ازنفس پنجره ها ردشدم
بادیه در بادیه ممتد شدم
شعر شدم آینه داری کنم
در نفس قافیه زاری کنم
اب شدم در رگ زیتونتان
سرو شدم در شب هامونتان
آینه هارا خبر از مرگ نیست
باغ دگر همسفر برگ نیست
همسفرم ، عشق تمامی نداشت
جام از این معرکه کامی نداشت
شب به سر شانه چشمان تو
خواب نشسته سر ایوان تو
قوس وقزح کار کلام من است
این همه مستیست به جام من است
همنفست بودم وانفاس تو
دست تو و لاله ا ی ازیاس تو
دست سر دست تو بگذاشتم
مثل تو معشوقه وطن داشتم
عشق فقط گیسوی ایام بود
گربه ی خوابیده ی اّیتام بود
عشق فقط شال شمالی ست خوب
شالی از ان چشم هلالی ست خوب
عشق فقط نرگس دریایی است
یک خزر از چشمه ی بینایی است
مثل خزر قلب کجا می تپد
مثل نوار ِ دل ما می تپد
یا که خلیج است همش فارسی
جام جهان کنج لبش فارسی
پشت تو ماندم تو جهانی شدی
پشت تو ماندم چوفلانی شدی
پشت توماندم تواثر می زدی
پشت توماندم تو خبر می زدی
بعد که گلها همه جا باز شد
نام شهیدان همه جا راز شد
بعد دگر بعد دگر امدیم
بعد دگر پشت خبر امدیم
پشت خبر پشت خبر امدیم
ازسفری پشت سفر امدیم
بعد که دیدم خبر از عشق نیست
آمده ام هیچ اثر از عشق نیست
پشت توماندم تونماندی چرا؟
عشق از این ناحیه راندی چرا؟
پشت تو ماندم تو که خنجر زدی
شمع شدم تا ز زمین پر زدی
خنجرت از پشت زدی مانده ام
هرچه دعا پشت سرت خوانده ام
ای به قلم تا به قلم مانده ام
از اِلمت تا به علم مانده ام
قول و قرار من و تو این نبود
عشق در این بادیه از چین نبود
قول قراری من و توداشتیم
در طبق عشقِ تو بگذاشتیم
آن طبقی را که به من داده ای
نیزه و شمشیر و کفن داده ای
قوس وقزح کار کلام من است
این همه مستی ست به جام من است
فاراب ۹۸/۴/۱۹
@tekeaftab
لینک