پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
نوشته شده در 10 بهمن 1398
بازدید : 108
نویسنده : فاراب

وزن
غزل رمل مثمن محذوف
مثنوی رمل مسدس محدوف
ادامه مثنوی هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف 
 
اثرنشتی عشق است غزل ساخته است
شهد گلهای بخارا ست عسل ساخته است
دردهای تو که در حاشیه ی دلها بود
روی هم ریخته و جنگ جمل ساخته است 
کمپ چشم تو پراز شیشه معتادان است
شیشه چشم تو مارا چه مچل ساخته است
امدم کوچه معشوقه ببینم بروم
ولی این عشق مرا بچه محل ساخته است
غزلم هر گرم از مهر بتان قاچاقی است
چه کنم این غزل از داد ملل ساخته است
 
 
شعر باران تغزل بوده است
عاشقی شور توسل بوده است
شعر خاموشو تغزل مرده است
پیش پای تو گلایل مرده است
خلسه وقتی انحنای دود شد
عشق هم از خلسه خون الود شد
حال ماوقتی توهم خوب کرد
عاشقی را هم طلاطم خوب گرد
تا کراک وشیشه هم سنگ من است
کمپ اغوش تو در چنگ من است
مثنوی اینجاست کم می اورد
پشت را اینجاست خم میاورد
گفته بودیم عشق را تزریق کن
ماه را در کوزه و ابریق کن
مثنوی این سر سیاهی میرود
شاعری اینجا تبا هی میرود
این گلایلها کراکی میشوند
بازمیگردند خاکی میشوند
هی غزلهامان طلاقی میشوند
با گلایل هم اطاقی میشوند
مثنوی مشکی به تن دارد هنوز
مشکدل اشک چمن دارد هنوز
ای چوپان فندقستانم کجاست
کتری و یک شعر فنجانم کجاست
آی چوپان مثنوی لال است لال
داغ ما از لاله امسال است سال
آی چوپان آن نی لالت کجاست
شیر بزهای پر از کالت کجاست
آی چوپان گوسفندانت کجاست
جان من ان جان جانانت کجاست
 
 
امشب سر شعر را شکستم
از باده ی بی اراده مستم
امشب هوس خیال دارم
پیمانه ای از زوال دارم
امشب دل من شکسته نامرد
در خاک یلان نشسته نامرد
نامردتر از تو من ندیدم
از دست تو  از همه بریدم
ای غول مواد با توام من
پیمانه به باد با توام من
هر روز جوان گرفته ای تو
هی دود شدند رفته ای تو
ای جنگ منو میان معشوق
ای هرزگی جهان معشوق
پیمانه بزن که جنگ باقی است
میخانه بزن که عشق ساقی است
فاراب

سرخط خبرها

فاراب:
خبر زلفتو سر خط خبرهاست هنوز
بوی پیراهن تو روی چپرهاست هنوز
بخدا میروم انجا که عرب نی انداخت
تا که ابروی تو در زیر زبر ها ست هنوز
صفحه حادثه نشریه ها پر شده است
قهرتو داغترین تیتر خبر هاست هنوز
نقطه عطف من ازسلسله ی مژگانت
شایعه نیست که در چشم تو سرهاست هنوز
باز از شایعه های تو خبر میسازند
که سر قتل دل من چه اثر ها ست هنوز
دگمه ی پالتوی تو صحنه ی قتلم مانده
قاتلی ، باز چنین سوء نظر هاست هنوز
کشمکش باد ومنو روسری وزلف تو بود
جنگ ها بر سر تو بین قمرهاست هنوز
فاراب

ازبس که نمی آیی تو

عزلم لا ل شد از بس که نمی آیی تو
عشق بد حال شد ازبس که نمی ایی تو
 
آه  پهلوی  غزلها  همه  از  درد  تکید
شعرها چال شد از بس که نمی ایی تو
 
سر پیمانه از اشعار غزلها سر رفت
عمر صد سال شد ازبس که نمی ایی تو
 
هرچه گشتییم بیابیم کجایی ای عشق
کار ما فال شد از بس که نمی ایی تو
 
بس که از چهره ی تو خال وخیالی داریم
شهر تمثال  شد  ازبس که نمی ایی تو
 
فقر وزندان و اسارت ،سفرهای خالی
پای سلسال شد ازبس که نمی ایی تو
 
گفته بودند دعاها رسید است بتو
این دعا کال شد از بس که نمی ایی تو
 
حاکمان مختلص کومه درویشانند
شعربی بال شد از بس که نمی ایی تو
 
گفته بودم غم دل پیش تو ارم روزی
همه آمال شد از بس که نمی آیی تو
فاراب

نیاوک ییلاق فندقستانی ها

نیاوک ییلاق فندقستانی ها
در یک غروب شورشی
گاوها از کوه نستعلیق را ریسه می آمدند
گوسفندان سیاه مشق انباشته ی گرمای ظهر زیر درختان ارس را پریشان کرده اند
اکنون
در غروبی پریشان در امواج شورش
در حاشیه ی دره ها
خط ثلث کوهستان بودند
بره ها سر مشق شکسته چوپان را میخواندند
آواز صخره ها
در جان چوپان
آغاز باد در بوته ها
دود چوب های نیم سوخته در چشم های خورشید
چای ته مانده چوپان در نگاه عابران
نانهای خشکیده ریخته از سفره چوپان
در نگاه اشتیاق گنجشکان
رویش امامزاده سبزی در کوه مقابل
در قامتی سفید
انقلاب کوهستان دوباره برمی انگیخت
آنگاه شعرم آنجا مبعوث شد
من بعثتم برانگیختن گاوها نبود
من بعثتم برانگیختن گوسفندان نبود
من بعثتم برانگیختن سگهای گله بود
برانگیختن نی های لال در سکوتی مبهم
برانگیختن چشمه های زلال نیاوک
عاقبت
شعرهای گنگم
هرروز از صخره ها می افتاد
وقتی که کودکان با گوساله ها یک جا میخوابیدند
در کومه ها
بعثت گله اسبها
یا بعثت شمشیرها
فلسفه شعر من نبود
شعرم
برانگیختن احساسی بود
که نمیدید زایش مادران در زیر درختان فندق
درختان ارس
شعرم بر انگیختن عشق بود که دیگر
از صخره افتاده
چشمهای فندقستانی
از انتهایی ترین شاخه های درخت گردو
به اخرین گردو
آنسوی آسمان افتاده بود
آری
چشمهایمان سوخت
شعرم
انقلاب سوختن است
اکنون من مانده ام و غزلهای سوخته ام
و یک جفت چشمی که
به آتش کشیده ام
من خود شعرهایم را به آتش کشیده ام
بیایید ببینید
اینجا
بالای کوه
ازروی آتشها میتوان پرید
کوه سرمشق شعر هایی که از صخره ها افتاده است
چوپان برای همیشه
کوه را
وداع میکند
گله ها بهترین شعر های قصابانند






مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: