
این بعضیها را باید
انقدر نزدیک شوی تا در انها حلول کنی
مویرگهایشان را بفهمی
سلولهای خاکستریشان را فیلسوف شوی
باید قلبشان را درک کنی ودر آن شناور شوی
حیف است به انها بگویی دوستت دارم
یا
عاشقت هستم
اینطوری همه چیزرا خراب کرده ای
چون انها
خیلی بزرگتر از آنند که میان این کلمات بغلتند
یا پاهایشان برای این کلمات بلغزد
انقدر باید
انهارا بفهمی
که بوی عطر انهارا بگیری
بوی کلماتشان را بگیری
عطر دم کرده ی اویشن موهایشان باید
ذهنتان را پرکند
گلهای پیراهنشان باید روی گونه هایتان
جا  بیاندازد
انقدر باید سرزده به انها سربرنی که طلوع خورشید تاخیر بیافتد
انقد باید با انها قدم بزنی که رد پایش در مشقهای کودکیت دیده شود
عطرتنت باید عطر تن او شود
انقدر که دیگران تو را ببینند
گویی اورا دیده اند
بویت
مویت
ادبیاتت
عشقت
دوست داشتنت
همه بشود او
انوقت که اینطور شدی
یکروز اردیبهشتی
صبح قبل از حضور خورشید
میتوانی دست در لای موهایش کنی
ارام وآهسته در گوشش نجواکنی کنی که
هی دوستت دارم
هی عاشقت هستم
انوقت
او همیشه ساقی چشمان خمارت خواهد بود


فاراب
@tekeaftab




فاراب
نوشته شده در 13 خرداد 1398
بازدید : 142
نویسنده : فاراب
انگشتر تو عقیق مرجان

مجموعه غالب گمانها

جمهوری ابرو وکمانها

عثمانی امپراطور دهر

چنگیز چپاول دل شهر

تیمور تمام شهر لنگت

دلهای شکسته باز تنگت

اسکندر اسبهای یونان

ای خشم شب تن دلیران

شمشیر عرب شکسته ابرو

ای شال تو بسته برسر مو

غارتگر ترک شهر بانو

اتش زده ای به دهر بانو

شمشیر یلان فارس مویت

ایران همه شد پلان کویت

ای کعبه خانه ی پاسارگاد

ای قبله ای از قبیله ی ماد

ای قامت تو چهل ستون بیش

ای شهرت تو زبیستون بیش

انگشتر تو عقیق و مرجان

ای حلقه تو عتیق زنجان

ای گردن تو طواف خورشید

ای ساعت تو مصاف خورشید

تن جنگل فومنات داری

لب شیوه ای از حیات داری

در پای تو یکهزار دل بود

دستان توصدهزارردل بود

عادت به قتال وغارت تو

ان یورش پر زعارت تو

بعد تو که سوت وکور گشتم

از یورش تو که دور گشتم

برگرد بیا به غارت من

ای یار پراز مهارت من

فاراب

@tekeaftab

 

مگرکه قحط رجال است بانوجان

مگر که عشق محال است بانو جان

کجای شهر برای دعا خوب است

کجاش جای قتال است بانو جان

دلی شکست دلی پاره پاره در دستم

بیا شباب رو به زوال است بانو جان

 

نوشته ای به رقیبان که وقت خوش باشد

 بیا ببین چگونه ملال است بانو جان

به پیک اول هستی تو امدی دیدم

نفس چه پاک زالال است بانو جان

به پیک اخر  ما رفته ای ندیده امت

برو که  باده حلال است بانو جان

فاراب

@tekeaftab

 

انگور تاکستان که نه

جام جم مستان که نه

اینجا سبو انجا سبو

وصف تو گویم مو به مو

باده حلال است و نگو

این می زلال است و نگو

هی میکشی موی مرا

هی میکشی روی مرا

من درد دارم جام جام

فریاد دارم بام بام

مینوشمت از خمره ها

از صد 90 کم نمره ها

خمره به خمره آتشم

من خویش آتش میکشم

من می نمیکردم حلال

چون قافیه شد افتعال

می افتعال عشق نیست

می اصل حال عشق نیست

بی باده مستم شیخیم

زلفی به دستم شیخیم

از خمره های مثنوی

از واژه های معموی

از بیت بیت ابیات من

از پیگ پیک ذات من

غلطان میان واژه ها

بد مستی جان واژه ها

تا مثنوی مستی دهد

تا عشق بد مستی دهد

این خمره کی مستم کند

هی دست در دستم کند

دل از زمینت کنده ام

با مثنوی ها زنده ام

جانا وجیه اله من

شیخی جنداله من

من مجتهدها نیستم

می ها کجا من کیستم

مفتی شهرت را ببین

معشوقه های مهجبین

استخر باده داشته

ماریجوانا کاشته

این مفتیان ما ببین

جنگ جهان ما ببین

سرزیر باده میکشند

در جاده جاده میکشند

غارت نمودن ملتی

مستیشان هم علتی

سر از سر دین را زدند

معشوقه ی چین را زدند

بعد دست ها را رو به حق

العفو العفو گو به حق

ویران تمام هستیم

بدنام جام هستیم

فاراب کو، کو باده ها

این راه کو، کو جاده ها

شیخی بیا فاراب نیست

در دست او که آب نیست

مستی کجا فاراب کی

ماهی کجا قلاب کی

 

فاراب

@tekeaftab




فاراب
نوشته شده در 13 خرداد 1398
بازدید : 156
نویسنده : فاراب
چاشت نخورده ای مگر

غزل مثنوی

عطف به ما سبق شدم بس که تو جار میزنی

پیش رقیب میروی   باز قمار میزنی

 

شرط نبند اینهمه خارج ولازم است ان

مستندات جعلیت  بازبکار میزنی

 

کار خداست پیش من سرقت چشم میکنی

روی کجاوه ات چرا اینهمه بار میزنی

 

فقه جزا نخوانده ای ماده به ماده عشق را

حد تو تازیانه شد باز هوار میزنی

 

دست به دست میرود مرده ی زنده ام چرا

باز تو روح خسته ام اینهمه دار میزنی

 

ای که نگاه میکنی بار  گران به دوش من

زهر هلاهل است این  کام نگار میزنی

 

قانون لاحق است یا لعل جواهر است آن

هرچه که تازیانه را بر من زار میزنی

 

قدکمان ماست این موی کمند توست آن

بین که چگونه در کمان ایل وتبار میزنی

 

 

باز غزل کفاف نیست این همه گفته لاف نیست

از غزلم برون زنم  مثنویم غلاف نیست

 

سال گذشت مثنوی بیشتر از هزار سال

یاد  دلم نمیکنی خاص همین که پارسال

 

مثنوی ای جنون من بیش گریخته ای

 زمن

واژه به واژه خون من پیش گریخته ای زمن

 

باز بیا که حال من بی تو خراب کرده اند

باز بیا که زهره ام را همه آب گرده اند

 

مثنویم بیا که تو منجی عاشقانه ای

باز بیا که عشق را خانه به خانه خانه ای

 

هرچه غزل نوشته ام  چاره ی مثنوی نشد

گرچه دلم که هیچگاه  پاره ی مثنوی نشد

 

مثنویم تمام دل بیت به بیت سوی تو

تاک تمام سالها . مستی می زموی تو

 

میشنوم شکسته ای از سر دل شکسته ها

باز فغان سردهی در دل دست بسته ها

 

دست بزن که دستها از طرفین سینه ها

باز به جشن میکشد مرغ درون چینه ها

 

چاشت نخورده ای مگر شعر نخوانده ای مگر

پیش بتان فارسی  هیچ  نمانده ای مگر

خدایارقلیزاده  (فاراب)

 

یکتنه جلب میکنم

قلع و  قمع است انهمه  خلع ید است اینهمه

هرچه که خلع ید  شدم دل بلد است اینهمه

 

دل شده چون مبیع تو بی ثمن ضمان تو

هرچه مبایعه کنی جان سند است اینهمه

 

شرط شروط می کنی بادل  بی قرار من

انکه نخوانده لمعه را نابلد است اینهمه

 

چشم بیار دل ببر  گوش بیاریک غزل

مستی ساز راببین باربد  است اینهمه

 

قصد غزل ملاک نیست نیت چشم پاک نیست

انگور ماست  از رزان در سبد است اینهمه

 

وحدت قصد کرده اند چشم دلم  بسوی تو

قتل وقصاص پیش هم در لحد است اینهمه

 

در طبقات ارث من جز دل تو  نیست کسی

حصروراثتم بخوان (فی کبد )است اینهمه

 

تحصیل مال میکنی سرقت جان کار تو

اتش این ستم زتو( من مسد) است اینهمه

 

یکتنه جلب میکنم هرچه دل اختلاس شد

واحد اختلاستان بی عدد است اینهمه

 

خدایارقلیزاده   (فاراب)

@tekeaftab

 

سنگ صبور

 

من سالهاست برای تو یک شعر کوچکم

بازی گرفته ای تو مرا چون عروسکم

از قصه قدیمی گیسو و باد و عشق

دیری است  از حکایت این عشق کودکم

این شنبه های بی کسی ازراه میرسند

من شنبه نه سنگ صبور ی زچوبکم

گفتی که  پیرو باران تو میرسی

پرشد تمام دهکده  از فرط مویکم

دیری است میدوم وبه گردت نمیرسم

از بس دویده ام گرفته دوپایم زقوزکم

من سالها از گلوی غزل پاره میشوم

در گوشواره های تو حزیان سوتکم

این شنبه های لعتی ا زجمعه بدترند

از دست این دو چو عصیان کودکم

فاراب

 

ای که به سودای تو ویران شدم

جرم من این است که ایران شدم

فصل لیبرال شدنت گم شدم

فصل دمکرات ز مردم شدم

بعد که مردم شدنم دیر شد

دست ودلم باز به زنجیر شد

برده ی مذهب شدنم دین نبود

انچه خدا گفت خدا این نبود

دست تو از عشق چه تو خالی است

مثل فلسطین تو اشغالی است

کوچه  ی ما مطبخ افکار تو

نان تو شد شیوه ی اظهار تو

 

آی بیا شعر برایم بگو

داغ شدم دکلمه جایم بگو

 

دکلمه ای داغ پر از اتشم

باز چرا هیزم تر میکشم

 

دکلمه ای سفره ی خالی بخوان

باز بخوان گاه مجالی بمان

دکلمه ی مثنوی درد ها

سفره تهی کردن نامردها

با که توان گفت شعار تو چیست

اینهمه درحصرحصار تو چیست

 

فاراب

 

تشت(طشت)

تشت بزن

بر لوح عدم

نقوش آواز مینشانی

تشت بزن

 گوسفندان خیالم

به چرا میروند

سگهای جنونم میل پارس کردن کرده اند

پلنگان گیسوان پریشانت بر محمل صدای تشت زدن

به حنگل میزنند

چوپان قند شوقش را در استکان چای صدای عروج ترمیکرد

 چای آواز تشت زدن مینوشید

انگشتریت را

چه آوازی است

والنگوهای بدلت هم

وقتی تشت میزنی

 

امسال فصل فندق چینی که شد

فندقهارو به بازار علافهای قزوین میفروشم

محمدزاده اگر خواست چندر وز بعد بفروشد

کمی پول میگیرم

 الگنگوهایت را عوض میکنم

قول میدهم

کفشهایت بماند سال بعد

 پارسال محصول خوب نبود

چشمه ها خشک شده اند

بدقولی مرا ببخش




فاراب
نوشته شده در 13 خرداد 1398
بازدید : 136
نویسنده : فاراب
شبیه مردم رفته ،شبیه پایانه

چقدرمسافر شمع است ،پروانه

نگاه میکنی از انتهای نیزاران

به قصد سرقت یک قلب دزدانه

مه است وبارش باران عمیق میبارد

فقط کبوتر ذهنم شدید بی لانه

نه سنگلاخ و نه کوه و نه صحرایم

من از خمیره ی عشقم شکاف ویرانه

چه میشود که بیایی به انتهای غزل

به پشت قافیه هایم  ردیف تا شانه

شکست شوق غزل در زمان رفتن تو

چه میشود که بیایی ردیف مردانه

کسی شکستن من از کمر ندیده هنوز

شکسته ای تو مرا دنده دنده دندانه

کجاست آمدنت شکسته میآیم

به وقت خوش خبری ها بسوی پیمانه

فاراب 

@tekeaftab

 

من ویلدا ووشب وخواب به هم میمانیم

من وگیسوی دراز وتو مهتاب به هم میمانیم

سرگیسوی تویکسر به سرصبح فرو افتاده

یکسرش با منو با اینهمه اصحاب به هم میمانیم

فاراب

@tekeaftab

 

باز پاییز وخداحافظیش را دیدیم

نکته ها از سر الوان درختان چیدیدم

(رنگ رخسار گواهی دهد از سر درون) 

تا سحردرد کشیدیم تو را پاییدیم

فاراب

@tekeaftab

 

آب میپاچد یکی اسپند میارد یکی

دل یکی دلبریکی دلبند میآرد یکی

هی گذشتن زیر قران هی نگاه مهرتو  

چای های پشت هم باقند میارد یکی

 

فاراب

 

مثل ابیات غزل قافیه داری جفت جفت

برلبانت هوس بادیه داری جفت جفت

من که از رنج سفرخاطره بردوش کشم

تو سفرهای پر ازحاشیه داری جفت جفت

 

فاراب

@tekeaftab

 

دوست دارم که بنوشم ونفسهام به آخر برسد

آنقدر حد بخورم تا که دل آرام به آخر برسد

دوست دارم که بمیرم به نفسهای تو هی جان بکنم

بخدا زهر هلاهل بخورم جام به آخر برسد

کودکی های تو یادی بکنم چشم گذاری بروم

بروم از  سرآواز چکاوک که ز آلام به آخر برسد

دو به شک مینگری پنجره باز است هنوز

آنقدر مینگرم تا که تماشام به آخر برسد

انقدر شعر بگویم گه که گلوگاه غزل پاره شود

مثل سدی شکند این همه اوهام به آخر برسد

شعر انگور نگفتم که تو دیوانه برقصی تا صبح

انقدر درد سرودم که سر انجام به آخر برسد

فاراب

@tekeaftab




ایرس
نوشته شده در 13 خرداد 1398
بازدید : 153
نویسنده : فاراب
 

برای یکبار هم شده
یک غروب شلوغ میخواهم
انقدر شلوغ
که بز درشم طلای شما
با بزهای ما  قاطی آمده به اقل گوسفندان ما
انقدر شلوغ که صدای زنگوله ها
موسیقیی برای زندگی در خیالت بسازد
انقدر شلوغ که
اطراف دهکده
50 متر 50متر
چهارپایان ارگ باشند
وبرای اسبت یک 20متر هم برای ارگ کردن نباشد
انقدر شلوغ که اسبها را با خیال راحت
به دعا کوه ازاد کنی تا پایان بهار
وچه حسی است
آزادی
میدان نباشد
چه زیباست
ازادی خیابان نباشد
آزادی کوه باشدو کوه
چقدر خوب ازادی را در کتابها نخوانیم
چقدر خوب است
ازادی را هیچ کس تعریف نکند
با ما به دعاکوه بیاید
ازادی را لمس کند
چقدر خوب است
آزادی
را
ازادی تعریف کند
چقدر خوب است
سارها
بالای رجع تعریف کنند
چقدر خوب است
چقدر خوب است
که بیایی اینجا بدانی
دولتها  حتی دمکراسیها
متصرف
آزادی هستند
چقدر دوست دارم
دوباره
گوسفندان
چون سیاه مشقی
در زیر ابرسها
ابرو باد بزنند

چقدر خوب است
در میان پیلامی خانی
صدای هی هی
غریبعلی
یا گه گه او
چون
ابرها منتشر شود
کم از صدای رعنا خواندن
محمد حنیفه که نبود
چقدر دوست دارم
صدای شر شر
ابشار سیاه کوبن
به گوش برسد

چقدر دوست دارم فندقچین بشود
من زیر درختی خوابم برده باشد
مادرم صدابزند بیا چای بخور
بیا
گوجه قاتق بخور
پدر بگوید
نه اول برو
ارگ قاطر رو عوض کن

چقد دوست دارم
راست باشد اینهمه
راست باشد
من هنوز کودکی هستم
درختان بلند گردو را
از پایین به بالا
نگاه کنم
چشمم بیافتد به
اخرین گردو
که رسیده
و ازپوستش  شل شده

ترک خورده
میخواهد بیافتد
وبهروز  دنبال نگاهم ببیند
با تیرکمانش
نشانه بگیرد
چقدر دوست دارم راست باشد زمزمه زیر درختان فندق
ومن انجا باشم
وکودکانه فندق بازی کنم
و ابراهیم  
لانه ی موشی پر ازفندق پیداکند
وهوار بکشد

 وچقدر دوست دارم
اینها راست باشد
واینهمه کتاب ودرس و بحث و مدرسه دروغ باشد
چقدر دوست دارم
همه دروغ باشد
همه ی اینروزها
ومن یادم برود
همه چیز
ویادم بیاید
با پوران
کمرگل میچیدم
و با نازی
پونه میچیدم
بهار که میشد کنگر میکندیم
یادم بیاید
زمستان
ادم برفی درست میکردیم
وار اوبدی سرنمیزد
یاد بیاید
کرسی های گرم وچراغهای نفتی
یادم بیاد
قصه های میرزا حسین
وشعرهای  مشدحسین علی

شعرهای مشدحسینعلی

مثل دندان کشیدنهایش

مثل ختنه کردنهایش

ولی دوست نداشتم
قصه گنجشکک را
که میآمد
همه خانه ها
وبچه ها میگفتند
کرسی ما برای تو جا نیست برو خانه ی فلانی
 دلم برای اون گنجشک هنوزم میسوزد
وقتی مادرم میگفت
ناراحت میشدم

 

یادم بیاید
ازادی
تعریف ندارد
ازادی اتفاقی است که منتشر میشود
در رگهایمان

 

یادم بیاید
کتابها
ممکن است
همه چیزمان را بگیرند
این آزادی نیست
حتی اگر هزار کتاب بخوانی
کتابها وقتی در انحصار برویند
دیگر کمرگل خوردن هم
گلی نخواهد داد
کاش میشد
فردا که بیدارمیشدم
من بودم و
دستهای بلند شاهرود
در کنار شنهایش
من بودم یک عالمه شن روی تنم
واین چیزهای که نقاب ساخته ایم
از ما  برداشته میشد
ما
گرفتار نقابهای هستیم
که آزادی
را
از ما گرفت
ما
در پشت نقابها
انحصار را نفس میکشیم
شعار ازادی میدهیم

ولی
نفهمیدیم
ارتباط کرسیها را
با دمکراسیها

یکی بیاید

برای یکبار هم شده کرسیهارو با دمکراسیها

مقابله کند

قلیزاده(فاراب)




چهرشنبه سوری
نوشته شده در 13 خرداد 1398
بازدید : 131
نویسنده : فاراب
●▬▬๑۩۩๑farab๑۩۩๑▬▬●:
فقط در فندقستان
دامنت
انقدر بلند است
که میتوانی
چون اسپند
بر آتش  درختان ابرس بجهی
انقدر بلند  خیز برمیداری
که باد در حمایل دامنت
اتش جهنم را
خاموش میکند
چهارشنبه سوریهایت
هم
مثل هرارسالگیت
بلند پرواز است

فاراب




فاراب
نوشته شده در 13 خرداد 1398
بازدید : 137
نویسنده : فاراب

 ●▬▬๑۩۩๑farab๑۩۩๑▬▬●:
ستونهایتان چوب ابرس
تراستان تخنه های چنار
چه آفتابی میان درگاهتان
چقدر حافظه ی چشمانم را
شماره کرده بود
هر شب من مهتاب  میگرفتم
از محاق چشمانت
فقط از پله های شما
به اسمان راه داشت
نشانیت  را فقط با نستعلیق بادها میشود شنید
باد هم پوست میانداخت
وقتی
پیامم را در نگاهت میریخت
چقدر حسود میشود آفتاب
وقتی میان منو تو حایل میشد
وقتی تو رفتی زلزله آمد عمارتمان
معکوس
عکس سه در چهارت
در بالای شناسنامه ات
یکی فقط میتوانست سهم
او باشد
از تمام تو
میدانست میان بوته ها
 جای انعکاس سه درچهار تو نبود
اما صبح
که میرفت
تیمم  از چشمان کاغذی تو
زیر آن سنگ لای بوته ها
واجب شده بود
بیا اکنون تطهیرم کن
ای هزار وجب پاکی
تو در میان وجبهای مادربزرگم
استخاره ام افتادی
پس چرا
برای همیشه
از درگاه
تراس چوب ارسها وچنارها
غروب کردی
کاش میدانستی مرا گرگها مهمانی گرفته اند
من پایان یافتم
تو نیامدی
)
حدایارقلیزاده ( فاراب)




شعرفندقستانی
نوشته شده در 13 خرداد 1398
بازدید : 137
نویسنده : فاراب

زبس که نمی آیی تو

عزلم لا ل شد از بس که نمی آیی تو

 

عشق بد حال شد ازبس که نمی ایی تو

 

آه  پهلوی  غزلها  همه  از  درد  تکید

شعرها چال شد از بس که نمی ایی تو

 

سر پیمانه از اشعار غزلها سر رفت

عمر صد سال شد ازبس که نمی ایی تو

 

هرچه گشتییم بیابیم کجایی ای عشق

کار ما فال شد از بس که نمی ایی تو

 

بس که از چهره ی تو خال وخیالی داریم

شهر تمثال  شد  ازبس که نمی ایی تو

 

فقر وزندان و اسارت ،سفرهای خالی

پای سلسال شد ازبس که نمی ایی تو

 

گفته بودند دعاها رسید است بتو

این دعا کال شد از بس که نمی ایی تو

 

حاکمان مختلص کومه درویشانند

شعربی بال شد از بس که نمی ایی تو

 

گفته بودم غم دل پیش تو ارم روزی

همه آمال شد از بس که نمی آیی تو

فاراب

خط ثلث

باز بر شیوه ی تاتار بهم ریخته ای

 

بازهم دشنه و دستار بهم ریخته ای

خط ثلث سر گیسوی تو ایرانی نیست

کوفه ی زلف چو مختار بهم ریخته ای

دیدمت زل زده ای بر نفس بادیه ها 

باز دود و لب و سیگار بهم ریخته ای

گفته بودی تو کجا دایره ی عشق کجا

آه ، حال منو پرگار بهم ریخته ای

شال معشوق تو بر زلف که اویخته ای

تکیه گاه منو دیوار بهم ریخته ای

فاراب




رادیوچهرازی
نوشته شده در 13 خرداد 1398
بازدید : 140
نویسنده : فاراب
فاراب:
جلوتر، رسیدیم به قهوه خونه هشتادو‌هشت. دیدیم جوونا با اُورکت و ته‌ریش نشستن، بحث و عرقیات گیاهی...
خواستیم بگیم ینی مام اهل بخیه‌ایم... رفتیم جلو گفتیم: داداش چطوری؟ اون یارو جنبش و اینا چیشد اخر؟
گفت: خوبه... اونم هست. با دوس دخترش خونن.
گفتیم: خب صداشون میکردین اونام میومدن امشب.
گفت بیرون نمیتونن بیان... گرفتارن
گفتیم: تا کی؟ حالا باد چکار کرد؟
گفت: اقا هر کاری بخوای بکنی مصداقِ خشونته... از مسیر اعتدال درمیره... فضای چیز به‌هم می‌خوره... ما از طریق تدبیر و امید اونور داریم تو فیس‌بوک استادش می‌کنیم.

پادکست شماره 19 - گنگِ خواب‌دیده

[مدیریتِ عجیب] یه روز اومد پشتِ بلندگو گفت: همه صف وایسید، دیگه وقتِ رفتنه... هر کاری کرد جمشید نیومد سرِ صف. ما دست بلند کردیم گفتیم: مدیریتِ عجیب ببخشید، دیدی دنیا دو روزه وفا نداره?! دیدی طنابش تخمی بود?! دیدی گرد‌ و خاک کردی گردِ سمِ خرانِ شما نیز بگذرد?! دیدی دیوونه‌ها همه اخمو شدن آویزوون شدن?! دیدی مردمِ بی‌لبخند?! دیدی دیگه نا نداریم یه آبِ گرمو وصلش کنیم?! دیدی زمین سفت نبود?! دیدی حیف کردی?! دیدی دیوونه‌ها جای چونه‌زدن واسه آب گرمشون، همه رفتن فیس‌بوکو مکافات از لجت?! دیدی لاغر شدیم رومون نمیشه بریم بیرون?! مدیریتِ عجیب... با شمام دوستِ عزیز...»
نگا کرد به دور دست گفت: «اللّهمَ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج وَ العافِیهِ وَ النَصر وَ اجعَلنا مِن خَیرِ اعوانِه و انصارِه و المُستَشهَدینَ بَینَ یَدَیه»
وقتی میرفت دوستاش تا دم درم باش نرفتن...

پادکست شماره 12 - تودیع

یروز جمشید رفت بالای صندلی، گفت: «آقا هر کی می‌خواد مدیریت عوض شه بیاد اینور وایسه»
دیوونه‌ها دیگه صبرشون چیز شده بود. دلبر فوری دوید. مام یواش می‌رفتیم گفت: «تو دیگه کجا دیوونه تو که دلت خنک شده بود.»
تو دلمون گفتیم: «جمشید رفیق قدیممونه... تناش نمیزاریم...»
رفتیم پایینِ صندلی وایسادیم به مدیریت گفتیم: «ببخشید عزیزم... میشه عوض شید؟»
مدیریت، عجیب بود. اگه مدیریتِ قبلیه بود، با ذکر چند صلوات و مذاکره با نمایندگانِ معترضین قضیه رو دوخت و دوز می‌کرد. این یکی مدیریت اومد یه اخمِ نظامی کرد، بعد رفت زنگ زد دوستاش. ما دیدیم یه لشکر غول تشن ریختن تو آسایشگا. یکیشون از بالاسر به ما گفت: «شما چیزی گفتی؟»
دلبرم وایساده بود اومدیم جلوش دربایم، دیدیدم یارو سه چار متره گفتیم: « ... نه ... ما ... چیزیم ... تراش داری؟»
جمشید اومد گفت: «هو... قلچماق چیکارش داری؟»
یارو گردن‌کلفته یه اخم کرد، جمشید از حال رفت.
مدیریت خیلی عجیب بود. نذاشت عوضش کنیم.

پادکست شماره 12 - تودیع

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. این رادیو چهرازیه. بعدِ خیلی وقته. گرفتاریم. لاغریم. خسته‌ایم. اما با همیم، تنها نیستیم. بیچاره اونا که تک افتادن، با ما نیستن، تنهان. کار نداریم حالا؛ می‌خریم: پلاستیکِ پاره، دمپایی باطله، لوله‌ی زباله، حیات طیبه، خلبان دل‌زده، وزارت خارجه، طبابت داخله، هسته‌ی بارزده، دکتر ِ لاغرزده، معیشت، منزلت، عقلانیت، شمسه، مقرنس، وب‌سایت، زانویی، چدن، آقا می‌خریم.

آقا باز که ما شاکی هستیم این‌جا اعتراض داریم: هم به اون، هم به اونا، هم به شما، هم به همه، بابا چی شدیم ما؟ آدم بودیم سابق، واسه خودمون شرف داشتیم، گنبد وُ بارگاه داشتیم. چرا هم‌چین شدیم، کم شدیم.

ولله قسم مادر نزاییده بود کسی حاضر وُ آماده جلو ما بذاره، دست خودمون نیسسا، اساسن گل‌مون این‌جوریه. بابامون‌م قدّ ما بود، بهشت ابد از دست به‌هشــت. ما اصن از بیخ به کم‌تر از بهتر راضی نبودیم. چی شدیم ما؟ یه مشت جاکلیدی آویزون کنن ببینیم کدومش کم‌تر بدتره اونُ برداریم؟ کوسه نشد، کفتار نشد، شغال؟ این شدیم؟ یارو رُ گرفتن کردن هلف‌دانی؛ این همه وقت. ما چی شدیم؟ صبح پامی‌شیم می‌ریم سر کار، شب می‌ریم خونه […] بدیم؟ ندیم؟ بدیم؟ ندیم؟ ولله قسم جفاست. 

بابای ما یه دفتر چل‌برگی اگه می‌گفت می‌خره، تا نمی‌خرید نمی‌اومد خونه. قول می‌دادن. حرف می‌زدن. حرف بود. سفته نبود. […]  این‌قدر احساس تکلیف نبود. رویال نبود، ریال نبود، جمع‌ هواداران نبود، چاه مستراح نبود، هی سبز وُ بنفش وُ گربه‌ای نبود، ائتلاف نبود، نه حرف من، نه حرف تو نبود، چی شد؟ چرا این‌قدر...؟ چی شد؟ چرا این‌قدر حال‌مون بد شد؟ ما اعتراض داریم بابا. ما کی اخته شدیم، راه افتادیم دنبال جک وُ جونور، کدومش ماتحت ما رُ درمی‌بَره، کدومش دلارُ ارزون می‌کنه. کدومش کم‌تر بدتره، کدومش لوله آبُ وا می‌کنه. کجاست پرچم‌تون؟ کجاست مردم ِ بی‌لب‌خندتون؟ که برخیزد. چی شد دل‌مون از خودمون رخت می‌شوره؟

بابا این دموکراسی، حقوق بیان، چند می‌ارزه این‌قدر سفت چسبیدین؟ در دمب شفافیت سالاری، حقوق پشر چسبیدن افتخاره. کدوم تحلیف بابا دلت خوشه تواَم. می‌گم یارو این همه وقته از منزل خارج ننموده. هی مسالمت‌، مسافرت، بابا ما عصبانی‌ایم، عصبانیا. چی شدیم ما؟ ولله دیگه نوبت ماست. مگه حرف نزدیم؟ مالید رفت پی کارش؟ مگه رسم نبود پای بعضی چیزا وایسیم؟ الان باید سرد مزاج، شاکی، بریم ته‌صف وایسیم که ناهار چی می‌دن، شام چی می‌دن، آقا عصبانیا، ما اعتراض داریم. به اونا هم اعتراض داریم. هی بشینیم خونه، پیام برسونیم، مطالبات، مکافات، چی شدیم ما؟ بابا ما حرف زدیم، مگه عوض می‌شه؟ حرف همون حرف اوله، اگه قبوله بهاالمراد، اگه نیست خودت وُ صندوق‌ت وُ جاکلیدی، با هم باید برین شمال استراحت.

پیام چی بفرستی آخه؟ ما که این‌طوری نبودیم. این‌قدر با عقل وُ شعور نبودیم، آدم نبودیم، دیوونه بودیم. از هرچی بهترین‌اش مال ما بود. هنوزم دیوونه‌ایم. حال‌مون خوبه، نمی‌خوایم گرفتار عقل وُ شعور شیم. تو هم رها کن حیلتِ گندُ. بابا حرف همونه، همون که حرف تازه‌س، همون که از همه بهتره، حرف همونه، همونه، باقی هیچ. خداحافظ.




غلزلهای جدید هید 98 یکجا تقدیم شما
نوشته شده در 13 خرداد 1398
بازدید : 136
نویسنده : فاراب
گاه گاهی به هزینه شدنش می ارزد
به همان نیش و کنایه سخنش می ارزد
لب دریا بروی غرق شوی در معشوق
زنده پیدانشوی در کفنش می ارزد
سربالین تو اید لبکی هم بگشاید
هرچه گوید به لبان ودهنش می ارزد
گاهی از شور گناهان تو ویران هستم
گاهی این بند به بند قزنش می ارزد
گاهی میخوارگیم باتو میان جنگل
مستی چشم تو بر. می . زدنش می ارزد
فاراب
@tekeaftab

●▬▬๑۩۩๑farab๑۩۩๑▬▬●:
نکند ته غزلی مانده به دلبر که نگفتم
نفس قافیه کم آمده بهتر که نگفتم

نکندسیل به حلقوم من افتاده بگویم
غزلی مثل گلاب خود قمصر که نگفتم

نکند قافیه افتاده دلستان تو دلبر
شکوه ای از دل دلداری مضطرکه نگفتم

به فدای همه ی باد که در زلف تو افتاد
چیزی از واقعه ی  زلف معطر که نگفتم

چکنم سیل در اشعار من افتاده بیایید
گرچه ازلیل به چشمان مقعر که نگفتم

اگر از حال دلم باخبری باز چه گویم 
آتشی را که نهادی تو به مجمر که نگفتم

مگر از سیل نگفتی چوبیایی ببری دل
تو مرا بردی ودل مانده به محشر که نگفتم

فاراب
@tekeaftab

با تو چه کرده عشقهادلبر پشت پرده ها
من چکنم به حبس تو مانده میان نرده ها
موی ندیده ام ولی پیچک پشت این غزل
سر به دو زانویش نهد مثل گناه کرده ها
فاراب
ساعت2.13
بامداد17فروردین 98
@tekeaftab

●▬▬๑۩۩๑farab๑۩۩๑▬▬●:
●▬▬๑۩۩๑farab๑۩۩๑▬▬●:
دست در دست کسان دستی سر ما دست کم
می زدی هرجا ولی گاهی همینجادست کم

قطره قطره یوسف اید سیل میاید بیاید
میرسد صد یوسف وصدها زلیخا دست کم

ابر میغرد بغرد عشق میجوشد بجوشد
بیستون فرهاد را صدها چلیپا دست کم

باد میاید بیاید شوق عطر  آگین شدن
گیسویت شاید بیافتد دست دریا دست کم

زلزله آید بیاید رقص باغ وبید بین
 رقص سرو ونسترن در باغ بالا دست کم

دست تو انگور باشد یا رطبهای جنوب
هرچه باشد موجب مستی است حالا دست کم

ساغری در دس ت من  شوق پیاله دست تو
این حوالی رقص من با تو به صحرا دست کم


فاراب
@tekeaftab

مبادا دلت پیش دلها بلغزد
به وقت سفر پیش دریا بلعزد
مبادا بیافتد دو چشم ترت
به هفت آسمان ثریا بلغزد
مبدا دلت تنگ باشد غروبی
نگاهت پی قد رعنا بلرزد
تورا گفتم این جمعه بارنی است
نیایی که در گل تورا پا بلعزد

فاراب
@tekeaftab

نکند یک غزل ناب بیاید دل ودینت ببرد بعد تو حاشا بکنی
یا که نه یک نفس تازه بیاید بت چینت ببرد بعد تو حاشا بکنی
نه که نه شانه بیاید سرزلف تو سر انجام به یک شانه کشد شانه ی تو
دست در شانه وموی تو به یک معدن مینت ببرد بعد توحاشابکنی
فاراب
@tekeaftab