پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
زنفس   پنجره ها ردشدم
نوشته شده در 10 بهمن 1398
بازدید : 131
نویسنده : فاراب

ازنفس   پنجره ها ردشدم
بادیه در بادیه ممتد شدم

شعر شدم آینه داری کنم
در نفس قافیه زاری کنم

اب شدم در رگ زیتونتان
سرو شدم در شب هامونتان

آینه هارا خبر از مرگ نیست
باغ دگر همسفر برگ نیست

همسفرم ، عشق تمامی نداشت
جام از این معرکه کامی نداشت

شب به سر شانه چشمان تو
خواب نشسته سر ایوان تو

قوس وقزح کار کلام من است
این همه مستیست به جام من است

همنفست بودم وانفاس تو
دست تو و لاله ا ی ازیاس تو

دست سر دست تو بگذاشتم
مثل تو معشوقه وطن داشتم

عشق فقط گیسوی ایام بود
گربه ی خوابیده ی اّیتام بود

عشق فقط شال شمالی ست خوب
شالی از ان چشم هلالی ست خوب

عشق فقط نرگس دریایی است
یک خزر از چشمه ی بینایی است

مثل خزر قلب کجا می تپد
مثل نوار ِ دل ما می تپد

یا که خلیج است همش فارسی
جام جهان کنج لبش فارسی

پشت تو ماندم تو جهانی شدی
پشت تو ماندم چوفلانی شدی

پشت توماندم تواثر می زدی
پشت توماندم تو خبر می زدی

بعد که گلها همه جا باز شد
نام شهیدان همه جا راز شد

بعد دگر بعد دگر امدیم
بعد دگر پشت خبر امدیم

پشت خبر پشت خبر امدیم
ازسفری پشت سفر امدیم

بعد که دیدم خبر از عشق نیست
آمده ام هیچ اثر از عشق نیست

پشت توماندم تونماندی چرا؟
عشق از این ناحیه راندی چرا؟

پشت تو ماندم تو که خنجر زدی
شمع شدم تا ز زمین پر زدی

خنجرت از پشت زدی مانده ام
هرچه دعا پشت سرت خوانده ام

ای به قلم تا به قلم مانده ام
از اِلمت تا به علم مانده ام

قول و قرار من و تو این نبود
عشق در این بادیه از چین نبود

قول قراری  من و توداشتیم
در طبق عشقِ تو بگذاشتیم

آن طبقی را که به من داده ای
نیزه و شمشیر و کفن داده ای

قوس وقزح کار کلام من است
این همه مستی ست به جام من است

فاراب                ۹۸/۴/۱۹
@tekeaftab
لینک




محشای لبت
نوشته شده در 10 بهمن 1398
بازدید : 107
نویسنده : فاراب

                0

کائنات

ای محشای لبت قانون جذب کائنات
ای فرایند دهانت زعفران قائنات
ای خراسانیترین سبزی که رویایم تویی
آهوی رم کرده ی تهرانیم سوی هرات
ای که شالیزار موهایت چو امواج خزر
ای که میلادت کنارسروهای فومنات
یار آذربایجانی شمس تبریزی کجا
استین بگشا که میریزد ازان ارز منات
زاگرس بالای تو چون یار کرمانشاهی است
عطر تو دیوانه کرده پیروان سومنات
یک غزل مازندرانی مینویسم جنگلی
میزنم هی این قلم در چشمهای پر دوات
فولکوریک خرم ابادی دلم را برده است
روسری برداشتی جنگل تماما بی ثبات

فاراب 

 شاعر خدایار قلیزاده(فاراب)

                0

کائنات

ای محشای لبت قانون جذب کائنات
ای فرایند دهانت زعفران قائنات
ای خراسانیترین سبزی که رویایم تویی
آهوی رم کرده ی تهرانیم سوی هرات
ای که شالیزار موهایت چو امواج خزر
ای که میلادت کنارسروهای فومنات
یار آذربایجانی شمس تبریزی کجا
استین بگشا که میریزد ازان ارز منات
زاگرس بالای تو چون یار کرمانشاهی است
عطر تو دیوانه کرده پیروان سومنات
یک غزل مازندرانی مینویسم جنگلی
میزنم هی این قلم در چشمهای پر دوات
فولکوریک خرم ابادی دلم را برده است
روسری برداشتی جنگل تماما بی ثبات

فاراب 

 شاعر خدایار قلیزاده(فاراب)

                0

کائنات

ای محشای لبت قانون جذب کائنات
ای فرایند دهانت زعفران قائنات
ای خراسانیترین سبزی که رویایم تویی
آهوی رم کرده ی تهرانیم سوی هرات
ای که شالیزار موهایت چو امواج خزر
ای که میلادت کنارسروهای فومنات
یار آذربایجانی شمس تبریزی کجا
استین بگشا که میریزد ازان ارز منات
زاگرس بالای تو چون یار کرمانشاهی است
عطر تو دیوانه کرده پیروان سومنات
یک غزل مازندرانی مینویسم جنگلی
میزنم هی این قلم در چشمهای پر دوات
فولکوریک خرم ابادی دلم را برده است
روسری برداشتی جنگل تماما بی ثبات

فاراب 

 شاعر خدایار قلیزاده(فاراب)




یک چشمه غزل
نوشته شده در 10 بهمن 1398
بازدید : 107
نویسنده : فاراب

یک چشمه غزل

 

بک کوزه ی بر گشته زدستم عسلی نآب
یک چشمه غزل ریخته دستم غزلی ناب
کندوی لبت را بشود واکنی امشب
تا آنکه شوم شهره به ضرب ا لمثلی نآب
درگیر شو تا شعر شود حس می انگیز
آغوش تو آغوش من از یک بغلی نآب
چایی لبانت لب لیوان لبم ریز 
تا در خور من هم بشود یک عجلی ناب
ملی شود آن بوسه اگر بر لب یک جام 
برجام شود صحنه ی بین المللی ناب
ماندم که چرا داغترین جاست هنوزم
آنجا که نشستی به هزاران عللی ناب
گیسوی تو ضرب المثل جنگ جهانی است
این شیوه ی جنگی چه شود در قبلی نآب
باروت و تفنگی که به چشمان تو بر پاست 
این شعر جهانی بشود از ازلی ناب
فاراب 




بازدید : 121
نویسنده : فاراب

نامه دختر فندقستاني به  نامزدش كه سرباز است

 

از  بهدانه

 

به قرارگاه يكمشكاري پادگان گنا اباد

 

مرادعلي

 

 

 

سلام محبوب من

پاييز آمده است

برگريزان است

من ديشب شام تره پلو درست كرده بودم

وكمي كمرگل 

دوست داشتم كمي برايت بشت كوچه باغ در ختان فندق برايت مياوردم انجا در زير روشنايي ماه ميخوردي و من دوباره ميپاييدم كسي نبيند

تا بخوري وبگويي مثل دست پخت مادرم لذيذ است

راستي آنشب بر گشتي پيش گله به من نگفتي پسر مش  حسن را جاي خود پيش گله گذاشته بودي  چه شده بود اتفاقي افتاده بود

از سربازي كه آمدي برايم تعريف كن از همه چيز راستي الان كه برايت مينويسم روسري گل گلي كه برايم خريده بودي   روي سرم هست

بوي عطر تو را دارد

هر روز غروب جچراغ ها را نفت ميكنم لوله ها ي ان را پك ميكنم فتيله ها را

تميز ميكنم

پنجره ي چوبي روبه جاده را بيشتر تميز ميكنم بعد ساعتها پشت پنجره منتظر ميمانم شايد توبيايي

راستيفندقهيمانر فرو ختيم

علاف بازار قزوين  پدر كمي به من پول داد ٥تومانش نذر امامزاده ابولحسن كردم كه سالم بر گردي مادر بزرگم ميگفت  هر نذري كني بر آورده ميشود

 راستي امدي مرخصي قول دادي بيايي خواستگاري اخه در دهن مردم افتاده ايم همه به ميگويند عروس بالا دهي ها شده اي باور كن سخت است براي من كه چه بگويم

راستي برايت زالازالك چيدم خشك كردم امدي  هم بخوري هم پادگان ببري

هرشب خوابت را ميبينم زود بيا

دلم لك زده است تورا در لباس سربازيت دوباره ببينم مخصوصا اون كلاه ارتشيت كه خيلي بتو ميايد

 

از 

بهدانه

 

 

كاري از فاراب

 

https://t.me/tekeaftab

 

 

بزودي پاسخ مرادعلي به  بهدانه در همين كانل

 

https://t.me/tekeaftab




هوا ابری است
نوشته شده در 10 بهمن 1398
بازدید : 112
نویسنده : فاراب

کرانه های باختری گیسوانت
هوا ابری است
میترسم باد بیاید
طوفان شود
حکومت خودگردان چشمانت
سگولاریزم
جدایی من و تو شده است
بیت الحم 
لبانت را چاره ای نیست
ملحق میشود بلندایهای جولان فریادت
بر حلقوم
خیلج ابهای چشمان من
من دوباره
در دهلیز نگاهت
 نزول خواهم کرد

فاراب




پهباد
نوشته شده در 10 بهمن 1398
بازدید : 121
نویسنده : فاراب

دلها همه خون است از ان راکت پهباد
تو همچوترامپی دلت سنگ چوصیاد

ریموت دلم دست تو و هرچه توانی
دقت کنی و میزنیم در دل بغداد

باشد بزن اینجا غزلم کم که ندارد
الفاظ سفر کرده به جاسوسی موساد

نامرد سفر کرده زبیروت نداند
تاحلقه موی تو شود دام به بیداد

چشمان تو بازار اپیک است مگر که
پلکی بزنی نفت شود قیمت الحاد

من موی به آتش نهم اینحا به علامت
تا انکه بیایی  برویم؛ چای؛ فرحزاد

تحریم اثر کرده به جانم نفسی نیست
تحریم تو بردار و  منم مهر پریزاد

برجام شده جامه معشوقه روسی
لباده بپوشیم از این جامه ی برباد

هرجام که که سر میکشم از زهر بتان است
این جامه و جام  همه ی جمعی اضداد

ازحصر سفر خواهم وپهباد کجایی
ریموت بده دست همان دلبر بیداد

پهباد همان کاسه زهر است در آنسو
فرقی نکند آتش بیداد که افتاد

ای مهر بتان  در همه افاق تو دلبر
مهرلب این اتش پهباد نیافتاد

از دست تو دلبر تروری سخت طلبکار
برخیز از ان ضد هوایی بزن ای داد

گرچه تروریستی زگیسوی تو پیدا است
آبانتر از این هم بشود در همه ابعاد

موشک چو ببارد سر اخبار جهانی
من باز کنم با تو و پهباد به میعاد

هی مرگ بر این مرگ بر ان هبچ 
باید که دگر شعر بگوییم زمیلاد

فاراب




Farab ghzal
نوشته شده در 10 بهمن 1398
بازدید : 119
نویسنده : فاراب

عطف

 
خبر زلفتو سر خط خبرهاست هنوز
بوی پیراهن تو روی چپرهاست هنوز
بخدا میروم انجا که عرب نی انداخت
تا که ابروی تو در زیر زبر ها ست هنوز
صفحه حادثه نشریه ها پر شده است
قهرتو داغترین تیتر خبر هاست هنوز
نقطه عطف من ازسلسله ی مژگانت
شایعه نیست که در چشم تو سرهاست هنوز
باز از شایعه های تو خبر میسازند
که سر قتل دل من چه اثر ها ست هنوز
دگمه ی پالتوی تو صحنه ی قتلم مانده
قاتلی ، باز چنین سوء نظر هاست هنوز
کشمکش باد ومنو روسری وزلف تو بود
جنگ ها بر سر تو بین قمرهاست هنوز
فاراب



 

بهم ریخته ای

باز بر شیوه ی تاتار بهم ریخته ای
بازهم دشنه و دستار بهم ریخته ای
خط ثلث سر گیسوی تو ایرانی نیست
کوفه ی زلف چو مختار بهم ریخته ای
دیدمت زل زده ای بر نفس بادیه ها 
باز دود و لب و سیگار بهم ریخته ای
گفته بودی تو کجا دایره ی عشق کجا
آه ، حال منو پرگار بهم ریخته ای
شال معشوق تو بر زلف که اویخته ای
تکیه گاه منو دیوار بهم ریخته ای
فاراب

حبیب

حبیب
ای حنجره طوفانی 
حبیب 
ای آواز قو
ای مرد تنهای شب
ای شورش حنجره ها
ای ذهن بلند آوازه ی گیتار ها
حبیب
ای نوای بیداری وطن 
ای شعر
ای شاعر
ای همنشین ستارگان
در کهکشان آواز تو 
منظومه ی عشق ایرانی
من و مردمم را 
به بیداری فرامیخواند
تو نمرده ای 
زیرا که فریادهای تو
غافلان در خواب را هنوز 
بیدار میکند
تو زنده ای و مردگان را زنده میکنی
ما خواهیم رفت
ایران هست
تو هستی
موسیقی هست
آواز هست
شعر هست
بدرود مرد آواز ایران که درود برتو حیات دوباره توست
فاراب

خط ثلث

باز بر شیوه ی تاتار بهم ریخته ای
بازهم دشنه و دستار بهم ریخته ای
خط ثلث سر گیسوی تو ایرانی نیست
کوفه ی زلف چو مختار بهم ریخته ای
دیدمت زل زده ای بر نفس بادیه ها 
باز دود و لب و سیگار بهم ریخته ای
گفته بودی تو کجا دایره ی عشق کجا
آه ، حال منو پرگار بهم ریخته ای
شال معشوق تو بر زلف که اویخته ای
تکیه گاه منو دیوار بهم ریخته ای
فاراب

لویزان

 
باز هم پرواز های سمت تهران لغو شد
زیرسرو نقره ای پارک لویزان لغوشد
یک غزل دستار کردی شعرمیبافم هنوز
صادرات عشق از مرز مریوان لغو شد
پوست میانداخت شب در لابلای موی او
طعم لبهایش مرا لیوان به لیوان لغو شد
خنده کم کن باد امد شهرشیرین میشود
باز هم اوردن قند فریمان لغو شد
شعراوراق بلند شهر ..متن مثنوی است
یاس ها عطر خشک لای دیوان لغو شد
لغو شد شعر اقاقیهای دور
لغو شد اماج باران ظهور
لغو شد لبخندهای باغچه
لغو شد گلدان لبان طاقچه
لغو شد تا دل بمیرد در تنم
معبد گلهای اتش میزنم
معبد من شعر های مثنوی است
معبد تن انتهای مثنوی است
من در این کوچه تنم زنجیر شد
شهر شاعر واژه نخجیر شد
من تنم اینجا پر از شلاق شد
شعرمن مانند من اوراق شد
فاراب

پیمانه

غزل مثنوی
این غزل مثنوی در اثر پیشنهاد جناب آیدین اسفندیار کلهر(سروده شده است)از شعرای با ذوق گروه 
در سه




نوشته شده در 10 بهمن 1398
بازدید : 108
نویسنده : فاراب

وزن
غزل رمل مثمن محذوف
مثنوی رمل مسدس محدوف
ادامه مثنوی هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف 
 
اثرنشتی عشق است غزل ساخته است
شهد گلهای بخارا ست عسل ساخته است
دردهای تو که در حاشیه ی دلها بود
روی هم ریخته و جنگ جمل ساخته است 
کمپ چشم تو پراز شیشه معتادان است
شیشه چشم تو مارا چه مچل ساخته است
امدم کوچه معشوقه ببینم بروم
ولی این عشق مرا بچه محل ساخته است
غزلم هر گرم از مهر بتان قاچاقی است
چه کنم این غزل از داد ملل ساخته است
 
 
شعر باران تغزل بوده است
عاشقی شور توسل بوده است
شعر خاموشو تغزل مرده است
پیش پای تو گلایل مرده است
خلسه وقتی انحنای دود شد
عشق هم از خلسه خون الود شد
حال ماوقتی توهم خوب کرد
عاشقی را هم طلاطم خوب گرد
تا کراک وشیشه هم سنگ من است
کمپ اغوش تو در چنگ من است
مثنوی اینجاست کم می اورد
پشت را اینجاست خم میاورد
گفته بودیم عشق را تزریق کن
ماه را در کوزه و ابریق کن
مثنوی این سر سیاهی میرود
شاعری اینجا تبا هی میرود
این گلایلها کراکی میشوند
بازمیگردند خاکی میشوند
هی غزلهامان طلاقی میشوند
با گلایل هم اطاقی میشوند
مثنوی مشکی به تن دارد هنوز
مشکدل اشک چمن دارد هنوز
ای چوپان فندقستانم کجاست
کتری و یک شعر فنجانم کجاست
آی چوپان مثنوی لال است لال
داغ ما از لاله امسال است سال
آی چوپان آن نی لالت کجاست
شیر بزهای پر از کالت کجاست
آی چوپان گوسفندانت کجاست
جان من ان جان جانانت کجاست
 
 
امشب سر شعر را شکستم
از باده ی بی اراده مستم
امشب هوس خیال دارم
پیمانه ای از زوال دارم
امشب دل من شکسته نامرد
در خاک یلان نشسته نامرد
نامردتر از تو من ندیدم
از دست تو  از همه بریدم
ای غول مواد با توام من
پیمانه به باد با توام من
هر روز جوان گرفته ای تو
هی دود شدند رفته ای تو
ای جنگ منو میان معشوق
ای هرزگی جهان معشوق
پیمانه بزن که جنگ باقی است
میخانه بزن که عشق ساقی است
فاراب

سرخط خبرها

فاراب:
خبر زلفتو سر خط خبرهاست هنوز
بوی پیراهن تو روی چپرهاست هنوز
بخدا میروم انجا که عرب نی انداخت
تا که ابروی تو در زیر زبر ها ست هنوز
صفحه حادثه نشریه ها پر شده است
قهرتو داغترین تیتر خبر هاست هنوز
نقطه عطف من ازسلسله ی مژگانت
شایعه نیست که در چشم تو سرهاست هنوز
باز از شایعه های تو خبر میسازند
که سر قتل دل من چه اثر ها ست هنوز
دگمه ی پالتوی تو صحنه ی قتلم مانده
قاتلی ، باز چنین سوء نظر هاست هنوز
کشمکش باد ومنو روسری وزلف تو بود
جنگ ها بر سر تو بین قمرهاست هنوز
فاراب

ازبس که نمی آیی تو

عزلم لا ل شد از بس که نمی آیی تو
عشق بد حال شد ازبس که نمی ایی تو
 
آه  پهلوی  غزلها  همه  از  درد  تکید
شعرها چال شد از بس که نمی ایی تو
 
سر پیمانه از اشعار غزلها سر رفت
عمر صد سال شد ازبس که نمی ایی تو
 
هرچه گشتییم بیابیم کجایی ای عشق
کار ما فال شد از بس که نمی ایی تو
 
بس که از چهره ی تو خال وخیالی داریم
شهر تمثال  شد  ازبس که نمی ایی تو
 
فقر وزندان و اسارت ،سفرهای خالی
پای سلسال شد ازبس که نمی ایی تو
 
گفته بودند دعاها رسید است بتو
این دعا کال شد از بس که نمی ایی تو
 
حاکمان مختلص کومه درویشانند
شعربی بال شد از بس که نمی ایی تو
 
گفته بودم غم دل پیش تو ارم روزی
همه آمال شد از بس که نمی آیی تو
فاراب

نیاوک ییلاق فندقستانی ها

نیاوک ییلاق فندقستانی ها
در یک غروب شورشی
گاوها از کوه نستعلیق را ریسه می آمدند
گوسفندان سیاه مشق انباشته ی گرمای ظهر زیر درختان ارس را پریشان کرده اند
اکنون
در غروبی پریشان در امواج شورش
در حاشیه ی دره ها
خط ثلث کوهستان بودند
بره ها سر مشق شکسته چوپان را میخواندند
آواز صخره ها
در جان چوپان
آغاز باد در بوته ها
دود چوب های نیم سوخته در چشم های خورشید
چای ته مانده چوپان در نگاه عابران
نانهای خشکیده ریخته از سفره چوپان
در نگاه اشتیاق گنجشکان
رویش امامزاده سبزی در کوه مقابل
در قامتی سفید
انقلاب کوهستان دوباره برمی انگیخت
آنگاه شعرم آنجا مبعوث شد
من بعثتم برانگیختن گاوها نبود
من بعثتم برانگیختن گوسفندان نبود
من بعثتم برانگیختن سگهای گله بود
برانگیختن نی های لال در سکوتی مبهم
برانگیختن چشمه های زلال نیاوک
عاقبت
شعرهای گنگم
هرروز از صخره ها می افتاد
وقتی که کودکان با گوساله ها یک جا میخوابیدند
در کومه ها
بعثت گله اسبها
یا بعثت شمشیرها
فلسفه شعر من نبود
شعرم
برانگیختن احساسی بود
که نمیدید زایش مادران در زیر درختان فندق
درختان ارس
شعرم بر انگیختن عشق بود که دیگر
از صخره افتاده
چشمهای فندقستانی
از انتهایی ترین شاخه های درخت گردو
به اخرین گردو
آنسوی آسمان افتاده بود
آری
چشمهایمان سوخت
شعرم
انقلاب سوختن است
اکنون من مانده ام و غزلهای سوخته ام
و یک جفت چشمی که
به آتش کشیده ام
من خود شعرهایم را به آتش کشیده ام
بیایید ببینید
اینجا
بالای کوه
ازروی آتشها میتوان پرید
کوه سرمشق شعر هایی که از صخره ها افتاده است
چوپان برای همیشه
کوه را
وداع میکند
گله ها بهترین شعر های قصابانند




نوشته شده در 10 بهمن 1398
بازدید : 158
نویسنده : فاراب

د
و من اینجا در بالای کوه
سوختم
فاراب
 
 
تعریف اصطلاحات شعر
نیاوک :  مزرعه ییلاقی
ارس:درخت صحرایی همیشه سبز بیشتر در کوهستانهای البرز دیده میشود:سرو کوهستانی
فندقستان: سرزمین انتزاعی شاعر
فندقستانی: شخصی است  انتزاعی اگاه که شاعررا در شعر فندقستانی گاهی به چالش میکشد

عزیز و نگار

امین
عزیز
چه زیبا شب های ستاره چینی را درک میکنی
شعرهای فندقستانیت
فصل ستاره چینی
بیا
وشعرهایت را
که زیر تاکها پیمانه کرده ای بیاور
زیتونهایت تبلور عشق هستند
فصل ستارچینی
امدی
برای دختر همسایه مان
هم که دیروز پدر غزلهایش
ناسروده رفت
هم ستاره بچین
در
فندقستان
دستها
به اسمان نزدیک است
میتوان
دامن 
خالی دخترکان فندقستان را
پر از
ستاره کرد
کافی است
درخت رمانهای عزیز ونگار طالقان را
بتکانی
فاراب

سردار

فاراب:
گونه هایت چون دو کوهه داءما رگبار می اید
بس ز سوسنگرد چشمت داءما سردار می اید
باز هم قزاق گیسویت مراکت بسته میخواهد
این نمیداند دلم خودسر سراغ دار میاید
تیغهای ابروان تو که نستعلیق چشم تو ست
همچونان  شمشیرهای  دوره قاجارمی اید
وه چه کوهستان گل در پیرهن جا کرده ای
 از سراشیبی کوهستان دل و دستار می اید
قهوه ی ترکت بنوشم باز فالم  را بگو
شعر خط قهوه میخوانم صدای یار می اید
شیشه چشمت کشیدم اعتیادش داءمی است
از گل خشخاش تو معتادی از افکار می آید
مهرت از مهر بتان لبریز کردی مهربان
اعتیاد عاشقان گویی از این سیگار می اید
فاراب

چپرهای ذهنم

برچپرهای ذهنم
گنجشکان ابهامت
تجمیع کرد ه اند
چینه  های حافظه ات
لانه گنجشکان خیالم را
تعدیل میکند
کلافه اند  لبهایم 
در تکرار نامت 
تستعلیق نگاهت را
انقد کشیده میخوانم
که ثانیه های کشدار
مرا گم کرد ه اند
دوباره
از نستعلیق شکسته ی ماهتابیت
به بالا می افتم
شکسته های غزلهای شیشه ای
از شراب پر است
جمهوری تاکها 
با احزاب مستان
به کوه شبانان نی ها زده اند
چه غوعایی میشود!!
بالای کوه امشب!
فاراب
پیمانه های عزلهایت را بردار
بیا
اینجا
بالای کوه
ما به بالای کوه افتاده ایم
پیش پیمانه های لال
همراه نی های تهی میشویم
تاصبح
 
فاراب

فتوای لبت زکات را واجب کرد

فتوای لبت زکات را واجب کرد
یک رفتن فومنات را واجب کرد
نارنج تو جنبشی به جنگل انداخت
یک شورش پر ملات را واجب کرد
اعماق دوچشم تو پراز الماس است
حفاری یک قنات را واجب کرد
قدیسه ی ما زشهر ما بیرون زد
چون مجتهدان برات را واجب کرد
مظلوم زکوچه های ما بیرون رفت
هم هیات و دستجات را واجب کرد
در مسجد ما غروب ها میامد
یک حی علی الصلات را واجب کرد
گویند زمرزشرقی ما میرفت
در رفتن تا هرات را واجب کرد
خسته است دلم بیا کنارم بنشین
یک چای غزل نبات را واجب کرد
فاراب

ای رخت

فاراب: ای رخت جغرافیای تور ها قامتت دار سر منصور ها گامهایت خط نستعلیق ما مشق تاریخ همه جمهور ها مشق شمشیر است ابروی کجت جنگ معشوقانه با مامور ها. ماشه های سرپرت اماده اند گرد چشمت تا کرا منظورها شانه کن این شانه ها تاریخی است تا که یک تاریخ دل مخمورها نصف شب با واژه ها ور میروم یکشبی شاید رسد از دور ها زیر لبهایت چه دلتایی شده مستی شعر از سر انگور ها فاراب

روزی خواهم به دخترم خواهم گفت

تنگسها

وقتی که شعر میشود باد
وشعور میشود کوه
گون ها برای رفتن
بی قرارند
اضطراب ماندن
تنگسها
شورش جمهوری علفها
نستعلیق شکسته گندم ها
غزل خوانی خورشید
ماه و مثنوی خوانی کیهانی
کهکشان را به جنبش ستاره های واژگان
زیر قلمها
به شورش میکشد
وقتی که چوپان مثنوی بر دعا کوه زیارت نامه ها
خلصنی من النار را
برای ارس های بی تاب میخواند
گله ها همچنان هاشور دره هایند
خط به خط نستعلیق کوه میشود
بز کوهی نوجوانی چوپان
شکار تفنگداران ثانیه ها شده است
تفنگداران دقایق
شکارگاه های عمر را میانبر میزنند
تفنگ سر پر مش صدرالله پر بود
ثانیه های جوانی هایش
در قصه هایی که بلند تعریف میکرد
مستهلک میشد
مثل دود چپق عبدالعلی
مثل شلیک آخر سرپر مش خانعلی
تیر کمان کودکان
زیر درختان توت و آلبالو
شیشه های افتراق را فرو میریخت
نگاه های کودک
در شکافهای چینه های زمان
محو میشد
لانه ی گنجشکان در چینه ها
دراحساس عابران
تخم آرامش میگذاشت
سرنوشت
سنگ غلافه
آغاز سرنوشت
خشونت توپ خانه ها
فاراب
شرم چشمهایت را غزل ها تخم میگذاشتند
چه شده که اکنون
واژه ها عریان
پا برهنه
به دامن طوفان زده اند
فاراب
 

غزل لال

F@ndoghestan

شلال

فندقستان:
شلال گیسوان تو پسابرجام میبینم
مسیر ریزگرد مویت از ایلام میبینم 
نه شرقی یا نه غربی ابروان توست بر بالا
بیا از شرق تا غربش آمستردام میبینم
زمابعدالطبیعه تا ز فیلسوفان چشمانت
ارسطوی لب شعرت لبان جام میبینم
تلاش جنبش باداست در گلهای دامانش
چه سوفسطاگریهایی که نافرجام میبینم 
فاراب

بادهای پاییزی

در جماهیر موی تو پیچید باد های پاییزی
فتنه انگلیسی شد جنگهای چنگیزی
خط به خط تورا دیدم در مصاف من بودی
شامیان خون آشام بر لبان تبریزی
از انار ساوه ای یت، زلفکان