زبس که نمی آیی توعزلم لا ل شد از بس که نمی آیی تو
عشق بد حال شد ازبس که نمی ایی تو
آه پهلوی غزلها همه از درد تکید شعرها چال شد از بس که نمی ایی تو
سر پیمانه از اشعار غزلها سر رفت عمر صد سال شد ازبس که نمی ایی تو
هرچه گشتییم بیابیم کجایی ای عشق کار ما فال شد از بس که نمی ایی تو
بس که از چهره ی تو خال وخیالی داریم شهر تمثال شد ازبس که نمی ایی تو
فقر وزندان و اسارت ،سفرهای خالی پای سلسال شد ازبس که نمی ایی تو
گفته بودند دعاها رسید است بتو این دعا کال شد از بس که نمی ایی تو
حاکمان مختلص کومه درویشانند شعربی بال شد از بس که نمی ایی تو
گفته بودم غم دل پیش تو ارم روزی همه آمال شد از بس که نمی آیی تو فاراب خط ثلثباز بر شیوه ی تاتار بهم ریخته ای
بازهم دشنه و دستار بهم ریخته ای خط ثلث سر گیسوی تو ایرانی نیست کوفه ی زلف چو مختار بهم ریخته ای دیدمت زل زده ای بر نفس بادیه ها باز دود و لب و سیگار بهم ریخته ای گفته بودی تو کجا دایره ی عشق کجا آه ، حال منو پرگار بهم ریخته ای شال معشوق تو بر زلف که اویخته ای تکیه گاه منو دیوار بهم ریخته ای فاراب نوشته شده در 13 خرداد 1398
فاراب:
جلوتر، رسیدیم به قهوه خونه هشتادوهشت. دیدیم جوونا با اُورکت و تهریش نشستن، بحث و عرقیات گیاهی... خواستیم بگیم ینی مام اهل بخیهایم... رفتیم جلو گفتیم: داداش چطوری؟ اون یارو جنبش و اینا چیشد اخر؟ گفت: خوبه... اونم هست. با دوس دخترش خونن. گفتیم: خب صداشون میکردین اونام میومدن امشب. گفت بیرون نمیتونن بیان... گرفتارن گفتیم: تا کی؟ حالا باد چکار کرد؟ گفت: اقا هر کاری بخوای بکنی مصداقِ خشونته... از مسیر اعتدال درمیره... فضای چیز بههم میخوره... ما از طریق تدبیر و امید اونور داریم تو فیسبوک استادش میکنیم. پادکست شماره 19 - گنگِ خوابدیده [مدیریتِ عجیب] یه روز اومد پشتِ بلندگو گفت: همه صف وایسید، دیگه وقتِ رفتنه... هر کاری کرد جمشید نیومد سرِ صف. ما دست بلند کردیم گفتیم: مدیریتِ عجیب ببخشید، دیدی دنیا دو روزه وفا نداره?! دیدی طنابش تخمی بود?! دیدی گرد و خاک کردی گردِ سمِ خرانِ شما نیز بگذرد?! دیدی دیوونهها همه اخمو شدن آویزوون شدن?! دیدی مردمِ بیلبخند?! دیدی دیگه نا نداریم یه آبِ گرمو وصلش کنیم?! دیدی زمین سفت نبود?! دیدی حیف کردی?! دیدی دیوونهها جای چونهزدن واسه آب گرمشون، همه رفتن فیسبوکو مکافات از لجت?! دیدی لاغر شدیم رومون نمیشه بریم بیرون?! مدیریتِ عجیب... با شمام دوستِ عزیز...» پادکست شماره 12 - تودیع یروز جمشید رفت بالای صندلی، گفت: «آقا هر کی میخواد مدیریت عوض شه بیاد اینور وایسه» پادکست شماره 12 - تودیع بسماللهالرحمنالرحیم. این رادیو چهرازیه. بعدِ خیلی وقته. گرفتاریم. لاغریم. خستهایم. اما با همیم، تنها نیستیم. بیچاره اونا که تک افتادن، با ما نیستن، تنهان. کار نداریم حالا؛ میخریم: پلاستیکِ پاره، دمپایی باطله، لولهی زباله، حیات طیبه، خلبان دلزده، وزارت خارجه، طبابت داخله، هستهی بارزده، دکتر ِ لاغرزده، معیشت، منزلت، عقلانیت، شمسه، مقرنس، وبسایت، زانویی، چدن، آقا میخریم. آقا باز که ما شاکی هستیم اینجا اعتراض داریم: هم به اون، هم به اونا، هم به شما، هم به همه، بابا چی شدیم ما؟ آدم بودیم سابق، واسه خودمون شرف داشتیم، گنبد وُ بارگاه داشتیم. چرا همچین شدیم، کم شدیم. ولله قسم مادر نزاییده بود کسی حاضر وُ آماده جلو ما بذاره، دست خودمون نیسسا، اساسن گلمون اینجوریه. بابامونم قدّ ما بود، بهشت ابد از دست بههشــت. ما اصن از بیخ به کمتر از بهتر راضی نبودیم. چی شدیم ما؟ یه مشت جاکلیدی آویزون کنن ببینیم کدومش کمتر بدتره اونُ برداریم؟ کوسه نشد، کفتار نشد، شغال؟ این شدیم؟ یارو رُ گرفتن کردن هلفدانی؛ این همه وقت. ما چی شدیم؟ صبح پامیشیم میریم سر کار، شب میریم خونه […] بدیم؟ ندیم؟ بدیم؟ ندیم؟ ولله قسم جفاست. بابای ما یه دفتر چلبرگی اگه میگفت میخره، تا نمیخرید نمیاومد خونه. قول میدادن. حرف میزدن. حرف بود. سفته نبود. […] اینقدر احساس تکلیف نبود. رویال نبود، ریال نبود، جمع هواداران نبود، چاه مستراح نبود، هی سبز وُ بنفش وُ گربهای نبود، ائتلاف نبود، نه حرف من، نه حرف تو نبود، چی شد؟ چرا اینقدر...؟ چی شد؟ چرا اینقدر حالمون بد شد؟ ما اعتراض داریم بابا. ما کی اخته شدیم، راه افتادیم دنبال جک وُ جونور، کدومش ماتحت ما رُ درمیبَره، کدومش دلارُ ارزون میکنه. کدومش کمتر بدتره، کدومش لوله آبُ وا میکنه. کجاست پرچمتون؟ کجاست مردم ِ بیلبخندتون؟ که برخیزد. چی شد دلمون از خودمون رخت میشوره؟ بابا این دموکراسی، حقوق بیان، چند میارزه اینقدر سفت چسبیدین؟ در دمب شفافیت سالاری، حقوق پشر چسبیدن افتخاره. کدوم تحلیف بابا دلت خوشه تواَم. میگم یارو این همه وقته از منزل خارج ننموده. هی مسالمت، مسافرت، بابا ما عصبانیایم، عصبانیا. چی شدیم ما؟ ولله دیگه نوبت ماست. مگه حرف نزدیم؟ مالید رفت پی کارش؟ مگه رسم نبود پای بعضی چیزا وایسیم؟ الان باید سرد مزاج، شاکی، بریم تهصف وایسیم که ناهار چی میدن، شام چی میدن، آقا عصبانیا، ما اعتراض داریم. به اونا هم اعتراض داریم. هی بشینیم خونه، پیام برسونیم، مطالبات، مکافات، چی شدیم ما؟ بابا ما حرف زدیم، مگه عوض میشه؟ حرف همون حرف اوله، اگه قبوله بهاالمراد، اگه نیست خودت وُ صندوقت وُ جاکلیدی، با هم باید برین شمال استراحت. پیام چی بفرستی آخه؟ ما که اینطوری نبودیم. اینقدر با عقل وُ شعور نبودیم، آدم نبودیم، دیوونه بودیم. از هرچی بهتریناش مال ما بود. هنوزم دیوونهایم. حالمون خوبه، نمیخوایم گرفتار عقل وُ شعور شیم. تو هم رها کن حیلتِ گندُ. بابا حرف همونه، همون که حرف تازهس، همون که از همه بهتره، حرف همونه، همونه، باقی هیچ. خداحافظ. نوشته شده در 13 خرداد 1398
گاه گاهی به هزینه شدنش می ارزد
به همان نیش و کنایه سخنش می ارزد لب دریا بروی غرق شوی در معشوق زنده پیدانشوی در کفنش می ارزد سربالین تو اید لبکی هم بگشاید هرچه گوید به لبان ودهنش می ارزد گاهی از شور گناهان تو ویران هستم گاهی این بند به بند قزنش می ارزد گاهی میخوارگیم باتو میان جنگل مستی چشم تو بر. می . زدنش می ارزد فاراب @tekeaftab ●▬▬๑۩۩๑farab๑۩۩๑▬▬●: نکندسیل به حلقوم من افتاده بگویم نکند قافیه افتاده دلستان تو دلبر به فدای همه ی باد که در زلف تو افتاد چکنم سیل در اشعار من افتاده بیایید اگر از حال دلم باخبری باز چه گویم مگر از سیل نگفتی چوبیایی ببری دل فاراب با تو چه کرده عشقهادلبر پشت پرده ها ●▬▬๑۩۩๑farab๑۩۩๑▬▬●: قطره قطره یوسف اید سیل میاید بیاید ابر میغرد بغرد عشق میجوشد بجوشد باد میاید بیاید شوق عطر آگین شدن زلزله آید بیاید رقص باغ وبید بین دست تو انگور باشد یا رطبهای جنوب ساغری در دس ت من شوق پیاله دست تو
مبادا دلت پیش دلها بلغزد فاراب نکند یک غزل ناب بیاید دل ودینت ببرد بعد تو حاشا بکنی نوشته شده در 10 فروردين 1397
خرابم کن خرابم سالهامن
بلرزان در دل زلزالهامن مرا از خشت خشتم خاک گردان به خاکم کن به این منوالها من بریز خاک خیابان برسر من که مدفونم هزارن چالها من رمین لرزه زمان لرزه بلرزان که لرزیدم بر این اقبالها من هزار آوار برسر رفته دارم ببار اینبار با اموالها من هزاران درد اوار دل من منو آوارو با این حالها من کسی درد مرا نشنید هرگز به آواری بگویم قالها من مرا ازاد کردی خاک بنگر رهایم از همه سلسالها من فاراب @tekeaftab نوشته شده در 10 فروردين 1397
من فندقستانم
شب است و ستارگان بیدارند مهتاب هرکجای کوه که میروم به دنبالم میآید هرجا که میروم بامن میآید نه فقط بامن با همه شب گردی میکند انقد صمیمی است که هرکس فکر میکند یک مهتاب برای خودش دارد مادرم یک مهناب در گوشه روسریش گره زده است مهتاب مادرم مثل اشرفیهایی است که روی پیراهن قدیمیش دوخته بود مادر بزرگم در صندوقچه اش خورشیدکی داشت که جام جم خورشیدهای عالم بود گاهی خورشیدکهارا از صندوق در میاورد روی پیراهنم میدوخت خورشیدها دیروز در رود روییده بودند در شب خرگوشها از جاده خاکی با چراغ ماشین گیج میشدند خودرا به پایین جاده پرت میکردند روباها به لانه مرغها زده بودند قمیشها در رویای نی ها بودند تا بر لبانی عمیق نواخته شوند خروسها سرود سیاسی سرداده بودند سگها گله دمکراسی را به چرا برده بودند گرگها کیفرشناسی میخواندند چوپانها شعرحماسی کتریها را روی اجاق خیره بودند گله ها خواب قصابهارا میدیدند جمهوری گله ها با احزاب ارسها مصاحبت کردند درختان گفتند ترس ما تبرها نیستند ترس ما جنگلبانانی است که با تیرها تبانی میکنند گله میگفت ترس ما گرگها نیستند ترس ما چوپانی است که بعد از عاقل قصاب را فرامیخواند فاراب نوشته شده در 10 فروردين 1397
پاییز عادت دارد موقع رفتن مثل تو آخرین برگریزانش را اخرین گسلهایش را فعال کند کاش گسلها از سلسه گیسوی تو یادنگرفته باشند در بادها تنبور بنوازند انگاه مابرگسلهای رفتنت همیشه خواهیم لرزید در یلدای گیسوی تو کدام ماه خواهد تابید کدام خورشید طلوع خواهد کرد ترسم وقتی که برگردی برخرا به های رویاهایم بتابی فاراب نوشته شده در 10 فروردين 1397
پاییز عادت دارد موقع رفتن مثل تو آخرین برگریزانش را اخرین گسلهایش را فعال کند کاش گسلها از سلسه گیسوی تو یادنگرفته باشند در بادها تنبور بنوازند انگاه مابرگسلهای رفتنت همیشه خواهیم لرزید در یلدای گیسوی تو کدام ماه خواهد تابید کدام خورشید طلوع خواهد کرد ترسم وقتی که برگردی برخرا به های رویاهایم بتابی فاراب نوشته شده در 10 فروردين 1397
پاییز عادت دارد موقع رفتن مثل تو آخرین برگریزانش را اخرین گسلهایش را فعال کند کاش گسلها از سلسه گیسوی تو یادنگرفته باشند در بادها تنبور بنوازند انگاه مابرگسلهای رفتنت همیشه خواهیم لرزید در یلدای گیسوی تو کدام ماه خواهد تابید کدام خورشید طلوع خواهد کرد ترسم وقتی که برگردی برخرا به های رویاهایم بتابی فاراب نوشته شده در 10 فروردين 1397
شبهایم جاداراست
قله هاو اسمان حتی ماه و اسمان در ان جای میگیرد شبهای ما بلند است جای تمام گیسوان لیلی ها انجا است حتی اگر تمام بادها بوزد چنارها سمت ستاره ها پرسه میزنند رودها مثل گیسوی دلبران جدا افتاده رو به دریا نهاده اند تو میدانی شاهرود گلویش درد میکند پهلوهایش رخمی است تو خوب میدانی شاهرود چشمهایش گلالود است تو خوب میدانی دلش به اندازه همه گل های عالم گلالود است به اندازه همه دلهای عالم دلگیر است میخواستم دستی بر چشمهای شاهرود بکشم خواستم با او اب بازی کنم خواستم از پشت چشمهایش را بگیرم در گریه هایش دستهایم را اب برد ولی نمیدانم تنش خاکی بود ولی وقتی در تنش شنا میکردم تنم آبی میشد رنگ همه آبیها من هرگز عکس انارها و انجیر هارو در اوندیدم اسیارود کارش سلفی گرفتن با انارهها وانگورها بود ولی تو خوب میدانی شاهرود در دره الموت پر از درد بود کاهی انقدر ازدرد میپیچید گرداب میشد خود را به صخره هها میکوبید وهنوز هم سر بر صخرها میکوبد گاهی سر بر شانه های ساحل میخوابد تو گیسو میان شنها نهاده ای تا همیشه تشویش شنها در تنم بماند من گاهی میان شنها میخوابیدم خوابی عمیق در استتار ماسه ها حماسه رویاها را به اب میزدم شاید بیداری من از ماسه های شانه شاهرود است دل میسپارم دوباره به کتری روی اجاق سنگی که زیر درختان گردو بجوش آمده بود گفتم کاش اندیشه های ما هم بر اتشی از جنس خودشید بخروشد فاراب بهمن 96 @tekeaftab |
|
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
چت باکس
تبادل لینک هوشمند
دیگر موارد
آمار وب سایت:
Alternative content چت روم | قالب وبلاگ گالری عکس دریافت همین آهنگ |
|