پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
زلزله کرمانشاه
نوشته شده در 10 فروردين 1397
بازدید : 194
نویسنده : فاراب
خرابم کن خرابم سالهامن
بلرزان در دل زلزالهامن
مرا از خشت خشتم خاک گردان
به خاکم کن به این منوالها من
بریز خاک خیابان برسر من
که مدفونم هزارن چالها من
رمین لرزه زمان لرزه بلرزان
که لرزیدم بر این اقبالها من
هزار آوار برسر رفته دارم
ببار اینبار با اموالها من
هزاران درد اوار دل  من
منو آوارو با این حالها من
کسی درد مرا نشنید هرگز
به آواری بگویم قالها من
مرا ازاد کردی خاک بنگر
رهایم از همه سلسالها من

فاراب
@tekeaftab




ترس ما گرگها نیستند
نوشته شده در 10 فروردين 1397
بازدید : 202
نویسنده : فاراب
من فندقستانم
شب است و ستارگان بیدارند
مهتاب
 هرکجای کوه که میروم
 به دنبالم میآید
هرجا که میروم
بامن میآید
نه فقط بامن
با همه شب گردی میکند
انقد صمیمی است
که هرکس فکر میکند
یک مهتاب برای خودش دارد
مادرم یک مهناب در گوشه روسریش گره زده است
مهتاب مادرم
مثل اشرفیهایی است که روی پیراهن قدیمیش دوخته بود
مادر بزرگم
در صندوقچه اش خورشیدکی داشت
که جام جم خورشیدهای عالم بود
گاهی خورشیدکهارا از صندوق در میاورد
روی پیراهنم میدوخت
خورشیدها دیروز در رود روییده بودند
در شب
خرگوشها از جاده خاکی با چراغ ماشین گیج میشدند
خودرا به پایین جاده پرت میکردند
روباها به لانه مرغها زده بودند
قمیشها در رویای نی ها بودند
تا بر لبانی عمیق نواخته شوند
خروسها سرود سیاسی سرداده بودند
سگها گله دمکراسی را به چرا برده بودند
گرگها کیفرشناسی میخواندند
چوپانها شعرحماسی کتریها را
روی اجاق خیره بودند
گله ها خواب قصابهارا میدیدند
جمهوری گله ها
با احزاب ارسها  مصاحبت کردند
درختان گفتند ترس ما تبرها نیستند
ترس ما جنگلبانانی است
که با تیرها تبانی میکنند
گله میگفت
ترس ما گرگها نیستند
ترس ما چوپانی است
که بعد از عاقل
قصاب را فرامیخواند
فاراب




شب یلدا
نوشته شده در 10 فروردين 1397
بازدید : 209
نویسنده : فاراب


پاییز عادت دارد
موقع رفتن
مثل تو
آخرین
برگریزانش را
اخرین گسلهایش را فعال کند
کاش گسلها از سلسه گیسوی تو
یادنگرفته باشند
در بادها
تنبور بنوازند
انگاه مابرگسلهای رفتنت
همیشه خواهیم لرزید
در یلدای گیسوی تو
کدام ماه خواهد تابید
کدام خورشید طلوع خواهد کرد
ترسم
وقتی  که برگردی
برخرا به های رویاهایم
بتابی

فاراب




شب یلدا
نوشته شده در 10 فروردين 1397
بازدید : 193
نویسنده : فاراب


پاییز عادت دارد
موقع رفتن
مثل تو
آخرین
برگریزانش را
اخرین گسلهایش را فعال کند
کاش گسلها از سلسه گیسوی تو
یادنگرفته باشند
در بادها
تنبور بنوازند
انگاه مابرگسلهای رفتنت
همیشه خواهیم لرزید
در یلدای گیسوی تو
کدام ماه خواهد تابید
کدام خورشید طلوع خواهد کرد
ترسم
وقتی  که برگردی
برخرا به های رویاهایم
بتابی

فاراب




شب یلدا
نوشته شده در 10 فروردين 1397
بازدید : 204
نویسنده : فاراب


پاییز عادت دارد
موقع رفتن
مثل تو
آخرین
برگریزانش را
اخرین گسلهایش را فعال کند
کاش گسلها از سلسه گیسوی تو
یادنگرفته باشند
در بادها
تنبور بنوازند
انگاه مابرگسلهای رفتنت
همیشه خواهیم لرزید
در یلدای گیسوی تو
کدام ماه خواهد تابید
کدام خورشید طلوع خواهد کرد
ترسم
وقتی  که برگردی
برخرا به های رویاهایم
بتابی

فاراب




شبهای ما جا دار است
نوشته شده در 10 فروردين 1397
بازدید : 184
نویسنده : فاراب
شبهایم جاداراست
قله هاو اسمان حتی ماه و اسمان در ان جای میگیرد
شبهای ما بلند است
جای تمام گیسوان لیلی ها  انجا است
حتی اگر تمام بادها بوزد
چنارها سمت ستاره ها پرسه میزنند
رودها  مثل گیسوی دلبران جدا افتاده
 رو به دریا نهاده اند
تو میدانی شاهرود
گلویش درد میکند
پهلوهایش رخمی است
تو خوب میدانی
شاهرود
چشمهایش گلالود است
تو خوب میدانی
دلش به اندازه همه گل های عالم گلالود است
به اندازه همه دلهای عالم دلگیر است
میخواستم دستی بر چشمهای شاهرود بکشم
خواستم با او اب بازی کنم
خواستم از پشت چشمهایش را بگیرم
در گریه هایش دستهایم را اب برد
ولی نمیدانم تنش خاکی بود
ولی وقتی در تنش شنا میکردم
تنم آبی میشد
 رنگ همه آبیها
من هرگز عکس انارها و انجیر هارو در اوندیدم
اسیارود کارش سلفی گرفتن با انارهها وانگورها بود
ولی تو خوب میدانی
شاهرود در دره الموت پر از درد بود
کاهی انقدر ازدرد میپیچید
گرداب میشد
خود را به صخره هها میکوبید
وهنوز هم
سر بر صخرها میکوبد
گاهی سر بر شانه های ساحل میخوابد
تو گیسو میان شنها نهاده ای
تا همیشه تشویش شنها در تنم بماند
من گاهی میان شنها میخوابیدم
خوابی عمیق
در استتار ماسه ها
حماسه رویاها را
به اب میزدم
شاید بیداری من از ماسه های شانه شاهرود است
دل میسپارم دوباره
به کتری روی اجاق سنگی که زیر درختان گردو بجوش آمده بود
گفتم
کاش اندیشه های ما هم
بر اتشی از جنس خودشید
بخروشد
فاراب بهمن 96

@tekeaftab




بازدید : 187
نویسنده : فاراب
خلاصه کتاب: مطالعات فرهنگی

خلاصه کننده: سیدباقر حسینی- دانشگاه تهران- دانشکده علوم اجتماعی

درس: نظریه های انتقادی ارتباطات

زمان: ترم دوم- 1391-1392

استاد: دکتر حسن بشیر

ای میل: drhbashir100@gmail.com

منبع: روجک، کریس (1390)، مطالعات فرهنگی، ترجمه:دکترپرویزعلوی، تهران: انتشارات ثانیه، تعداد صفحات: 308.

ای میل:  s.ba.hussaini@gmail.com

این کتاب معرفی مشرحی از مباحث مطالعات فرهنگی دارد که با مثالهای عینی در بستر فرهنگی و فرهنگ – اقتصادی و اجتماعی بیان شده است. در این اثرکوشیده شده است که با ارجاع به مثالهای عینی، مسیرآینده همکاری میان مطالعات فرهنگی و سایر رشته های علوم انسانی مانند ارتباطات و فرهنگ شناسی و سیاست و قدرت ترسیم گردد.

کتاب طی شامل 10 فصل و یک نمایه نویسنده و اصطلاحات انگلیسی به فارسی است. سرفصلهای کتاب شامل"چندتعریف از فرهنگ، "چگونگی انجام مطالعات فرهنگی"،" فرهنگ هم مانند زبان ساختارپیدا می کند"،" تنزل فرهنگی"، "چهارمقطع در مطالعات فرهنگی"،" قرارگرفتن در درون یک فرهنگ"، "تحریف فرهنگی"، "سرمایه داری محض و کارآمد"، "انتشارات پاک" و "نتیجه گیری: مسیرطولانی خیال آفرینی" است.   

مزیت این کتاب، آنست که مطالب مطالعات فرهنگی و سایر رشته ها و میان رشته های مرتبط به این میان رشته­ای را با زبان ساده و مستدل بافت داده و با ارایه مثالهای زنده، فهم آن را ساده و شیرین می سازد. از طرفی باوجود گسترده گی مطالب، گزیده گویی و کم گویی و نحوه ارایه روشن مطالب؛ مزیت خوبی است که با ترجمه روان؛ کتاب را برای یک مطالعه کننده ی فارسی زبان، جذاب، جالب، مفید و کارا می سازد.

این کتاب، اما، دربرخی موارد بیشتر مسایل را با توجه وضعیت موجود آمریکا و یا انگلستان تحلیل کرده و به این خاطر میزان تعمیم دهی آن در جوامع دیگر پایین می آید. گرچند این مساله منطقی هم نیست که از یک نویسنده و محقق غربی و انگلیسی زبان انتظار بیش از این داشت. نقص دوم این است که قدرت فرهنگ را اندکی بیشتر از حدواقع نشان داده است. عیب سوم این که برخی اوقات با ارایه مصداقهای مشابهی متعدد، فرصت شرح نکته های تیوریک را محدود ساخته است. کمبودی سوم این که در ارجاع دهی داخل متن صرف به ذکر سال نشر اثر اکتفاء شده است. عیب، این است که خواننده این خلاصه، فکر می کند که تمام این مطالب ارجاع داده شده به نویسنده، از خود آقای کریس می باشد. خلاصه کننده هم با توجه به اصول خلاصه نویسی کتاب و مبناء قراردادن نسخه ترجمه به فارسی معرفی شده، ناچار شده است مطالب به شکل متن کتاب ارجاع بدهد. نکته نهایی این که بخش منابع این کتاب هم در آخر ذکر نشده است. این، یکی از نواقص فنی کتاب می باشد که از نویسنده بزرگی چون کریس روجک بعید به نظر می رسد و شاید، هم، این بخش در نسخه فارسی آن، از بدنه، فصل شده باشد.   

فصل اول: چند تعریف از فرهنگ

خواستگاه اجتماعی و ارزشی فرهنگ و اهمیت فرهنگی، سوء استفاده های که دست قدرت و مسلط فرهنگ سازی برای حفظ اقتدارشان انجام می دهند، دراین فصل آمده است. هم چنان بحث "ژانررسانه ای و بازنمودفرهنگی" به نقش رسانه ها درنحوه انعکاس فرهنگ مورد نظر می پردازد. نویسنده ادعا می کند: " ژانررسانه ای فقط مساله سبک ارائه و بازنمود نیست، بلکه داوری درمورد اهمیت ملی و بین المللی {بوده و} اطلاعاتی را نیز که این رسانه ها گزینش و پردازش می کنند، دربر                         می گیرد."(روجک،1390، صص 10و 11). در ادامه به یکی از منطق های کارکردهای منتقدانه و ساختارشکن مطالعات فرهنگی اشاره شده است: "منطق برتری که از جمله برای انجام "مطالعات فرهنگی" به کار می رود، باید نشان دهد که چرا جهان بشری دربسیاری از موارد همان چیزی نیست که به نظر می رسد و چرا برای بررسی این مطلب که چگونه ارتباطات و بازنمود آن با منافعی فراتر از قدرت و دستکاری خدمت کند راه حلی منطقی ارائه نمی شود."(همان، 11). سپس، به شگردها و استفاده های کارکردی مطالعات فرهنگی درافسانه زدایی و اسطوره شکنی ها می پردازد. استفاده ی صاحبان قدرت از افسانه ها برای مهارکردن توده ها، از مفاهیم دیگر می باشد. به باور نویسنده توده ها "نیز اسطوره های خود را بسط می دهند و ازطریق آنها رویدادهای دشوار و حیرت زا را معنا  می کنند." (همان، 12).

کریس با اشاره به کاربرد و تاثیر فردی فرهنگ برزندگی می گوید که ازجمله گزینش دوست و غذا برخواسته از بستر فرهنگ است. وی می نویسد که درست است این بحث ها را می توان از طریق مفاهیم ایدلوژی، هژمونی و یا استیضاح سیاسی بررسی کرد، {اما} مطالعات فرهنگی کمک­گار خواهد بود. نویسنده می نویسد:"ریشه و شاخه فرهنگ دراین پرسش نهفته است که ما به صورت فردی چگونه سازماندهی می شویم.... فرهنگ به اصل مطلب مربوط می شود نه به حاشیه ها." (همان، 13).

دربخشی دیگر از فصل نویسنده با اشاره به تحول و تغییرمعنایی فرهنگ، آن را درحیطه مطالعات فرهنگی به دو معنی "ارزیابی کننده" و "توصیفی و روایی" معرفی می کند. در بحث بعدی، نویسنده با اشاره به دو کلمه ی "قدرت و دانش" درمطالعات فرهنگی می نویسد:"...مطالعات فرهنگی با مرتبط ساختن مسائل مربوط به فرهنگ با موضوع مهارسیاسی و رهبری اجتماعی، توازن قدرت جاری در جامعه را مورد تردید قرارمی دهد. اقتدار گروه های نخبه و دانش و قدرت مشخص و مرتبط با آنان به طور اخص مورد انتقاد قرار می گیرد."(همان، 17).

 

 

 

 

فصل دوم: چگونگی انجام مطالعات فرهنگی

این فصل روی چهار مقوله به هم پیوسته ی مطالعات فرهنگی صحبت کرده و هم چنان نقش "تلویزیون واقعیت نما" و انترنت و تلفن همراه را در ایجاد نوع فرهنگ خاصی خود بررسی می کند. نویسنده ادعا می کند که این تغییرات باید رویکرد تطبیقی- تاریخی را در نظرگرفته و باید با مطالعات فرهنگی این کار را انجام داد. مولفه های مورد نظر آقای روجک اینهایند:"(1) گونه یا ژانر فرهنگی؛ (2) تولید فرهنگی (3) مبادله و مصرف فرهنگی؛ (4) سیاست فرهنگی(روجک، 1390،21). کریس،‌ به نوع نمونه سازی درشکل و محتوای فرهنگی، عنوان ژانرفرهنگی داده است. طوریکه با آن می توان نوع تولید و نسبت افراد به فرهنگ خاصی شناخت و تعلق شان را بیان می کنند. به گونه ی مثال؛ "فرهنگ آشپزی چگونه اقتدار و تفاوت خود را نشان می دهد؟"(همان، 21). دربحث تولید فرهنگی، بیشتر به ایجاد معنا و علایق فرهنگی سروکار داریم. "تولید فرهنگی، طرح دقیق معنا و کاربرد آن را مطرح می سازد، ابزار و اهداف دخیل درسنت ها را بررسی می کند و بازتولیدفرهنگی را برجسته می سازد."(همان، 22). مصرف فرهنگی به چگونگی جذب معنای فرهنگی از طریق فرایند مصرف می پردازد. چنانچه سوال می کند که "در فرهنگ مصرفی چه موانع فرهنگی تاکنون موجب جلوگیری از رواج مصرف کتابهای مجازی شده است؟"(همان،‌22). سیاست فرهنگی به موضوعاتی چون ارزشها، تفاوت ها و دانش و قدرت سروکار دارد.این بحث می گوید که "افراد در رابطه با منابع کمیاب اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، چگونه درموقعیت های متفاوتی قرارمی گیرند و این موقعیت ها چه نوع مبارزه و ائتلافی را دامن می زنند." (همان، 23). کریس می گوید که می توان از مطالعات فرهنگی برای تاریخ زدایی و جعل کاری تاریخی استفاده کرد.

1-    تلویزیون واقعیت نما

کریس روجک، یکی از زمینه های مطالعاتی برای مطالعات فرهنگی را "تلویزیون واقعیت نما" می داند. زیرا به استدلال وی دراین دست برنامه ها،" فاکت ها(رویدادها و واقعیت ها) تنها در رابطه با مفهوم های دیگر معنا پیدا می کنند.... معنی رویداد ازموقعیتی که در قلمرو ارتباطات دارد ناشی می شود. به علاوه این قلمروها ثابت و ساکن نیستند و اغلب به گونه ای  نامنتظر و شتابناک تغییر می کنند."(همان،‌ ص 25). ازنگاه ارتباطاتی چون نمایش های تلویزیونی درکوتاه مدت افرادی را در"موقعیت هایی محدود و نامحتمل گردهم می آورد و با نمایش این صحنه ها به ثبت نتایج آن اقدام می کنند"(همان، ص 25)

سپس کریس، به دنبال تشریح این مطلب است که چون تلویزیون های واقعیت نما "اجازه پخش برنامه های مستمر، زنده ویراستاری نشده را فراهم می کند، برخورد ما با داده های پخش تغییر کند." (همان، ص 27). برای جواب اینکه چرا نمایش های تلویزیون های واقعیت نما، باوجود برشی بودن شان، جذابیت دارد، کریس روجک، طی چند پیشنهاد که نوعی از انجام مطالعات فرهنگی است، بررسی می کند.

پیشنهاد اول این است که این تلویزیون ها ازمخاطب می خواهد یک ژانرفرهنگی را با زندگی واقعی مقایسه و رمزگشایی کند و بکوشند تا ازعواطف و واکنش های روزمره خود آنها را جدا کنند، جذابیت دارد. پس"مخاطبان هم تماشاچی و هم داورند."(همان، 30).

پیشنهاد دوم روجک این که تلویزیون های واقعیت نما "نسخه ای ذهنی است که تجربه مخاطب در زندگی واقعی و نقش این تجربه را در روابط قدرت نشان می دهد. بنابراستدلال کریس روجک، این برنامه ها چون "جلوه های دلپسندی "آزادی" و کشمکش های سازمانی و شخصیتی {را} به گونه ای تمثیلی نشان می دهد"(همان، 32)، برای ما جالب اند.

پیشنهاد سوم کریس می رساند که برای ما بینندگان "با مشاهده بازی دیگرانی که می خواهند توجه و همدلی ما را جلب کنند، امکان فراموش کردن نگرانی ها و غم و غصه هایمان فراهم می شود."(همان، 32). به باور وی پیشنهاد سوم راه شیوه  بررسی علل محبوب بودن و همه فراگیری "واقعیت تلویزیونی"(همان، 34) می باشد.

2-    انترنت

به باور نویسنده کتاب، چون انترنت زمینه نشر و درعین حال کنترول اطلاعات را مهیا کرده است،‌ درجهت ایجاد نوعی جدید ارتباط و فرهنگ عمل کرده است. این تحول به نوبه ی خود" توانایی شهروندان را برای مشارکت درجامعه، فرهنگ، سیاست و اقتصاد" را به شدت متحول کرده است. طوریکه باقدرت گرفتن موتورهای جستجو و به میان آمدن چت روم ها،‌ بولتن ها... "جنبش های اجتماعی مرتبط با مراقبت از محیط زیست، پیگیری نقض حقوق بشر، حقوق حیوانات،‌ مسائل اخلاقی مطرح در مهندسی ژنتیک و نیز جنبش های اجتماعی مرتبط با مذاهب و اخلاقیات متفاوت، به منابع تازه ای برای گردآوری و مبادله اطلاعات دسترسی پیداکرده اند." (همان،‌36 و 37).

بعداز این بحث، نمونه­ی کاربردی ای ازانترنت درافول دهی قدرت حزب کمونست درچین، مطرح شده است. سپس با مراجعه به مقوله تمثیلی "برج مراقبت" میشل فوکو، نویسنده می گوید که جامعه چین {همانند جوامع قرن نوزده همی و عصر ویکتوریایی} تحت کنترول و مراقبت حزب کمونیست قرارداشت.

تلفن همراه

به باورکریس، تلفن همراه اکنون "انقلابی موازی درارتباطات همگانی و فرهنگ توده ای ایجاد کرده است." طوریکه او می نویسد که دراوایل داشتن تلفن همراه در میان جوانان همسن به یک نیازعمومی تبدیل شده است و اکنون هرکدام از مارک های سامسونگ، اریکسون... خود به نوعی از نشانگرهای فرهنگی طبقات اجتماعی تبدیل شده است. زیرا "برای این افراد تلفن همراه صرفا یک وسیله ارتباطاتی نیست، بلکه وسیله ای جانبی برای تعیین هویت و بازشناسی فرهنگی است." (همان، 42).

مدرنیته های متکثر

منظور نویسنده ازصفت "چندگانه یا متکثر" برای تعیین و تشخیص خصلت متکثر تجربه فرهنگی، تکنولوژیک، اقتصادی و اجتماعی" است. نویسنده با توجه به تفاوت درمیزان دسترسی به "منابع کمیاب اقتصادی، سیاسی، تکنالوژیکی، فرهنگی،‌ ارتباطی و انگیزشی"(همان،43) و تفاوت میزان پویایی درمیان گروه های اجتماعی می نویسد:"بنابراین، کاربرد اصطلاح "مدرنیته های چندگانه ومتکثر" برای اشاره به الگوهای گوناگون تجربه زندگی و در رابطه با شتاب زندگی درفرهنگ های مدرن، مناسب تربه نظر می رسد."

فصل سوم

فرهنگ همانند زبان ساختارپیدا می کند

دراین فصل نویسنده با اشاره به آماده گی رشته مطالعات فرهنگی درتوازی با"حالت جریان دائمی" فرهنگ مدرن (همان، 47) و دادن نقش دایمی به ارتباط و ارتباطات، کاربرد عملی مطالعات فرهنگی را تشریح می کند. او می گوید که باوجودیکه این رشته از زبانشناسی ساختارگرایانه ای سوسور و رابطه دال و مدلولی او سرنخهای گرفته است، اما، از آن بالاتر رفته و "ازلحاظ مفهومی، مطالعه فرهنگی می خواهد به این طریق ما را وادار کند که درمورد تاریخ، قدرت، بازنمود فرهنگی و هویت از نو بیاندیشیم. سپس وی می گوید که درست است که "هویت ما را توارث ژنتیکی تعیین می کند، اما، از منظرفرهنگی همین هویت موروثی از طریق ارتباط و بازنمایی است که رمزگذاری و عنوان بندی می شود. اگرچه افراد دارای قدرت و شعورند، اما مواضع فرهنگی آنها را موقعیت و رابطه شان با منابع اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تعیین می کند.... درواقع بهترین دلیل برای انجام مطالعات فرهنگی رها شدن از دام این توهم است که شخصیت هرفرد یکتا و منحصربه فرد است. مطالعات فرهنگی ما را با نقشی که مقررات، موضوعات و ذهنیات فرهنگ فردگرا می آفریند، آشنا می سازد و درمورد ساخته شدن افکار و رفتارمان توسط این فرهنگ به ما هشدار می دهد."(همان، 49). کریس می گوید که مطالعات فرهنگی به گونه قابل لمس سهم بازنمودها، عنوان بندی ها و رمزگذاری های فرهنگی را درتثبیت افکار و عقاید عامه مردم نشان می دهد.

صورخیال یا هدف آرمانی رشته مطالعات فرهنگی

"پس مطالعات فرهنگی به ما نشان می دهد که قدرت چگونه معنا را شکل می دهد. همین تشخیص است که ما را از اسارت پنجه های قدرت می رهاند."(همان،‌51). کریس، مطالعات فرهنگی را راه توسعه دیدگاه فرد در رابطه با روشهای پیوند بادیگران درسطح فردی، ملی و جهانی می داند و "نقش رمزگذاری و رتبه بندی را در تثبیت حس مشترکی از واقعیت موجود نشان می دهد."(همان، 52). به گفته ی وی مطالعات فرهنگی علاوه برمطالعه شمول، حذف و تفاوت های فرهنگی، ما را از ویژگی های فقر، حاشیه نشینی و حذف اجتماعی آگاه می کند. او معتقد است که این گونه مشکلات درهم پیوستگی متقابل نیروهای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و اجتماعی قراردارند که با ساختارشکنی، اسطوره زدایی و افسون زدایی درچارچوب مطالعات فرهنگی می توان برآن غلبه کرد.

ساختارشکنی، اسطوره زدایی و افسون زدایی

 کریس روجک می گوید که باآنکه مطالعات فرهنگی کارحزبی و سیاسی نیست، با آنهم موقف ساختارشکنانه و انتقادی را از سنت مارکیستی و چپ گرایی، نظریات فمینستی، مدرن و پسامدرن و ساختارزدایان و ضدذات باوران گرفته است. کریس می گوید به نظر کورنل وست (1992) مطالعات فرهنگی دارای خصلت های ساختارشکنی، اسطوره زدایی و افسون زدایی می باشد. در رویکرد ساختارشکنی، به نوشته کریس، نسبت به تقسیم بندی های اولیه در زبان و فرهنگ که در جهت {مخالف} تحکیم و محدود سازی  هویت می کند" (همان، 53)، عمل می کند. در اسطوره زدایی،"درپی آن است که نشان دهد واقعیت فرهنگی و حس مشترک نسبت به گذشته چگونه رمزگذاری و عرضه می شود."(همان، 53) و در افسون زدایی"نقش اسطوره، دستکاری و قدرت در سیاست فعال فرهنگی و سیاستگذاری درمورد افسون زدایی را برملا می سازد." (همان،53).

فصل چهارم: تمرکز بر فرهنگ

این فصل درمورد نقش فرهنگ در تشکیل ایده ها و چارچوب های ذهنی افراد و درآن میان نقش برملاکننده مطالعات فرهنگی بحث می کند. علاوه برآن به سیرگذرای مفهومی- توسعه ای بر به میان آمدن این رشته اشاره شده است. این فصل در درضمن این که به نقش کلیدی تغییرپارادایم های نخبه گرایی که فرهنگ را امرهمیشگی و عادی می دانستند، درمورد تلاشهای افراد مکتب فرانکفورت، مکتب برمینگام و رویکردهای آمریکایی و حضور و نشر فرهنگ آمریکایی بعد از جنگ جهانی دوم در اروپای غربی و تاثیر آن ها بر روند شکل گیری مطالعات فرهنگی بحث دارد.

وی درضمن این که رسانه ها را عامل قوی هویت بخشی فرهنگی فرد عنوان می کند، برنقش برملاکنندگی مطالعات فرهنگی ازشیوه های انتقال معنا به ما، معلومات می دهد. درضمن به بیان او، مطالعات فرهنگی فرهنگ را ذاتاً دارای ماهیت سیاسی می داند. زیرا که این رویکرد برخلاف نظریات فرانکفورتی ها که دریافت کنندگان را درمقابل "صنعت فرهنگ" منفعل می دانستند، بر پویا بودن آنها تاکید دارد.

به اساس این کتاب، برای مطالعه منشاء مطالعات فرهنگی سه سنت ذیل در مطالعات فرهنگی خیلی با اهمیت است:

1-     نخبه گرایی: "گرایش نخبه گرایان به ضرورت حذف فرهنگ مردم یا فرهنگ عامه است؛ زیرا آن را فرهنگی مبتذل، واپس گرا و هنرستیز می دانند."(همان، 58). نخبه گان فکر میکردند که اصلاح فرهنگ عامه به عهده نخبه گان است و پس نباید عامه به ساحه فرهنگ نخبه نفوذ کند. این آمد و شد ادامه داشت تا این که با پیشرفت های تکنالوژیکی، گستردگی نشر اطلاعات و ارتباطات و دسترسی بیشتر همگان به تعلیم و تربیت "ناسازگاری و توانمندسازی توده ها را وسعت داد."(همان 58).

2-     مردم شناسی اجتماعی شهری: این سنت با مطالعه محققانی درمورد زندگی عادی مردم عامه انگلستان شروع شد. این سنت تا آخر نتوانست ازحیطه "نوعی تجربه گرایی یا حقیقت یابی ... با روش انعطاف ناپذیر و بدون داشتن ایده و نظریه ای الهام بخش"رهایی یابد. (همان، 60). روش اینها برخلاف استدلال پیروان مکتب شیکاگو {ازجمله رابرت و هلن لیند (1928)} بود. چه اینکه شیکاگوی ها به جای تمرکز روی فرهنگ عامه بر فرهنگ صنعتی شهری تمرکز داشتند.

3-     جامعه و فرهنگ همگانی: "ویژگی تعیین کننده آنها این پیشنهاد بود که زندگی اجتماعی جامعه درمعرض دستکاری و تقلبی گسترده قراردارد که نتیجه آن یکدست شدن و محدود سازی شدید فرهنگ عامه مردم خواهد بود."(همان، 61). رویکرد آمریکایی با نوشته های دیوید رایزمن (1950) و ونس پاکارد (1357-59)، بنگاه ها را عامل یکسان سازی فرهنگ می دانستند که از طریق تبلیغات و کنترول رسانه های همگانی به اجرا درمی آمدند. رویکرد آلمانی این سنت در نظریات و گرایش های عقلانی هورکهایمر و مارکوزه درقالب مکتب فرانکفورت تجلی یافت.

مطالعات فرهنگی پس از جنگ جهانی دوم

"امروزه مطالعات فرهنگی چهره ای کاملا جهانی یافته است. درحال حاضر ایالات متحده آمریکا دراین تقسیم کارنیرویی غالب است."(همان،63). بحث های بعدی مرتبط به نحوه ی شکل گیری مکتب برمینگام و افراد و اثار آنها درمورد فرهنگ  و توجه به فرهنگ عامه می باشد.

به گفته نویسنده، علاوه برتلاش سه تن از اساسگذاران انگلیسی این رشته، افزایش درآمدهای واقعی طبقه عامه، تحولات تکنالوژیکی و رشد ارتباطات و رسانه ها در رشد و گسترش ساحات مطالعات این رشته کمک کرد.

باآنکه سه بنیانگذار و نظریه های شان از کشور انگلستان و برای شرایط این جامعه بود،‌" اما سازوکارهای موضع گیری فرهنگی و قالب طبقاتی، قدرت و ایدلوژی که درباره آن می نوشتند قابلیت انتقال به کشورها و مناطق دیگر را داشتند....وظیفه"مطالعات فرهنگی" گزارش آن چیزی بود که رشته های مستقرآنچه پایه دانش و شناخت را می ساخت و کل شیوه تجزیه و تحلیل را برای دانشجویان بخش های گوناگون جهان جذاب می ساخت، با بی تفاوتی نادیده می گرفتند."(همان، 69).

فرهنگ امری عادی است

دراین مبحث روی دعوای ریموند ویلیامز (1958) بحث شده است که وی برخلاف نخبه گرایان ادعا کرد:"فرهنگ همیشگی است."(همان، 70). نخبه گرایان می گفتند که چون فرهنگ "امرمعمولی و همیشگی" است، ارزش بهاء دادن را ندارد. ویلیامز"استدلال می کرد که تمامی زندگی درفرهنگ و سیاست غوطه ور است. همانطورکه نمی توان ازخوردن و آشامیدن دوری کرد، درواقع، خوردن و آشامیدن خود شکل هایی فرهنگی اند که از نظرمقایسه ای و تاریخی انواع و اقسام متنوعی دارند." (همان، 70).

فصل پنجم: چهار مقطع در مطالعات فرهنگی

کریس روجک از نگاه مطالعاتی،"تاثیری فرایندی"(همان،‌74) و"جریان های دوسویه ی همپوشان (همان،‌74) مقاطع مطالعاتی این رشته را به چهاربخش تقسیم کرده است. به گفته کریس "هرکدام ازاین مقاطع،‌ ملاک ها، اهداف و پیش فرض های متفاوتی را برای "مطالعات فرهنگی" به ارمغان آورده است"(همان،‌74) که سراسر فصل درتشریح همین چهار مقطع اختصاص دارد. تاثیرجهانی شدن، شرق شناسی ادوارد سعید و کنفرانس "نقطه عطف مطالعات فرهنگی" و تاکید این کنفرانس بر"اهمیت تفاوت، دورگه بودن و پویایی مطالعات فرهنگی" دراین فصل آمده اند. چهارمقطع عبارت از: 1) مقعطع ملی- مردمی؛ 2- مقطع متنی – نمایشی؛ 3- مقطع جهانی- پساذات باوری و 4- مقطع حکومتگرایی و سیاست.

الف- مقطع ملی- مردمی. این اصطلاح را ازایده ها و"هژمونی" گرامشی گرفته است. دراین مقطع مطالعات فرهنگی "بیشترازطریق تعیین جایگاه و منزلت اجتماعی افراد و قناع و ترغیب"(همان،‌76) "مجموعه ای ازائتلاف ها و تجمیع منافع حاکم که بر فرهنگ و جامعه غلبه می کند، درصدد است سلطه ملی- مردمی را مهندسی کند. مطالعات فرهنگی درخلال این مقطع درصدد برآمد تا از طریق تحلیل تاریخی وعینی این توازن دریکپارچگی و ائتلاف را روشن سازد و نقاط متکثری از زور و مقاومت را در پیوند با آن توضیح دهد."(همان، 77) به این صورت "به دنبال طرح نظریه گرامشی، این پرسش هایی{درمورد توزیع و مشروعیت قدرت سیاسی، به حاشیه راندن فرهنگ مردم و قدرت یابی آنها} برفرهنگ های ملی- مردمی و نظام های دولتی همراه با آنها، که عرصه مبارزه سیاسی و فرهنگی تلقی می شدند، متمرکزشدند."(همان،‌78).

نویسنده درپاراگرافهای بعدی درمورد نحوه­ی شکل گیری مکتب برمینگام و فعالیت های سه گانه ی آموزشی و پژوهشی آن (مسایل ادبی، تاریخی- فلسفی و جامعه شناسی) اشاره کرده است. هوگارت و هال از جمله افرادی معرفی شده اند که به ترتیب روی بخش های فرهنگ وابعاد نظری این رشته و ارتباط آن با رسانه و ارتباطات بیشتر کار کرده اند.

سپس کریس روجک روی خصوصیات اصلی دیدگاه های برمینگام، بحث کرده است: 1- سیاست که روی تعهد این مکتب بر"تغییراجتماعی،‌ تاکید بردولت به مثابه ابزاراصلی تحولات و توجه شدید نسبت به حاشیه نشینان و ستمدیدگان" را بحث می کند. 2- تفکرترکیبی که می گوید نظریه های این مکتب "مرکب از فلسفه، جامعه شناسی، نقدادبی، علوم سیاسی و زبانشناسی منجر می شد." (همان،85). 3- ضدیت و ذات باوری که می گوید که"تعهد بیرمنگام به قراردادن فرهنگ در رابطه باقدرت، واکنشی نیرومند را برضد مفهوم ذات باوری" (همان،85) به میان می آورد. 4- عوام باوری فرهنگی. "این مرکز براین باوراست که فرهنگ عامه ارزش بررسی را دارد و نمایش و معرفی آن توسط گروه های نخبه به صورت فرهنگی حاشیه ای و بی اهمیت، به دلیل رمزگذاری فرهنگی است." (همان، 85).  

کریس روجک می نویسد که در مقطع ملی- مردمی مطالعات فرهنگی به صورت برجسته روی سه زمینه" ارتباطات، فرهنگ و سیاست" کار کرده است. سپس به سیاست نوع خاصی این دوره اشاره می کند. بحث بعدی این است که چطوری بعد از ییدایش نئولیرالیزم "برمبنای اصلاح خط مشی اتحادیه های کارگری، مقررات زدایی از بازار، کاهش مالیات ها، تقویت نقش پلیس و کاهش بودجه دولت رفاه، تاچریسم و ریگانیسم حاکم شدند" و رنگ مولفه های سوسیالیستی از مفاهیم مطالعات فرهنگی زدوده شد.

کریس روجک، درسطور بعدی به مجبوریت و محدودیت جبهه چپ درمقابل غلبه نئولیرالیزم اشاره می دارد. تاثیر این تحولات، به نظر کریس، روی روند تحول مطالعات فرهنگی چه است؟ "درنتیجه "مطالعات فرهنگی"، به سوی درگیری جدی تری با این سنت ها برگشت و به ویژه درصدد برآمد تا آنها را دررابطه با شکل و محتوای فرهنگی بررسی کند." (همان، 89.) آخرین بحث مقطع ملی- مردمی چالشهای فمنیسم درمقابل مطالعات فرهنگی می باشد.

ب- مقطع متنی- مردمی ( 95-1958 ) "دراین مقطع نقش فرهنگی رمزگذاری و عنوان بندی متن و معنا برجسته شد. به قول کریس، مقالات کوتاه بارت در مورد اسطوره آفرینی درفرهنگ عامه با عنوان "شناخت اسطوره ها" (1957) و تعهد وی به اسطوره زدایی و رفع ایدلوژی و قرض گیری دلالت صریح و دلالت ضمنی از زبانشناسی به واسطه­ی وی دراین مقطع خیلی مهم بوده است. نویسنده سپس به کارهای باختین (1992) اشاره های دارد. به عقیده کریس، این تحول رابطه دال و مدلول سوسور را احیاء کرده و  ماهیت سیاست در مطالعات فرهنگی را تغییر داد. زیرا اکنون "واژگون سازی رژیم قدرتی که سلطه ای مقتدرانه دارد و جایگزینی آن با یک رژیم تساوی طلب و دموکراتیک از طریق درک دگرگونی اجتماعی برحسب مبارزه میان عوامل محوری مانند نخبگان و توده ها یا طبقات،‌ چندان متصور نبود. زیرا معنای اصطلاحاتی چون "تساوی طلب" و "دموکراتیک" به اندازه تفسیری که از"رژیم قدرت" و "سلسله مراتب" به عمل می آید، مورد بحث و جدل قرارداشت."(همان،‌94).

تحلیل کریس این است که مطالعات فرهنگی درمقطع ملی- مردمی "سیاست تحت سلطه اصل نئومارکیستی مبارزه طبقاتی" (همان،‌95) را مدنظرداشت؛ اما، "درمقطع دوم، تکثر و تنوع درسیاست تقدم پیدا کرد. بینامتنیت و نشانه بودن طبعیت دریدایی هم دراین بخش مطرح است.

باتوجه به مفاهیم دریدا (1976)،‌ کریس تکثر و تعامل متن ها را به دو عنصرعمودی و افقی تقسیم می کند."عنصرافقی آن به موقعیتی اشاره دارد که یک نشانه در نظام نشانه ها اشغال می کند...." معنی عمودی در وهله اول چنان پیچیده به نظر می رسد که ما را دچار سرگیجه می کند. از نظردریدا معنای هرنشانه از طریق "حضور" بیان  می شود. اگربگوییم چیزی سفید است،‌ آن معنا را به موضوعی نسبت می دهیم یا به خاصیت باطنی آن اشاره می کنیم. با انجام این کار معناهای دیگر رنگ "حذف" یا "سرکوب" می شود.(همان، 98). کریس روجک با اشاره به مفهوم تفاوت ازدیدگاه دریدا می نویسد:"تفاوت می خواهد روشن کند که زبان همواره دربردارنده "تفاوت و فرق گذاری" است."

بنابرتحلیل کریس روجک، تقابل حضور و غیاب درمطالعات فرهنگی روی ساخته شدن معنا اثری زیاد دارد. چه این که فکر که "حضور" یک معنا متضمن "پاک کردن" یا "سرکوب" معناهای دیگر است {،} درمورد تمامی مسائل مرتبط با رابطه میان فرهنگ،‌هویت و قدرت کاربرد پیدا می کند.

کریس،‌ با اشاره به مقوله "بریکلاژ" ابدایک (1979)، اشاره کرده و می نویسد: نقطه برجسته دیگری کتاب زیرفرهنگ ها اشاره می کند. طوریکه ابدایک توانسته است با استفاده ازاصطلاح "بریکلاژ" استراوس (1969) در "چگونگی عمل تیپ سازی فرهنگی و مقاومت در برابرآن" (همان، 101) را به درستی انجام دهد.

پ- جهانی شدن- پسا ذات باوری (1980) "جهانی شدن یعنی برداشته شدن موانع فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی از طریق جریان سرمایه مالی،‌مسافرت و مهاجرت انبوه، گسترش فضای بین المللی اطلاعات از طریق ارتباطات همگانی و پیدایش فناوری های مجازی و فرهنگ همراه آن که برداشت های معمول از آنچه تا همین اواخر موانع مادی غیرقابل رفع دانسته می شدند را به چالش می کشد.... این نکته رابطه مطالعات فرهنگی را با مساله ملی- مردمی تغییرمی دهد، زیرا محدود کردن مسائل فرهنگی به مرزهای ملی دیگر پذیرفتنی نیست. بریکلاژ به فرهنگ، خصلتی شدیدا ارتباطی می بخشد. زیرا ارجاعات فرهنگی از سطح ملی به سطح جهانی منتقل می شود و قابل حصول برای هر فردی است که به اتصال انترنتی دسترسی داشته باشد. این عمل از طریق "جداکردن ریشه"ارجاعات فرهنگی اززمینه ملی- مردمی و نقل مکان آن به عرصه جهانی صورت می گیرد." (همان، 104).

کتاب در ادامه به جنبش های اجتماعیی اشاره دارد که "همگی آنها بیانگر"روح زمانه ای" متمایزند که می داند قدرت، هویت را می سازد."(همان، 110) وی بیانیه ای یک گروه برجسته ضد مصرف گرایی را به عنوان نمونه آورده است که"هدف آن {گروه و بیانیه شان} برچیدن ساختارهای مسلط معنا از طریق مختل کردن ارتباطات همگانی و منطق فرهنگ مصرفی است."(همان،‌110).

کریس، دراین بخش به کارهای ادوارد سعید فلیسطینی (1993) می پردازد و می نویسد: "توجه سعید به فرهنگ، مساله بررسی فرهنگ را به گونه ای قطعی از سطح ملی به سطح جهانی می کشاند.... رویکرد سعید ازهمان آغاز درپی آن است که فرهنگ ها را فرایندی تلقی کند که درهم رخنه می کنند و بهم تافته اند. لذا درعین حال می پرسد که وقتی دریک دموکراسی به صورت کارگزارمحوکردن و پاک کردن یک مساله از صحنه عمل کرده اید {،} آنگاه حفظ اقتدار را با چه ابزاری ادامه خواهید داد؟" (همان، 113).

ت- حکومت گرایی و سیاست (1985) "دراین مقطع اندیشه میشل فوکو (1977-79) از نفوذی فوق العاده برخورددار می شود... اثرفوکو درمرتبط ساختن نظام مند مساله فرهنگ و بازنمود با تاریخ، قدرت، دانش، مسائل عدالت اجتماعی و حکومت اثری متمایز به شمار می رود." کریس باتوجه به مفهوم تبارشناسی دانش و قدرت فوکو که خود فوکو آن را راه یافتن حقیقت عنوان کرده است می گوید: "مقصود از"تبارشناسی" دراینجا نظامی از بازنمودها و آرمان هایی است که روایت های فرهنگ را به وجود می آورد و آنها را به سطح حقیقت می رساند. نیرومندترین نتیجه ای که از این رویکرد حاصل می شود این است که فرهنگ ساختار دارد و در"مطالعات فرهنگی" ازجایگاهی معین برخورداراست. برگردان علمی این رویکرد علاقه به بررسی این مطلب است که چگونه قدرت و دانش برای حاکم شدن برفرهنگ مورد استفاده قرار می گیرند."(همان، 116). کریس رابطه میان گفتمان فوکویی و مطالعات فرهنگی را به این شکل برقرار کرده است:"درمطالعات فرهنگی، علاقه به چگونگی شکل گیری رویه و عرف فرهنگی توسط گفتمان، درمسایل مربوط به حکومتگرای و قدرت متبلور می شود." (همان،‌116 به نقل از اُ. بنت،2001).

نویسنده سپس بامراجعه به حوزه عمومی هابرماس (1996) و توان بالقوه مخاطب عام در نحوه ی دریافت وبرداشت از گونه ها و نظام های تولید فرهنگی می پردازد. او با مراجعه به کارهای مک گیگان (مک گیگان, 1996-2004) می گوید که از حوزه عمومی مورد نظر هابرماس"نقش مخاطب عام درتغییررفتار قدرتمندان مصون ازخطا نیست؛ اما، از نظرتاریخی نقش فرهنگی مهمی دارد." (همان،117).

نقطه عطف در مطالعات فرهنگی

تحت این بحث کریس آخرین فعالیت های اکادمیک جهت گسترش پایه های نظری مطالعات فرهنگی و استفاده از آنها را تشریح می کند. هم چنان با گریزی به کارآمدی های اصول مکتب برمینگام برضد"سنت های تقسیم مذهبی، کشمکش نژادی، خصومت قومی و برخورد استعماری" کارآیی گذشته این میان رشته ای را بیان می کند. کریس ادامه می دهد که تشکیل کنفرانس های بین المللی ای چون کنفرانس "نقاط عطف" مطالعات فرهنگی درسال 1996" (همان،‌125) درراستای این هدف است.

 

خلاصه فصل ششم: قرارگرفتن درون یک فرهنگ

دراین فصل کریس، تاثیر فرهنگ و به عبارتی مکان فرهنگی را بر انسان را تحلیل می کند. او می گوید که محققان مطالعات فرهنگی باید روش های کمی و کیفی ای را تشخیص دهند تا با آنها در محیط پژوهشی قرارگیرند. به گفته­ی او "اما این که روش فوق داده های تحلیلی سودمندی ارائه دهد امری نامحتمل است، مگر اینکه خصوصیت"موقعیت مند"خود را تشخیص دهیم و درجهت پرده برداشتن از ماهیت این موقعیت گام هایی برداریم. وی خود الگویی از روابط فرهنگی را ترسیم می کنید که به شرح ذیل است:

مکان (location)

"بهتراست از مکان شروع کنیم زیرا که درآنجاست که فرهنگ مستقیما ساخته می شود و به محض آنکه افراد در رابطه با منابع کمیاب اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی با یکدیگر به تعامل، همیاری، اظهارنظر، مبارزه، ‌ کشمکش و همکاری می پردازند، این فرهنگ پذیری آغاز می شود."(همان، 131). او مبنای مطالعه تاثیر مکان  بررویه های فرهنگی را "مشاهده تعامل یا کنش و واکنش متقابل میان افراد درمجموعه های قابل تشخیص فرهنگی مورد نظر" (همان، 132) می داند. به گفته ی وی مکانهای مانند مدارس، کارگاه ها، باشگاه ها و امثال آن ها را می توان از نگاه فرهنگی دارای "رمزهای الگوبندی رسمی و غررسمی" (همان، 132) دانست. "رمزهای رسمی به آن چیزهای اشاره دارد که می توان آن را "مقررات جاافتاده" مکان نامید." به گونه نمونه؛ بیمارستانها دارای مقررات انظباطی خود می باشد که در آن"درمورد چگونگی رفتارعملی افراد... با درجاتی از آزادی"(همان، 132) صحبت می شود. کریس نوع دوم رمزها را "غیررسمی" می خواند. "اما،‌البته، افراد از طریق فرایند رشد و پرورش درخانواده، اجتماع،‌ طبقات اجتماعی و گروه قومی، مقرراتی غیررسمی را برای رفتار و شیوه هایی غیررسمی برای مشاهده و درک جهان گسترش می دهند که آنها نیز خود به خود رفتار درمکان را الگوبندی می کنند."(همان،‌ صص 132 و 133). اشاره های به مقوله ملکه ی ذهنی از پییربوردیو (1984)، به عنوان آموزه های ذهنی غیررسمی، همه رفته است. فایده ی که کریس برای آموختن این دو الگو می نویسد آنست که با مشاهده و شرکت کردن در آنها متوجه می شویم که منابع فرهنگی چگونه توزیع می شوند، گونه های رفتارفرهنگی چگونه بازتولید می گردند،‌ نظم فرهنگی چگونه و با چه شیوه هایی حفظ می شود و روابط قدرتی نهفته در ورای شکل و محتوای فرهنگی چگونه دوام می یابد." (همان،133).

کریس، سپس به نظریات هال و دیگران (1980) می پردازد که "رسانه ها بازتاب دهنده واقعیت نیستند، بلکه واقعیت را رمزگذاری می کنند"(همان، 135) کریس، بعدا با اشاره به محاکمه مایکل جکسون می خواهد این نکته را بگوید که "رمزهای متقاطع و گوناگون بازنمود به صورت علنی" (همان، 135) درحصه ی وی نقض شده است. زیرا این، حادثه ای بود که از طریق رسانه ها درمحیط های متفاوت فرهنگ عامه رمزگذاری و رمزگشایی شدند و"بعضی از شکل های رفتارمحلی مرتبا از مکان خود جدا      می شوند و ازطریق جهانی شدن درمعرض تفسیرهای چندگانه قرارمی گیرند."(همان، صص 135 و 136).   

سپس کریس، نمونه ی دیگری از کمک مطالعات فرهنگی در کشف مسائل مرتبط به مکان می پردازد. به گونه­ی نمونه؛ وی به تحقیقات پل ویلیس با عنوان "آموزش کارگران" (1977) اشاره می کند که روی دانش آموزان طبقه ی کارگر صورت گرفته است. بنابراین تحقیق حرکاتی چون عدم اشتراک در بازی های برنامه ریزی شده ی مدرسه، یکی از "فنون "مقاومت" (همان، 141) است.

الف- تن آرایی به عنوان نشانه

به باور کریس "بدن مردان و زنان... علاوه برحالت فزیکی، مقدمه ای برای معرفی جلوه گری و رمزهایی است که بدن یا پیکر انسان را درفرهنگ جای می دهد."(همان،143). وی می گوید که درمطالعات فرهنگی دو رویکرد ذیل نسبت به بدن وجود دارد: کارکردی و توصیفی.  کریس بامراجعه به نظرات باتلر (99-1993)، فوکو (77-1970) و لاکان (1970) می گوید که رویکرد کارکردی بیشتر به قدرت وابسته است...."(همان، 144). رویکرد توصیفی "درعین حال که می پذیرد جایگاه افراد  گروه ها دررابطه با نظام های اقتدار تعیین می شود، اما برای گرایش ارادی درعمل انسان نقش بزرگتری قائل است." (همان، 145). کریس، سپس با مراجعه به مفهوم "ملکه" از بوردیو (1979) این رویکرد را تشریح می کند. به نظرکریس"برای برجسته ساختن این واقعیت پیشنهاد می شود که ملکه (habitus) با جسم و کالبد ما درهم تنیده و عجین می شود. ما تنها دراجتماع ساکن نیستیم، ما از طریق زبان تن با اجتماع "صحبت" می کنیم." (همان،146).

بحث های بعدی امکانات فرار فرد از هویت های تحمیل شده ی فرهنگی می باشد که به گمان کریس،‌این کار امکان ندارد. زیرا که با روند "فرهنگ پذیری" درونی کردن ارزش ها، بینش ها و ریه های رفتار فرهنگی" (همان،‌156) "از طریق تولد و پرورش به آن وابسته می شویم." (همان، 146). درکنار این بحث، کریس با رجعت به نظریه تمایز بوردیو (1984) که افراد از طریق نمایش فزیکی بدن نوعی خاص بودگی و تمایز خود را نشان می دهد. بعدا، کریس روجک، با مقایسه میان رویکردهای کارکردی و توصیفی به این نتیجه می رسد که"با این وجود، رویکرد توصیفی، الگوهای جاافتاده رفتار را تشخیص می دهد. اما، در مقایسه با سنت کارکردی، ظرفیت بیشتر برای افراد در ایجاد تفاوت قایل است."(همان، 147). علاوه برآن که، کریس، خالکوبی و سوراخ کردن گوش را نوعی ازخطر کردن و مرزشکنی می داند، درفرهنگ های شرقی آن را نمادی "تعلق داشتن یا تعلق نداشتن به قبیله ای خاص" می داند. کریس ادامه می دهد که "درفرهنگ معاصر{غربی} خالکوبی و سوراخ کردن گوش در معرض بریکلاژ قراردارد. این دو رویه به نظر کریس به طور سنتی با فقر همراه است که می توان آن را از دسترسی یا عدم دسترسی به منابع کمیاب اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی توجیه کرد.

ب- جایگاه یابی

"جایگاه صرفا به معنای موقعیتی است که افراد و گروه ها دررابطه با "منابع" اشغال می کنند. مقصود از "منابع" سرمایه اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی است. روابط نابرابرقدرت نخستین محیط اجتماعی را خلق می کند که عمل افراد در آن روی می دهد."(همان، 158). به گفته­ی کریس جایگاه یابی می توان برتن آرایی تاثیرجدی داشته باشد؛ همانگونه که تن آرایی، طبقه بندی و محل "غذا، پوشش، تحصیلات، محل سکونت، سفر، حمل و نقل، مراقبت بهداشتی" فرد را تعیین می کند. ازطرفی به نوشته­ی کریس"تن آرایی و جایگاه یابی ما را در"مکان"قرارمی دهند و خط سیر و رفتارمان را الگوبندی می کنند." (همان،159).

کریس می گوید که برای دریافت جایگاه یابی یک فرد می توان را از راه های متفاوت استفاده کرد. ازجمله نمونه ای از زیمبابوه می آورد که سطح امید به زندگی خیلی افت کرده است. وی علت این کار را "ترکیبی از نیروهای سیاسی و اقتصادی" دخیل می داند. کریس نمونه های ازتحقیقات گیلروی درباره نژاد و قدرت(93- 1987) را آورده است که طی آنها نشان داده می شود که "تعیین جایگاه فرهنگی بردسترسی منبع تاثیرمستقیم می گذارد."(همان، 160 به نقل از گیلروی،1987).

کریس در چند صفحه بعدی باتوجه به حق مالکیت فکری یا معنوی می خواهد نوعی از جایگاه سایبر را تشریح کند که طی آن معامله ی دسترسی به منابع دچار تحول گردیده است..به گفته ی کریس، وبسایت های چون کازا اقدام به ایجاد خدمات انتقال نسخه های تولیدات دیجیتالی به صورت (پی تو پی) را به صورت رایگان ایجاد می کنند، اینجا تناقض و سوالاتی مرتبط به جایگاه فرهنگی و الگوهای فرهنگی شکل می گیرد. یکی از سوالات کریس این است که آیا شرکت حق دارند که بعد از نشرنسخه اصلی اثر، حق کاپی رایت را به سایر کاپی ها تسری بدهد؟ کریس، درمورد راه میانی به نام "استفاده ی منصفانه" بحث می کند که به قول وی بازهم با اصلاحیه نخست قانون اساسی امریکا درتعارض قرار می گیرد.

پ- متن یا زمینه

"جایگاه و تصویری که از یک فرد در مکانی خاصی ایجاد می شود علاوه بر روابط فعلی حاوی روابط تاریخی و ساختاری روشنی نیز می باشد. منابع درمکان های که ما اشغال می کنیم دریک بستر یا زمینه قرار می گیرند. اصطلاح "زمینه" دراین رابطه دو معنا دارد: نخست، به قدرت عمومی ساختاری شده ای اشاره دارد که منابع را تخصیص می دهد و این کار را از طریق نهادهایی انجام می دهد که برای ایجاد"اجبار هنجاری و ارزشی" طراحی شده اند....اجبارهنجاری شامل همه چیز از آداب غذا خوردن و رعایت نزاکت گرفته تا خصوصیت باورهای ما به عدالت و آزادی را پوشش می دهد.مطالعات فرهنگی از منظرتحلیلی به نقش نهادهایی مانند پلیس، قوه قضائیه، مدارس،‌ رسانه ها و دولت در اعمال اجبارهنجاری علاقه خاصی داشته است."(همان، 173).  به این صورت به گفته کریس روجک ما از طریق این هنجارها و نهادها است که نسبت به قدرت جایگاه می گیریم و همواره اینها "ابزاری ظریف تر و انعطاف پذیرتر" (همان،173) برای مقاومت و عدم تسلیم به نهاد هم است.

معنای دوم اصطلاح "زمینه" به جنبه های تاریخی و ساختاری که ورای مکان قراردارند اشاره دارد، یعنی چگونگی تعیین جایگاه و تصویر ما از خود که درطول تاریخ و از طریق ساختارها ساخته می شود. تداعی ها و نشانه های فرهنگی که با انواع خاصی ازتعیین تصویر و جایگاه و اختصاص نابرابرمنابع به جایگاه های مختلف پیوند می خورند دارای ساختار و پیشینه اند. این امر با توجه به اقتصاد، سیاست، اجتماع و فرهنگ در هردو سطح ملی وجهانی بررسی می شود."(همان، 173). کریس می گویدکه این معمولا از طریق رنگ آمیزی اقتصاد سیاسی انجام می شود. "مقصود از رنگ آمیزی با اقتصادسیاسی چیست؟" کریس می گوید که چون محیط فرهنگی و برقراری روابط فرهنگی میان افراد را میزان و نحوه ی دسترسی آنها به منابع کمیاب اقتصادی گذاشته و "تاثیرات اولیه زمینه هایی چون طبقه، جنسیت،‌ملت و نژاد" را تعیین می کند، ازاین لحاظ اقتصاد و نحوه دسترسی به قدرت اقتصادی دراین زمینه کارساز تلقی می شوند.

درپاراگراف بعدی،‌ نویسنده تشریح می دهد که هال وهمکارانش (1978) در تحقیقی درمورد اشاعه بحران کیف قاپی درانگلستان، وجود بحران را به دولت بریتانیا نسبت دادند. "همانطور که هال و همکارانش پیش بینی کرده اند در"پلیسی کردن بحران" دستورالعملی پنهانی قرارداشت که عبارت از ایجاد جامعه "قانون و نظم" به جای جامعه پذیرنده و روادار پیشین بود...پرسش های اصلی برمینگام دراین مورد قدرت، چگونه امتیازات را تضمین می کند و ایدلوژی چگونه هویت ها و ارزش ها را سازماندهی می نماید از طریق تجزیه و تحلیل پایدار و کاملا سازمان یافته ای دنبال می شد که در نتیجه تاثیری نیرومند و اجبارآمیز به جا می گذاشت."(همان،‌صص 179).

به گفته­ کریس، هویت و کنش را در سطح سیاست و اقتصاد ملی را می توان از طریق مفهوم "تحریف و دستکاری" آلتوسر (1971) می توان تبیین کرد. چه این که این مفهوم از ما می پرسد که چطوری ما به سوژه های اجتماعی تبدیل می شویم و یا باورهای ما درمورد عدالت توزیعی شکل می گیرد. کریس،‌ اما، ادعا می کند که "باعبور از مقطع ملی- مردمی این تاکید برمحوریت دولت کمرنگ می شود."(همان، 181).

مدرنیته و پسامدرنیته

کریس می گوید که برخی ازمنقدان فرهنگ قواعد بازی حاکم برفرهنگ را خیلی وسیع گرفته اند. یکی از دلایلی که این عرصه را بازتر می سازد، به نوشته ی کریس،‌ ادغام "جهانی شدن و تغییر شتابنده فرهنگی برای ایجاد نوع جدیدی از فرهنگ"(همان،‌182) می باشد. این کار به نوبه خود باعث شده است که "مفهوم زمینه (بافت یا بستر) مورد بررسی،‌تجدیدنظر و تعدیل کامل قرارگیرد."(همان،‌182). کریس نتیجه می گیرد که به اثر این تغییرات "فرهنگ به سوی موقعیت جدیدی حرکت کرده است که می طلبد تمام نیازهای بنیادی از منظرفرهنگی مورد بازاندیشی قرارگیرد."(همان، 182).

دراین مطلب به نقل قولی از جیسون (1992) اشاره شده است که زمینه فرهنگ معاصر را از میان رفتن تمایز میان فرهنگ برتر و فرهنگ پست تر، تبدیل سبک هنری به اقتباس هنری، اختلاط تصادفی ژانرهای گذشته و حال، تبعیت سیاست از زیبایی شناسی و پیروی از مد بخاطری دلتنگی تعیین می کند. هم چنان اشاره های به نظریات هورکهایمر (1944) و فوکو(79-1977 ) شده است. این دو استدلال کرده اند که روشنگری اکنون خود به یک شکل ناخواسته از سلطه و ستمگری تبدیل شده است. بحث های مدرنیته افراطی گیدنز (1994) و همان چنان افول روایت ها از لیوتار هم دراین بخش آمده اند.

کریس، سپس، می گوید که این تحولات درلای نظریات مدرنیته و پسامدرنیته بیشتر جواب میدهد. چه این که مدرنیته با پویندگی، جامعه صنعتی- شهری،‌ اقتصاد پولی،‌ بازارهای رقابتی کار،‌ پیدایش دولت- ملت،‌ پخش و نشرعلم وعقلانیت به درون تمامی بخش های زندگی، دموکراسی،‌ سکولاریسم وپیشرفت هموار می شود."(همان، 182). اکنون که تبعات مدرنیته را دانستیم، کریس به ما می گوید که این تغییرات برمبنای فرهنگ صورت گرفته اند.

کریس می گوید که اصطلاح پسامدرنیته از دهه 1980 و 1990 به میان آمده و تغییراتی در آن  آمده است: "جهت گیری به سوی فرهنگ، قائل شدن خصوصیتی پراکنده،‌ دوپهلو و مشروط برای فرهنگ،‌ به رسمیت شناختن تفاوت، تشخیص تعامل مستمر میان فرایندهای محلی و جهانی،‌ رویکرد چندفرهنگ باوری و دورگه­ای بودن فرهنگی، مغشوش شدن مرزهای ژانر و تاریخ؛ برجستگی رسانه های دیداری در تبادل فرهنگی و البته، شک و تردید ژرف نسبت به روایت های بزرگ درسطح پیشرفت علمی و نیز درشرح مبارزات طبقاتی،‌ جنسیتی و نژادی. پسامدرنیته مجموعه پرسش های جست و جوگرجدیدی را درمورد هویت مطرح می کند." (همان، 184). دراین میان کریس می پرسد که اگر روایت های کلان مدرنیته از میان رفته باشد، ملت، طبقه، ‌نسبیت یا نژاد مفهومش چی خواهد بود؟

کریس با اشاره به نظریات همپوشانی مدرنیته و پسامدرنیته و هم چنان مدرنیته متاخرادعا می کند که "موقعیت فرد در فرهنگ" تغییر کرده است. به گفته ی وی مطالعات فرهنگی برای مطالعه این فرد جدید می تواند چندین کار کند. ازجمله این که به رفتار در محل توجه کنیم. به این صورت به نوشته ی کریس، "فرد با تعیین موقعیت خود در یک فرهنگ خاص مسائل مرتبط با جایگاه یابی و تجسم یا تصویری که درذهن ایجاد می شود را نیزمطرح می کند که همگی قابل مطالعه اند."(همان، 187).

فصل هفتم : تحریف فرهنگی

این فصل درمورد تحریف فرهنگی بحث دارد که درکل "تعیین جایگاه، مکان یابی و نوع آرایش و پوشش تن" و "زنجیره ای از رمزگذاری تا رسیدن به بلوک مسلط قدرت" را درمطالعات فرهنگی را درنظر می گیرد. مثالهای از این تحریف های فرهنگی و تاثیر آن به گونه ی مثال در جنگ عراق آورده است. درضمن بحث های درمورد بازنمودفرهنگی،‌ ایدلوژی و تاثیر انها برفرهنگ در جهت تحریف شدن آمده است. یکپارچه نبودن فرهنگ و دلایل آن را باتوجه به نظریات والتربینامین ‌دراین فصل می خوانیم. "اصطلاح حالت تازگی و اصالت" دربخش دیگر این فصل مطرح شده است که طی آن بحث اصالت اثر و نسخه های متعدد و ازدیاد یافته اش مطرح می گردد. تاثیر این روند روی فرهنگ مدرن و جامعه ی پسا فاشیستی اروپایی هم تشریح شده است. بحث پندارتخیلی و داستان نمادین با توجه به ایده های بودیار درمورد ناپیدا شدن خود واقعیت هم آمده است. نظریات ژیژک در تقابل با ایده های بودیار مطرح شده تا با نظریات ژیژک درمورد فرق پندارتخیلی و داستان نمادین معلوماتی ارایه کند. لاراکرافت/ فرهنگ سایبورگ آخرین مبحث است که طی آن درمورد تغییراتی که محیط سایبورگ می تواند در تحریف فرهنگی انجام دهد، ‌بحث کرده است. بازتولیدگرافیکی و الکترونیکی و شخصیت های دیجیتالی ای را با نظریات افرادی چون مانکووسکی هم دراین فصل می یابیم.

"تحریف بخشی از"زمینه" فرهنگ معاصر است... که دراین تصمیم درمورد تعیین جایگاه، مکان یابی و نوع آرایش و پوشش تن ایجاد می گردد. نویسنده ازجنگ 2003 عراق یاد می کند بوش و بلیر با تحریف رمزگذاری دست به تحریف الگوهای فکری- فرهنگی زدند. ازطرفی نویسنده می گوید که زمانی حرفهای بوش غلط ثابت شد، "رسانه ها، ‌اقدام به جنگ علیه عراق را ساختگی و به شدت تقبیح و اعلام کردند که این جنگ بااتکا به سیاست عرضه اطلاعات غلط و نظریه ساختگی تهدید عراق برای صلح جهانی صورت گرفته است." (همان، 190) به عین شکل نویسنده می گوید که خوانش دیگری که به میان آمد آن بود که این جنگ برای نفت عراق بوده است.

کریس می گوید که "تاریخ مکتوب به لایه هایی تعلق دارد که درکسب هژمونی و سلطه برجامعه و فرهنگ موفق اند."(همان،‌193) وی می گوید که برای نقد این جریان باید به توسعه فرهنگ دست بزنیم؛ توسعه ای که از طریق کنش و واکنش دایمی میان زور و مقاومت انجام می شود.

بازنمود فرهنگی،‌ ایدلوژی و هژمونی

کریس سپس با اشاره به مفهوم افکارعمومی می گوید که این دست فرهنگ متشکل از "حقایق، نیمه حقایق، اسطوره ها، چرخش سیاسی، کلیشه ها و تعصب های ناآزموده است." به گفته ی وی چون این تیب فرهنگ ها ناآرام و متلاطم است ممکن است که به یکبارگی جریان های خوانشی را یکبارگی تغییردهد.کریس می گوید که چون بازنمودها همواره متفاوت است، ‌مطالعات فرهنگی باید روی این مسایل تمرکز کند. به نوشته ی وی، ایدلوژی و هژمونی می تواند در بازنمودفرهنگی نقش داشته باشد.

ایدلوژی

"ایدلوژی به وضوح دربردارنده آن گونه تحریف فرهنگی است که به مشروعیت قدرت سیاسی مسلط، یاری می رساند. با این حال خطاست که آن را کاربرد مصرانه ایده های دروغین به نفع طبقه حاکم بدانیم و به این ترتیب دامنه آن را محدود سازیم؛ اگرچه "بعضی مواقع" ایدلوژی به این برداشت نزدیک می شود."(همان، 194). وی برای تشریح ایدلوژی ازانقلاب فرهنگی مائو درچین یاد می کند که اضافه می کند که برای تطبیق خطوط ایدلوژیک باید از قوه قهریه استفاده شود. فرهنگ های مدرن سیاسی به ندرت به این ابزارحکومت متوسل می شوند، زیرا اساس حکومت هایی بی ثبات اند. معمولا برای رسیدن به این مقصود به جای استفاده از زور از ترغیب و تعیین موضع گیری فرهنگی ("هژمونی (یا سرکردگی) استفاده می شود(همان، 195).

"چه تفاوتی میان ایدلوژی و هژمونی درشکل دادن به زمینه فرهنگ سیاسی وجود دارد؟... ایدلوژی، افراد را به رعایت سیاست ها و رویه های فرهنگی مجبور می کند و این اجبار به شکل تحمل آثار محکومیت اخلاقی، تنبیه بدنی یا حذف اجتماعی صورت می گیرد. هژمونی افراد را ترغیب می کند که رعایت امور{،} بهترین نفع را برای آنها دارد، اما مقاومت و مخالفت را برایشان مجاز می داند. ایدلوژی و هژمونی هردو درنهایت برای بازتولید قدرت درلایه های مسلط با یکدیگر هماهنگ می شوند."(همان،‌196).

بحث بعدی مرتبط به نحوه و کانالهای عمل هژمونی است که بنابرنظرگرامشی (1971) گفته شده است که از طریق "جامعه مدنی عمل می کند که بین دولت و اقتصاد قرارگرفته اند."(همان، 196).

فرهنگ یکپارچه نیستند

کریس، سپس یکپارچگی نداشتن فرهنگ را معلول تحریف فرهنگی می داند. به باور وی سه دلیل اساسی برای شناوربودن فرهنگ وجود دارد. اول،‌ به گمان وی فرهنگ مدرن یکپارچه نیست. زیرا که دیدگاه ها به حقیقت وواقعیت متفاوت است و هرفرد باید دربستر فرهنگ همزیستی مفکوره ای با دیگران زندگی می کند.دوم، مبادله و توسعه فرهنگی به معرفی و بازنمود فرهنگی بستگی دارد. به این صورت میان امروجود حقیقی و موارد بازنمایی شده تفاوت های است و تحریف های نیز. سوم، پویا بودن بیش ازحد فرهنگ است. کریس می گوید که شاید عده ای بخواهند فرایندهای فرهنگی را به اساس رابطه علی- معلولی پیوند دهد؛ اما با تغییرات سریع "تکنولوژیک،‌علمی و فرهنگی و با نوآوری های مستمر بازار"(همان، 198) این کار مشکل می نماید.

بحث نهایی مرتبط به دلایل گرامشی و بینیامین به علل تحریف فرهنگی است که از نگاه گرامشی "مبارزه هژمونیک و برخورد دائمی میان منافع و اتحاد منافع" و از دید بنیامین "تکنولوژی و بازتولید فرهنگی" مایه ای این تحریف ها معرفی شده اند.

اصطلاح حالت تازگی و اصالت

این اصطلاح می گوید که شی واثر اصیل دارای قدرت و نفوذ نهفته در تاریخ است که به تعبیری در فاصله و هاله ای دوگانه ای قراردارد: فاصله فزیکی و فاصله تاریخی. به هراندازه فردی از این اثر دوری داشته باشد، به همان مقدار اصالت دارد. چه این که فرد از دیدفزیکی باید سفرها کند تا به دید شی اصیل نایل آید و اصالت را لمس کند.

"فرهنگ مدرن تمامی اینها را متحول می سازد. با فشارانگشت نمایش و بازنمود اشیای اوریژینال را به گونه ای فراگیر دراختیار می گذارد. این عمل با فقدان رو به تزاید ژرفا درروابط فرهنگی انطباق دارد. درنتیجه دسترسی رو به گسترش،‌ با آشیای اوریژینالی آشنا می شویم که می توانیم آنها را از طریق بازتولید مشاهده و درونی سازیم. ما درفرهنگ تصور و پنداشت زندگی می کنیم."(همان، 201).

کریس می گوید که درجامعه فرهنگی مدرن اصالت پیشینه ای از میان رفته است. زیرا که "تکثیر و ساخت پیچیده نظام های بازنمودی دست به دست هم داده اند تا از اشیا و اموراصیلی که به کلیت  آن یکپارچگی و انسجام می بخشند و از بسیاری نقاط کانونی متضاد و نسبی که به تدریج موجب تغییر فرهنگ می شوند آنها را جدا کرده و فرهنگ را از محوریت و مرکزیتش بیاندازند."(همان، 202). سپس وی با طرح مقوله متکثربودن مدرنیته و نفوذ زیبایی شناسی و تنوع سلیقه ها و ملاک ها به این نتیجه می رسد که "آنچه برهمه چیزغلبه دارد ماهیت ناگزیر و پرجاذبه فرهنگ دیداری است که خصوصیتی توده وار، پراکنده، ‌نسبی گرا و مجادله آمیز دارد. به همین دلیل است که فرهنگ تجسمی و دیداری تا این حد در زندگی روزمره برجسته و مهم می شود. درفرهنگی سطحی و کم عمق، تصویر و تصوری که کاملاً پرداخته شده باشد "حرف آخر را می زند."(همان، 202).

پندارتخیلی و داستان نمادین

کریس در قالب نظریات بودریار، ژیژک درمورد واقعیت و امکانات جدا کردن واقعیت و تصور و توهم و استفاده مطالعات فرهنگی از سنت های پست مدرنیزم و مدرنیزم متاخرمعلومات می دهد. به گمان وی، این رشته – به گونه نمونه- در مقطع متنی- بازنمودی که فرهنگ در درجه نخست برحسب نشانه ها، رمزگذاری،‌ نمایشگری و مضمون سازی فهمیده می شود. این نشان می دهد که فرهنگ با تمام جنبه های زندگی درتماس است. به گونه ی نمونه مساله ای تن آرایی ازنگاه بازنمودی انعکاس دهنده ی مفهوم فرهنگی خاصی خود است. سپس کریس فرهنگ سایبر را مطرح کرده است که طی آن "فرهنگ به عنوان بازتاب دهنده دنیای دیجیتالی بازتعریف می شود." (همان،‌207). کریس می پرسد که درچنین حالتی آیا "می توان پرسید درعصر سلطه دیجیتال انسان بودن به چه معناست." (همان، 207).

بودریار (1995) بنابر تعریف کریس، درخصوص تعریف واقعیت موقف افراطی دارد. به گونه ی که به نظر او اکنون مرزمیان واقعیت و واقعیت بازنمایی شده از میان برداشته شده است. اسلاویچ ژیژک (1997)"میان داستان نمادین" و "پندارتخیلی" نوعی همزیستی قائل می شود. به گفته ی کریس "از طریق این همزیستی است که چگونگی وقوع تجربه و ادراک در فرهنگ معاصر معلوم می گردد." (همان، 206).

لاراکرافت/ فرهنگ سایبورگ

این بحث درمورد تحقیقات آسترید دوبرمانکووسکی (2005) است که وی درمورد لاراکرافت سایبورگ یک بازی الکترونیکی و تحولی که وی دربازیگران و استفاده کنندگان و تغییرهویت انسان به شکل سایبورگ انجام داده است. "شخصیت لاراکرافت، عنصر آگاهی عمومی را به عنوان خصوصیت بازی کامپیوتری در "مهاجم معبد" (1996) وارد می کند. از آن پس نفوذ این شخصیت کامپیوتری از طریق تلویزیون، مد،‌ لوازم آرایشی و اینترنت چند برابرشده است."(همان، 208). کریس نوشته است که بنابرعقیده ی مانووسکی بازتولید گرافیکی و الکترونیکی است که حضور لارا را از محل بازی گرافیکی برهمه جا گسترده و متداوم ساخته است. به نوشته کریس مانووسکی باوجود این حرفهایش شبیه به ژیژک (1997) می گوید که هنوز امکان مقاومت در مقابل "تاثیرنیرومند عجیب و غریبی" (همان، 208) وجود دارد. کریس می نویسد: "ادغام شدن انسان و ماشین متضمن نوع جدیدی از خصوصیت فرهنگی است که درآن نوعی تسیلم شدن و شور و جذبه نهفته است... به این ترتیب، پیروزی فرهنگ سایبورگ را قطعی و یکسره اعلام می کند و یا حداقل به نتایج مانکووسکی نزدیک می شود. آیا مانکووسکی درست می گوید؟"کریس می گوید که درست است این نمونه خیلی قوی است، اما مانکووسکی به آن "شکل اجبار آمیز"(همان، 210) می دهد. کریس می گوید اگراین مساله درست باشد، مقوله، به "هم آمیزی" ختم می شود و "اصطلاح "هم آمیزی" از نظرتجربی و فرهنگی از استحکام چندانی برخورددار نیست و لذا برای ارزشیابی آنچه دراینجا پیشنهاد شده است با مشکل روبه روست."(همان، 210).

فصل هشتم: سرمایه داری محض و کارآمد

فصل با معرفی شرکت تجارتی ای انگلیسی به نام "ویرجین" شروع می شود. کریس, با شرح زمانوار رشد شرکت علل ارتقای آن را چنین می گوید:" ارزش قائل شدن برای پول مراجعان، نوآوری، نبود تشریفات همراه با کیفیت درخشان خدمات به مشتری." (همان، 224). کریس ادامه می دهد:"مارک تجاری (برند) ویرجن چه خصوصیاتی دارد؟ دردرجه نخست هدف شرکت ایجاد تاثیری نیرومند ازطریق ارائه خدمات شخصی، دوستانه و با کیفیت به مشتریان است."(همان، صص 218 و 219). کریس، سپس درمورد تعهدات شرکت به عدم استفاده از حیوانات برای تست مواد آرایشی، یا استفاده از جنگلات برای تولید کاغذ و تعهدات آن نسبت به محیط زیست و حمایت های مسافرتی و عدم در دسترس نگذاشتن گیم ها برای افراد کم سن ... ادامه می دهد.

کریس بعدا به مراتب بندی ارزشهای ویرجن می پردازد و این مطلب که چگونه ویرجن به ارزش سرگرمی و "کسب و کارهایی مانند خطوط هوایی، موبایل، خدمات ملی و قطار افزوده است."(همان، 223 به نقل از وبسایت رسمی شرکت ویرجین[1]). کریس می گوید آگاهی دادن این شرکت به مردم درمورد آلودگی محیط زیست، ارزش های عدالت اجتماعی یکی از مبنای اخلاقی این شرکت در رویه های کسب و کار آن است.(همان، 224).

بحث دیگر این است که اکنون چندملیتی های چون ویرجن مانند دولت های مقطع ملی- مردمی که از طریق قوه قضائیه ... در روند تبلیغات و آموزش عمومی کار می کرد، اینها از طریق "بازاریابی" و "تبلیغات" و آگهی به مردم معلومات می دهند." این کسب و کارها فقط به مصرف کنندگان کالا نمی فروشند، بلکه "فرهنگ ازادیبخش" و "شیوه زندگی پیشرویی" را عرضه می کنند. کریس می گوید که چون "توسل به آگاهی زیست محیطی برمبنای تاثیرگذاری مترقی بر کسب و کار محاسبه می شود و ازاین طریق تلاش می شود تا این آگاهی با روندهای "پاک" و کارآمد جامعه و فرهنگ همگام گردد، پس برایند، سرمایه محض و پاک است.

پیدایش سرمایه محض

کریس با مطرح کردن محورمشترک نقد چند منقد فرهنگی از جمله توماس فرانک (1997)، نائومی کلین (2001) و ریچارد فلوریدا(2002) می گویند که سرمایه داری به فرهنگ، زیست محیط و حقوق مصرف کننده توجهی نشان نمی دهد. سپس وی باتوجه به شهروند و موقعیت آن, نقدها را بر دو مبنای ذیل وارد می داند: مراقبت از خود و مراقبت از دیگری.

مراقبت ازخود "بر دستوری اخلاقی برای حمایت از بدن مبتنی است که از طریق نظارت و کاربرد دانشی تخصصی در زمینه رژیم غذایی، فشار روحی، نگرانی های محیطی و تجزیه و تحلیل مخاطرات بهداشتی" (همان،225) می گردد. مراقبت ازدیگری با "شهروندی محلی، ملی و بین المللی"(همان،2226) همراه است.

کریس مراقبت از خود و مراقبت از دیگران را بخشی از فرایندی می داند که عمیقا ریشه در غیر رسمی شدن امور در سرمایه داری دارد. غیررسمی شدن هم به معنی برداشته شدن کنترول شخصی و اجتماعی و رفتار خودمانی معرفی شده است.

کریس می نویسد که اکنون شرکت ها با سرمایه گذاری درتوسعه فرهنگ عمومی موفق شده و "ازاتکای به دولت فراتر رفته اند."(همان، 230). ازجمله تاثیراتی که خودمانی نبودن و غیرتشریفاتی برخورد کردن روی "عملکرد سیاست در فرهنگ عمومی" تاثیر داشته است.

معنای سرمایه داری محض

کریس این بحث را با یادآوری از نقد افراد همسو با صنعت تبلیغات و منتقدان آن (ازجمله فرانک (1997) ) شروع کرده است. بنابرتشریح کریس این آغاز سرمایه داری درآمریکا بود که "نقد فرهنگی را جدی می گرفت،‌ اما به تدریج به شکل یک فرماسیون جدید فرهنگی در آمد: سرمایه داری محض. این فرماسیون نوعی قالب بندی پیچیده  اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی است که شیوه عمل فرهنگ توده وار را تغییر داده است."(همان، 232). کریس به میان آمدن این تحولات را نوعی از"پروراندن وجدان اجتماعی و هشیاری نسبت به جهان و محیط زیست"(همان، 232) می داند که در مقابل معامله همه طبیعت و مسایل به بهای اقتصادی را رد می کند. سپس کریس ادعا می کند که "سرمایه داری محض نظام متفاوتی است."(همان، 233). زیرا "این نظام از جسارت و از همکاری با مصرف کننده به عنوان ابزار قطعی افشای ریا و تزویر درکسب و کار و حفه بازی جاافتاده شرکتی استفاده می کند؛ دربهترین حالت، رضایت و خشنودی را ازبین می برد، قواعد و مقررات را تشید می کند و به مصرف کنندگان الهام می دهد که به ایجاد نوعی دگرگونی پیشرفته اقدام کنند."(همان، 133).

کریس سپس سرمایه داری محض را با "بازاریابی محض" مرتبط می داند که طی آن منتقدین فرهنگی مدرنیته متاخر به واسطه  سه عامل "اسطور زدایی، ساختارزدایی و افسون زدایی" به نقد سرمایه داری از درون خود سرمایه داری می پردازد. به گفته ی کریس"سرمایه داری محض تنها یک واکنش فرهنگی علیه تجارت بزرگ و راه های حل سوسیالیستی نیست، بلکه یک راهبرد یکپارچه ومنسجم  کسب و کاراست که هدف آن سرمایه گذاری در فرصت هایی اقتصادی است که بازارامروز عرضه می کند." (همان،133). کریس با برداشت از توصیف جمیسون درمورد مدرنیته متاخر می نوسد که "شاید بتوان این پدیده را حاصل آگاهی و تجربه سطحی و مقدماتی دانست که از جهانی شدن فرهنگ به دست می آید." (همان، 235 به نقل از جمیسون، 1992).

نویسنده می گوید که چون سرمایه داری محض "انجام درست کار" و "ایجاد تفاوت" را سرمشق خود را قرار داده است،‌ شرکت های چند ملیتی و سوسیالیزم را شکست داده است.

نسل ایکس و ایگرگ

 کریس با توجه به تغییرات فرهنگی و موقف سرمایه داری محض نسبت به آنها، می گوید که از نگاه قدرت خرید، تجارت چند فرهنگی و تنوع هویتی و معیارهای تشخیص اکنون افراد به دو نسل ایکس و ایگرگ تقسیم شده است. نسل ایکس، متولد دهه ها 80 بوده و گرایش به فناوری، تردید نسبت به ادعاهای تبلیغاتی و کشش نسبت به اسلوب شخصی تا دیگران به عنوان مسایل مدرنیته مطرح شده اند. برعکس نسل ایگرگ جوانتر بوده دارای قدرت خرید بالایی هم می باشد.

نویسنده می خواهد بگوید که وجه مشترک این دو نسل "پوچ گرایی، طنز و شوخی و خودمانی بودن و بی احترامی نسبت به اقتدارآن هم به شکل اقتدارمی باشد."(همان، 238) این دو نسل چون فرهنگ بی احترام به اقتدار و قدرت را مطرح می کنند،‌ به این خاطر کریس آن را در مبحث مطالعات فرهنگی جا داده است.

بادی شاپ

 شرکت آنلاینی می باشد که به گفته کریس مانند "ویرجن" بر پنچ محور 5 هدف تاکید برهمکاری با مشتری و  ایجاد تفاوت کار می کند. اهداف آنها قرار ذیل است:"مخالفت با تست حیوانات، حمایت از تجارت محلی، ایجاد اعتماد به نفس و اتکای به خود، دفاع از حقوق بشر و حفاظت از سیاره زمین." کریس با تعجب می گوید که این شرکت روی حقوق بشر تاکید دارد؛ با وجودیکه طرفداری ازحقوق بشرازجمله مسوولیت های دولتی است. از طرفی چون دولت "دربازار داخلی خدمات بهداشتی، فرهنگ ملال آور و پرهزینه حسابرسی، آسوده خاطری ناشی از آزمون و خطا و از زیر بار مسوولیت در رفت را در مدارس و دانشگاه ها به شما یاد می دهد" (همان، 240) "یک ییشنهاد ضروری دراین رابطه آن است که شرکت های سرمایه داری محض و کارآمد درهمکاری با حکومت منتخب، نقش نظارت شرکتی را اعمال کنند."(همان، صص 240 و 241). ازطرفی کریس با اشاره به تحقیقاتی در انگلستان می نویسد که 51 درصد ازخریداران ازشرکت های این دست به خاطرهمین کارهای شان، خرید کرده اند؛ کاری کریس آن را نوعی وکالت سهامداری مردم و به سود مردم دانسته است. کریس سپس درنتیجه گیری می گوید که این شرکت ها نماینده ای سرمایه داری محض می باشد.

شرکت اپل

کریس،‌این شرکت یکی از نمونه های موفق سرمایه داری محض می داند که "ازکسب و کار دیوانسالارنه بزرگ ازارزش های نخبه گرا، تشریفات رسمی، و ارزش های محدود سود و زیان اقتصادی" (همان، 243) فاصله گرفته و "دست کم از نظر ظاهری یک عوام گرای مبارزه جوست و از نوآوری، رقابت آزاد و حقوق مصرف کننده حمایت می کند."(همان، 243). سپس نویسنده به معرفی برند و تولیدات مختلف آن پرداخته است که وی معقتد است :"دراطراف مارک تجاری اپل گروه پیروان باداوم و جدی گسترش پیدا کرده است. کریس خصوصیات کاربران مک 2 را تشریح کرده و  می گوید که این شرکت نوعی از طبقه دارای فرهنگ و سبک زندگی خاصی را تشکیل داده است:"افرادی آزاداندیش، لیبرال، خوش پوش و  دارای قوه تشخیص بالا" (همان، 224 به نقل از کاهنی، 2004).

مبانی سرمایه داری محض

"شرکت های سرمایه داری محض که تا به حال بررسی شده اند درصددند تا از "سرمایه های معتدل" هاله و شمیم اعتدال آن را اخذ کرده (همان، 248، مک گیگان، 2006) خود را به صورت "شهروند بزرگ" مسوول جلوه دهند. برداشت این شرکت ها از مسوولیت و نظارت اجتماعی در رابطه با مسایل مرتبط با شمول اجتماعی، عدالت توزیعی وقدرت بخشی تاکید بر این طرز تلقی است که "تولید می  کنم و تحویل می دهم."(همان، 248).

کریس به هدف نقد سرمایه گذاری محض، این مبانی را به بحث های مقطع ملی- مردمی مطالعات فرهنگی ربط می دهد. درآن زمان سرمایه داری سنتی "متهم می شد که به جای پرداختن به دنیای واقعی و درگیرشدن با واقعیت های جدید سیاسی و فرهنگی به نظامی که درآن قراردارد توجه بیش ازحد مبذول می دارد و برای اثبات هرچیز خود را مرجع قرار می دهد."(همان، 248). کریس با شش معیارذیل این دو نوع سرمایه داری را مقایسه کرده است:"اطلاعات، آگاهی ووجدان اجتماعی، نوآوری و ابداع، گوش دادن به مصرف کنندگان، انعطاف پذیری وتفریح و سرگرمی."

نقد کریس روی فرایند کارسرمایه دای محض این است :"اما الگوی بازار برهزینه سازی مصرف کنندگان بیش از هزینه که برای یک کالا یا خدمت صرف می شود، متکی است و کاربرد تبلیغات و بازاریابی به خاطر افزایش تقاضاست. تفاوت اقتصادی میان هزینه تولید و این عوامل افزوده نام دیگری برای "تجارت" است."(همان، صص 249 و 250).  نقد دیگرکریس این است که سرمایه داری محض در سایه شعار دوپهلو    "ایجاد تفاوت" منجر به پولدارکردن صاحبان شرکت می گردد. کریس می پرسد "آیا سرمایه داری محض بنیاد های این سیستم را تغییر می دهد،‌ یا اینکه برای منطق دیرپای بازار که به حداکثر رسانی سود است، تجدید نظرهایی را ضروری می بیند؟"(همان،‌251) کریس بعدا می گوید با وجودیکه سرمایه داری محض با کمال صداقت و دقت به سخنان مشتریان گوش فرا می دهد، درکنارآن نوعی "تحریف شده ای از تمایز فرهنگی را به صورت نظام مند ایجاد می کنند و نیری مادی فعالی را برتولید و مصرف فرهنگی اعمال می نمایند...."(همان، 252).

فصل نهم: انتشارات پاک

فصل درکل درمورد تشریح عملی چگونگی شکل گیری سرمایه داری محض از طریق چند انتشارات و هم چنان شکل گیری مطالعات فرهنگی "پاک"، به اصطلاح کریس روجک، بحث می کند. کریس می نویسد که دانشجویان مطالعات فرهنگی به این فکراند که از"تمام فرایندهای گوناگون فرهنگی رمزگذاری، عنوان بندی و بازنمود آنها"(همان، 253) باخبراند. کریس می گوید، ‌اما کار به این شکلی و راحتی نیست.

با این تشریح کریس، سراغ شکل گیری تاریخی مطالعات فرهنگی در مقطع ملی- مردمی می رود که دراین مقطع صرف روی مطالعه فرهنگ عامه برضد فرهنگ نخبه گرایی تاکید می شد. به این خاطرانتشارات و مسایل دیگردرحیطه مطالعات فرهنگی قرارنداشتند (از دهه 1970 این کار صورت گرفته است).

سپس وی از یک مرحله انتقالی یاد می کند که طی آن انتشاراتی ها در تقابل با کسادی بازار دچار مشکل شده و هم چنان رشته های جاافتاده درمورد "پرسش های مربوط به گونه فرهنگی، قدرت و دانش، فرهنگ عمومی و فناوری غیرچاپی مبادله فرهنگی" حرف جدید و جدی ای برای گفتن نداشتند. به گفته کریس این موقعی بود که تحقیقات مطالعات فرهنگی از لای ورق A چهار بیرون آمد و اساس مطالعات فرهنگی پاک گذاشته شد. سپس کریس از شوق و علاقه ای خود و اطرافیانش برای اساسگذاری این رشته می گوید و از سنن مشابهی که در کشورهای دیگر جریان داشته است. کریس با این مطلب نشان می دهد که مطالب حاشیه از اوایل به عنوان یکی از موارد اساسی بحث مطالعات فرهنگی بوده است.

دراوایل 1970 که ناشران به تهیه کتاب های علاقمند شدند، گفتمان ایجاد یک رشته انتقادی فرهنگی شروع شد. به گفته کریس این رشته از اوایل خصوصیت ضد تثبیت شدگی را داشت. زیرا که با توجه به تلاشهای مکتب برمینگام در نقد سرمایه داری و دولت رفاهی، باید این طوری عمل می کرد. به اینصورت جایگاه مطالعات فرهنگی به عنوان "پاسخی روشفنکرانه و اخلاقی به بحران سرمایه داری عامل مهمی بود که جاذبه و محبوبیت فراگیر این رشته را شرح می داد."(همان، 248).

مطالعات فرهنگی و ضدیت با استقرار وتثبیت شدگی

"چرا تصور می شد که مطالعات فرهنگی بیش از رشته های جاافتاده، دانش مرتبط تری را تولید می کند؟" کریس می گوید که چون در مقطع ملی- مردمی که فرهنگ و سنت کارگری و طبقات عامه در حال از بین رفتن بود، مطالعات فرهنگی "بسته ای از مفهوم ها و رویکردهای تئوریک پشتبانی کننده را برای خوانش فرهنگ عمومی فراهم آورد." (همان، 260) هم چنان بخاطری که این سنت فرهنگی درمقابل سنت جهانی شدن نسخه کینزی سرمایه داری انتقاد می کرد، مورد توجه قرار گرفت. سپس به گفته ی کریس، با استفاده از داشته های رولان بارت (1975) درمورد نشانه شناسی"بعدها مباحثی چون پسا ساختارگرایی، علاقه به ابهام معنا و نقش خلاقانه خواننده، انگیزه کار روی ژانر و مصرف فرهنگی را فراهم آورد و رویکردهای سنتی نسبت به تالیف، هویت و بازنمود به شدت مورد پرسش قرارگرفتند."(همان، 261). کریس روجک سپس می گوید که همزمان با داخل شدن ایده های سوسر، بارت، لاکان و دریدا و لئوتار و فوکو دراین رشته، مقطع مطالعاتی مطالعات فرهنگی هم به مقطع متنی- نمایشی رسیده بود. البته به گمان وی دیدگاه های مطرح شده از سوی مکتب برمینگام هم دراین مساله اثر داشته است.

دو کنفرانس بین المللی

 افتتاح این بحث با "چرخش فرهنگی" در فرهنگ، رسانه و ارتباطات است. طی این بحث کریس ادعا می کند که چرخش مذکور باعث پاکی و کارآمدی مطالعات فرهنگی گشته است. علاوه برآن دو کنفرانسی که در مورد مطالعات فرهنگی که اولی در سال 1983 در دانشگاه ایل نویز برگزار شده بود، نقش عمیقی دراین تغییرات داشته است. نتایح بحث های کنفرانس اول تا سال 1983 به صورت کتاب در نیامد (همان، 264 به نقل از نلسون و گراسبرگ، 1988). با چاپ شدن این اثر، در جریان مطاالعات فرهنگی، به گفته کریس، تغییرات جدی ای رخ نداد.

کنفرانس دوم که در آوریل 1990 در همان دانشگاه برگزارشده است، "رویکرد جامع تری از نظریه فرهنگ داد که فمنیسم، تاریخچه دانش، قوم نگاری، بررسی های نژادی و قومی و استعمارگری و پسااستعمارگرایی را هم شامل می شد." همان، 264). دراین کنفرانس تنوع تئوریک و غیرانحصاری بودن مطالعات فرهنگی مورد تاکید قرارگرفته بود. به گفته کریس چون ظرفیت و توانایی های انتقادی این رشته برا ی انتشارات معلوم گردید، "ناگهان دروازه های دارای چفت و بستی که در مقابل این رشته قد برافراشته بودند، باز شد،‌ راتلج،‌ دوک یونیورسیتی پرس، مینه سوتاپرس و سیج همراه با هاچینسون (که ناگهان از انتشارات کنار کشید) ناشران بزرگی بودند که به نشرآثار"مطالعات فرهنگی" مبادرت کردند."(همان، 268).

شرکت انتشاراتی راتلج

دراین بخش اکثریت مطالب به نحوه تبدیل شدن این شرکت به یک نهاد سرمایه داری و بهره بردن اقتصادی از چاپ کتاب های مطالعات فرهنگی اشاره رفته است. علاوه برآن نحوه گزینش برای تهیه یک کتاب هم بحث های مطرح شده است:"به تدریج این مطلب جا افتاد که در تهیه یک کتاب به جای توجه به نظر مولفان و ویراستاران، باید به یافتن مخرج مشترک شروع دروس توجه شود."(همان، 273). کریس به این شکل نتیجه می گیرد که "شیوه مدیریتی "راتلج" برپایه مشارکت و همکاری میان کادر ویراستاری و سردبیری و براساس رفتاری غیرتشریفاتی و خودمانی قرارداشت."(همان،‌273).

کریس در آخر فصل چنین نتیجه گیری می کند:" آنچه در بررسی انتشارات پاک به صورت کلی و راتلج به عنوان نمونه ای به صورت بسیار نیرومند حاصل می شود این است که تولید و مصرف فرهنگی، حتی در رشته هایی که از نظر فرهنگی انتقادی و واکنشی اند، تا چه حد به الگوی صنعتی مبادله وابسته اند. ابتدا علامت تجاری با برند برای معرفی محصول طراحی می شود و درمرحله بعد و به صورتی قطعی، برای اغوای مصرف کننده مورد بهره برداری قرار می گیرد."(همان، 278).

 

 

فصل دهم: نتیجه گیری؛ ‌مسیر طولانی خیال آفرینی

این فصل به نوعی نتیجه گیری کلی کتاب است که طی آن نویسنده, مسیرها و موضوعات آینده و مهم برای مطالعات فرهنگی را تعیین می کند. ازجمله، چگونه "سیاست روز" روی فرهنگ تاثیرگذاشته و چگونه مطالعات فرهنگ در رابطه های میان سیاست و فرهنگ نفوذ می کند. پس وی می گوید که افراد شاغل دراین رشته علمی، باید قوه قوی استدلال و تشخیص میان "تفاوت" و "مقاومت و طرفداری" از جریان های فرهنگی را داشته باشد. به گفته کریس "دورشدن از تاکید برخصلت ذاتی ژانرفرهنگی و فرایند مصرف فرهنگی و نزدیک شدن به درک موشکافانه تری از رابطه میان تولید فرهنگی،‌ سیاست فرهنگی ووجوه اشتراک بین نخبگان قدرت ملی و جهانی"(همان‌، 281) ازجمله موضوعات آینده می باشند.

کریس سپس به تاثیر جریان های و "سیاست روز"(همان،‌281) اشاره کرده و اضافه می کند که "درواقع یکی از وظایف مهمی که در دو دهه آینده در برابرمطالعات فرهنگی قرارخواهد گرفت دور شدن از تاکید برخصلت ذاتی ژانر فرهنگی و فرایند مصرف فرهنگی و نزدیک شدن به درک موشکافانه تری از رابطه میان تولید فرهنگی، سیاست فرهنگی و وجوه اشتراک بین نخبگان قدرت ملی و جهانی است."(همان، 281). تاثیر این تحولات روی مقطع چهارم هم وجود دارد. کریس می گوید که دراین مقطع"درسیاست فرهنگی تمرکز برمساله "ابزار شمول فرهنگی" به جای اهداف سیاست فرهنگی،‌ از اهمیت خاصی برخورددار می شود."(همان، 283). دو رویکرد "توخالی" به گفته ی کریس برای این مساله پیشنهاد شده است: راه حل بازار و دولت.

راه حل بازار

کریس بعد از تشریح چگونگی به میان آمدن بازار آزاد، می گوید که اکنون عرصه فرهنگ هم براساس ارزش اقتصادی اختصاص منابع و سود استوار است. وی سرمایه داری محض را به عنوان بدیلی می داند که درسایه "جلوه های ازعوام فریبی فرهنگی"(همان، 285) " ایجاد تفاوت" و نظارت صنفی خود را به سان شهروندان بزرگ و طرفدار مردم می خوانند. به اعتقاد کریس این شرکت ها هنوز هم لبه های سود را بلند برده و "دربه جیب زدن ارزش افزوده از فرهنگ مصرف کننده مصرند."(همان, 285)

راه حل دولتی

کریس این راه حل را به دلایلی که "راهبردهای "لقمه را جویدن و با لفاظی در دهان مخاطبان عام قردادن" (همان، 286، فرانک فارادی،2004) که حکومت برای تشریح خط مشی خود در پیش می گیرد، به ضرر دموکراسی می خواند. هم چنان وی می گویدکه مباحث سیاسی امروز به سوی "توخالی بودن، کم دوامی و بی فکری"(همان، 287) گرایش دارد که سیاستمداران با پیروی از فرهنگ "نادان انگاری... میزان بدبینی و بی تفاوتی درمیان رای دهندگان را نسبت به این فرایند سازمان یافته سیاسی افزایش می دهد."(همان، 287). وی می گوید به الهام از مفهوم انسان "تک ساحتی"(همان، 290، هربرت ماکوزه، 1964) می گوید که این وضعیت این گونه انسانها را به میان خواهد آورد.

سپس وی می گوید که "وحدت راهبری میان گروه ذینفع و جنبش های اجتماعی" (همان، 288) وجود ندارد و این کار برخلاف سیاست مقطع ملی- مردمی است که تاکید برکنترول شدن دولت به واسطه ی نمایندگان کارگر می شد. نویسنده می گوید که می توان با کار روی فرهنگ سیاسی این ایده ی مردم را که گویی نمایندگی درست و صحیح از انها صورت نمی گیرد، فایق آمد و هم چنان به روند  ترفندهای "چهره سازی از شخصیت ها" (همان، 289) توسط روابط عمومی ها پایان دارد.

فرهنگی دیگر

تحت این بحث کریس با استفاده از مقوله "خیال آفرینی پنداشت" (همان، 290، چارلزتایلور،2004)  می خواهد شناوری و توهمی بودن آینده مطالعات فرهنگی صحبت کند. وی می گوید"تمام شیوه های زیستن با یکدیگر درجهان و جلوه های فرهنگی" (همان، 291) را نوعی از عرصه عمومی دانسته است و آن را توهم دارای وجه مشترک دانسته است. وجه مشترک آنها این است که اینها عرصه فضایی واقعی و درعین حال آرمانی است که تصورافراد معمولی را درمورد پیرامون شان شکل می دهد. وی با اذعان به وجود ایدلوژی و آگاهی کاذب در توهم فرهنگی، "کارکردی سازنده و توان بخش" (همان، 292، چارلزتایلور،2004) را به پیروی از تیلور به آن می دهد.

پیوند تاریخی – نوعی نوستالژیکی که کریس برای توهم فرهنگی ایجاد می کند، طوری است که "این توهم به سنن ملی و مقاطع تحول تاریخی" (همان، 293) برمی گردد. کریس با اشاره به ظرفیت خیال آفرینی فرهنگی می گوید:"تیلورعنصرخیال آفرینی را تقویت کننده و تجهیزکننده انگیزه مترقی دموکراتیک درتوسعه تحول بشر می داند." به همین خاطراست که به گفته ی کریس مطالعات فرهنگی مبتنی برابزار نمی تواند اهداف مورد نظرتیلور (شمول اجتماعی، عدالت توزیعی و قدرت یابی به صورت عامل توسعه بخش"(همان، 294) در آورد.

کریس از نیازمند شدن مطالعات فرهنگی به سیاست می گوید و هم چنان با اشاره به نظریات فرانک لشنر و جان بولی (2005) درمورد پیدایش فرهنگ جهانی و نقش سه بازیگر بزرگ اقتصادی. این دو محقق سه عامل سیاسی قدرت جهانی را سازمان های بین المللی دولتی، سازمان های غیردولتی بین المللی، شرکت های چندملیتی و سازمان های داوطلب دخیل در انتقال اطلاعات می داند. کریس می گوید که چون سازمان های غیردولتی "هیات هایی بدون منافع و بدون سهامدارند بدون نیاز به پاسخگویی و تنها درصددند منافع اعضای عادی و مشترکین داوطلب را نمایندگی کنند."(همان، 296). به همین خاطر وی این سازمان ها را جلوه ای ملموس و جهانی از خیال آفرینی فرهنگی می داند.

وی از رشد سازمان های جهانی غیردولتی منقد دولتها یاد کرده و هم چنان می گوید که "درصورتی که نژادها، ملت ها، طبقات و زیرفرهنگ ها، با خیال آفرینی یکدیگر را بارورسازند، طیف هیجان آوری از امکانات برای گسترش هویت و عمل فرهنگی ایجاد می شود."(همان، 297) وی می گویدکه این مسیر ساختارشکنی، اسطوره زدایی و افسون زدایی همیشه جریان داشته و مطالعات فرهنگی هم باید روی آن کار کند. کریس با مراجعه به نظریات هال و همکارانش (1997- 1996 ) می گوید که "دراین مقطع باید به نام هویت عمل کرد و از نظرسیاسی آن را سامان داد."(همان،297).




شب است ویک غزل نیمه کاره درددستم
نوشته شده در 10 فروردين 1397
بازدید : 207
نویسنده : فاراب
شب است ویک غزل نیمه کاره در دستم
ویک دلی شکسته هزار پاره در دستم
خیال میکنم اینجا نشسته ای پیشم
ودستهای غریبت دوباره در دستم
خیال میکنم اینجا میان قافیه ای
غزل گلن گدن چهار پاره در دستم
توهم است بگویم تویی کنار منی
وبوی تو و صد گل بهاره در دستم
حوالیم پر است از اقاقیای چشمانت
نفس بکش مثل یک استعاره در دستم
هنوز سمت جاده ای  که رفته ای انروز
تمام جاده شده یک  اشار ه در دستم
به جیب غزلها دست خاطراتم رفت
چودست میکشمش پرستاره در دستم
بروی چوب زدی شال و باد میامد
تمام فلسفه ی ماه پاره در دستم
مهی که شتابت به صبح پایان نیست
تو حاصل یک شمس العماره در دستم
به اعتراض تو گیسو به باد میدادی
ومن هزار غزل نیمه کاره در دستم
فاراب



@tekeaftab
لینک




ساعت رسمی کشور
نوشته شده در 10 فروردين 1397
بازدید : 176
نویسنده : فاراب


ساعت رسمی کشور را شتاب انداختی
عرض جغرافی دلها را به اب انداختی
در خلیج شعرها از تنگه های پارسی
کشتی پر از غزل در اب وتاب انداختی
لنجی از احساس در تالابهای انزلی
قلب بیمار مرا در انقلاب انداختی
ابرجمهوری باران تا خزر را ترک کرد
مقصد چشمان ما را اضطراب انداختی
باد در بارانیت پیغام ویرانی دهد
در دمکراسی دلها انقلاب انداختی
عینک و چتر وشنل همراه ابیات غزل
شور در شان نزول افتاب انداختی
ای که نستعلیق ابروی کجت بالا دهی
باز هم ساعات رسمی را شتاب انداختی

فاراب
@tekeaftab




سه غزل
نوشته شده در 10 فروردين 1397
بازدید : 214
نویسنده : فاراب
شورشت به تنهایی انقلاب اسلامی است
بافه های گیسویت صد سپاه اعزامی است
چشم در چشم من هر روز اختلاس میکردی
کاسبان تحریمند یا دو چشم برجامی است
چادرت بتنهایی  ، جنبشی به حنگل داد
باد هم سراندازان سوی ما به خودکامی است
باز هم زیر سر  داری   شهد عشق پنهانی
زیر بیت ابروها ، آن دوچشم بادامی است
کودتا کند چشمت     ،، با حصار مژگانش
بازهم دلی دارم چون خرابه ی شامی است
مستحب شود بوسه  این غزل  چوفتوا داد
ان شبی که  میبینی دست هرکسی جامی است
بیت اولم عشق است شورشت که نا فرجام
قافیه خودش امد عاشقی که اعدامی است

فاراب
@tekeaftab

غزل مثنوی

زلف دمکراسی و آن شانه ها
شورش احساسی پروانه ها
باز از این حاشیه شلیک شد
یک غزل عشق به آن خانه ها
کهنه مقرم زکجا داعشی است
حمله کنی در دل ویرانه ها
گیسوی تو پر زپناهنده است
موشک دوربرد درآن لانه ها
بازسپاه هوست جان گرفت
باز از این شایعه افسانه ها
جنگ جهانی است هوسهای تو
نقش نهانی است نفسهای تو
باز قلم دست من افتاده است
یک هوس داغ به من داده است
تا بنویسم که جهان جنگ توست
هرچه به سینه است مرا سنگ تو است
تا بنویسم که بیا شعر شو
زیر درخت دل من سحر شو
تا بنویسم هوسم را بکش
غیر تو هرچه نفسم را بکش
عشق تو اکراه کن  از کشتنش
خون دل فلسفه آغشتنش
پنجره هایی که شکستم کجاست
آن سر و ان شانه و دستم کجاست
با تو توان شهر به اتش کشید
قطره ای  ازتشنگیش را چشبد
باز بگو ان بت دیوانه کیست
ان که شده باز به این خانه کیست
هرچه که باشد عطشم را شکست
ان نفس جور کشم را شکست
میشکنم در شکن زلف یا ر
باز بر این تشنگی من ببار
فاراب
@tekeaftab

تاریخ به زندانی موهای کمندت
ان زلف دمکراسی بیگانه پسندت
برشیوه لیبرال دمکرات شنیدم
شکر زده چشمان مرا شهر لوندت
منشور حقوقی است فراسوی لبانت
افتاد دلم باز به گیسوی  بلندت
در چند مجلد بنویسم  که فقیهان
از هرچه گذشتند رسیدند به بندت
رایم بنویسم سر لبهای تو هر روز
تا باز شود حکم حکیمانه ی قندت
فاراب
https://telegram.me/tekeaftab




زلزله کرمانشاه
نوشته شده در 10 فروردين 1397
بازدید : 184
نویسنده : فاراب
خرابم کن خرابم سالهامن
بلرزان در دل زلزالهامن
مرا از خشت خشتم خاک گردان
به خاکم کن به این منوالها من
بریز خاک خیابان برسر من
که مدفونم هزارن چالها من
رمین لرزه زمان لرزه بلرزان
که لرزیدم بر این اقبالها من
هزار آوار برسر رفته دارم
ببار اینبار با اموالها من
هزاران درد اوار دل  من
منو آوارو با این حالها من
کسی درد مرا نشنید هرگز
به آواری بگویم قالها من
مرا ازاد کردی خاک بنگر
رهایم از همه سلسالها من

فاراب
@tekeaftab




ترس ما گرگها نیستند
نوشته شده در 10 فروردين 1397
بازدید : 182
نویسنده : فاراب
من فندقستانم
شب است و ستارگان بیدارند
مهتاب
 هرکجای کوه که میروم
 به دنبالم میآید
هرجا که میروم
بامن میآید
نه فقط بامن
با همه شب گردی میکند
انقد صمیمی است
که هرکس فکر میکند
یک مهتاب برای خودش دارد
مادرم یک مهناب در گوشه روسریش گره زده است
مهتاب مادرم
مثل اشرفیهایی است که روی پیراهن قدیمیش دوخته بود
مادر بزرگم
در صندوقچه اش خورشیدکی داشت
که جام جم خورشیدهای عالم بود
گاهی خورشیدکهارا از صندوق در میاورد
روی پیراهنم میدوخت
خورشیدها دیروز در رود روییده بودند
در شب
خرگوشها از جاده خاکی با چراغ ماشین گیج میشدند
خودرا به پایین جاده پرت میکردند
روباها به لانه مرغها زده بودند
قمیشها در رویای نی ها بودند
تا بر لبانی عمیق نواخته شوند
خروسها سرود سیاسی سرداده بودند
سگها گله دمکراسی را به چرا برده بودند
گرگها کیفرشناسی میخواندند
چوپانها شعرحماسی کتریها را
روی اجاق خیره بودند
گله ها خواب قصابهارا میدیدند
جمهوری گله ها
با احزاب ارسها  مصاحبت کردند
درختان گفتند ترس ما تبرها نیستند
ترس ما جنگلبانانی است
که با تیرها تبانی میکنند
گله میگفت
ترس ما گرگها نیستند
ترس ما چوپانی است
که بعد از عاقل
قصاب را فرامیخواند
فاراب




شب یلدا
نوشته شده در 10 فروردين 1397
بازدید : 206
نویسنده : فاراب


پاییز عادت دارد
موقع رفتن
مثل تو
آخرین
برگریزانش را
اخرین گسلهایش را فعال کند
کاش گسلها از سلسه گیسوی تو
یادنگرفته باشند
در بادها
تنبور بنوازند
انگاه مابرگسلهای رفتنت
همیشه خواهیم لرزید
در یلدای گیسوی تو
کدام ماه خواهد تابید
کدام خورشید طلوع خواهد کرد
ترسم
وقتی  که برگردی
برخرا به های رویاهایم
بتابی

فاراب




شب یلدا
نوشته شده در 10 فروردين 1397
بازدید : 205
نویسنده : فاراب


پاییز عادت دارد
موقع رفتن
مثل تو
آخرین
برگریزانش را
اخرین گسلهایش را فعال کند
کاش گسلها از سلسه گیسوی تو
یادنگرفته باشند
در بادها
تنبور بنوازند
انگاه مابرگسلهای رفتنت
همیشه خواهیم لرزید
در یلدای گیسوی تو
کدام ماه خواهد تابید
کدام خورشید طلوع خواهد کرد
ترسم
وقتی  که برگردی
برخرا به های رویاهایم
بتابی

فاراب




شب یلدا
نوشته شده در 10 فروردين 1397
بازدید : 211
نویسنده : فاراب


پاییز عادت دارد
موقع رفتن
مثل تو
آخرین
برگریزانش را
اخرین گسلهایش را فعال کند
کاش گسلها از سلسه گیسوی تو
یادنگرفته باشند
در بادها
تنبور بنوازند
انگاه مابرگسلهای رفتنت
همیشه خواهیم لرزید
در یلدای گیسوی تو
کدام ماه خواهد تابید
کدام خورشید طلوع خواهد کرد
ترسم
وقتی  که برگردی
برخرا به های رویاهایم
بتابی

فاراب




شبهای ما جا دار است
نوشته شده در 10 فروردين 1397
بازدید : 192
نویسنده : فاراب
شبهایم جاداراست
قله هاو اسمان حتی ماه و اسمان در ان جای میگیرد
شبهای ما بلند است
جای تمام گیسوان لیلی ها  انجا است
حتی اگر تمام بادها بوزد
چنارها سمت ستاره ها پرسه میزنند
رودها  مثل گیسوی دلبران جدا افتاده
 رو به دریا نهاده اند
تو میدانی شاهرود
گلویش درد میکند
پهلوهایش رخمی است
تو خوب میدانی
شاهرود
چشمهایش گلالود است
تو خوب میدانی
دلش به اندازه همه گل های عالم گلالود است
به اندازه همه دلهای عالم دلگیر است
میخواستم دستی بر چشمهای شاهرود بکشم
خواستم با او اب بازی کنم
خواستم از پشت چشمهایش را بگیرم
در گریه هایش دستهایم را اب برد
ولی نمیدانم تنش خاکی بود
ولی وقتی در تنش شنا میکردم
تنم آبی میشد
 رنگ همه آبیها
من هرگز عکس انارها و انجیر هارو در اوندیدم
اسیارود کارش سلفی گرفتن با انارهها وانگورها بود
ولی تو خوب میدانی
شاهرود در دره الموت پر از درد بود
کاهی انقدر ازدرد میپیچید
گرداب میشد
خود را به صخره هها میکوبید
وهنوز هم
سر بر صخرها میکوبد
گاهی سر بر شانه های ساحل میخوابد
تو گیسو میان شنها نهاده ای
تا همیشه تشویش شنها در تنم بماند
من گاهی میان شنها میخوابیدم
خوابی عمیق
در استتار ماسه ها
حماسه رویاها را
به اب میزدم
شاید بیداری من از ماسه های شانه شاهرود است
دل میسپارم دوباره
به کتری روی اجاق سنگی که زیر درختان گردو بجوش آمده بود
گفتم
کاش اندیشه های ما هم
بر اتشی از جنس خودشید
بخروشد
فاراب بهمن 96

@tekeaftab




بازدید : 189
نویسنده : فاراب
خلاصه کتاب: مطالعات فرهنگی

خلاصه کننده: سیدباقر حسینی- دانشگاه تهران- دانشکده علوم اجتماعی

درس: نظریه های انتقادی ارتباطات

زمان: ترم دوم- 1391-1392

استاد: دکتر حسن بشیر

ای میل: drhbashir100@gmail.com

منبع: روجک، کریس (1390)، مطالعات فرهنگی، ترجمه:دکترپرویزعلوی، تهران: انتشارات ثانیه، تعداد صفحات: 308.

ای میل:  s.ba.hussaini@gmail.com

این کتاب معرفی مشرحی از مباحث مطالعات فرهنگی دارد که با مثالهای عینی در بستر فرهنگی و فرهنگ – اقتصادی و اجتماعی بیان شده است. در این اثرکوشیده شده است که با ارجاع به مثالهای عینی، مسیرآینده همکاری میان مطالعات فرهنگی و سایر رشته های علوم انسانی مانند ارتباطات و فرهنگ شناسی و سیاست و قدرت ترسیم گردد.

کتاب طی شامل 10 فصل و یک نمایه نویسنده و اصطلاحات انگلیسی به فارسی است. سرفصلهای کتاب شامل"چندتعریف از فرهنگ، "چگونگی انجام مطالعات فرهنگی"،" فرهنگ هم مانند زبان ساختارپیدا می کند"،" تنزل فرهنگی"، "چهارمقطع در مطالعات فرهنگی"،" قرارگرفتن در درون یک فرهنگ"، "تحریف فرهنگی"، "سرمایه داری محض و کارآمد"، "انتشارات پاک" و "نتیجه گیری: مسیرطولانی خیال آفرینی" است.   

مزیت این کتاب، آنست که مطالب مطالعات فرهنگی و سایر رشته ها و میان رشته های مرتبط به این میان رشته­ای را با زبان ساده و مستدل بافت داده و با ارایه مثالهای زنده، فهم آن را ساده و شیرین می سازد. از طرفی باوجود گسترده گی مطالب، گزیده گویی و کم گویی و نحوه ارایه روشن مطالب؛ مزیت خوبی است که با ترجمه روان؛ کتاب را برای یک مطالعه کننده ی فارسی زبان، جذاب، جالب، مفید و کارا می سازد.

این کتاب، اما، دربرخی موارد بیشتر مسایل را با توجه وضعیت موجود آمریکا و یا انگلستان تحلیل کرده و به این خاطر میزان تعمیم دهی آن در جوامع دیگر پایین می آید. گرچند این مساله منطقی هم نیست که از یک نویسنده و محقق غربی و انگلیسی زبان انتظار بیش از این داشت. نقص دوم این است که قدرت فرهنگ را اندکی بیشتر از حدواقع نشان داده است. عیب سوم این که برخی اوقات با ارایه مصداقهای مشابهی متعدد، فرصت شرح نکته های تیوریک را محدود ساخته است. کمبودی سوم این که در ارجاع دهی داخل متن صرف به ذکر سال نشر اثر اکتفاء شده است. عیب، این است که خواننده این خلاصه، فکر می کند که تمام این مطالب ارجاع داده شده به نویسنده، از خود آقای کریس می باشد. خلاصه کننده هم با توجه به اصول خلاصه نویسی کتاب و مبناء قراردادن نسخه ترجمه به فارسی معرفی شده، ناچار شده است مطالب به شکل متن کتاب ارجاع بدهد. نکته نهایی این که بخش منابع این کتاب هم در آخر ذکر نشده است. این، یکی از نواقص فنی کتاب می باشد که از نویسنده بزرگی چون کریس روجک بعید به نظر می رسد و شاید، هم، این بخش در نسخه فارسی آن، از بدنه، فصل شده باشد.   

فصل اول: چند تعریف از فرهنگ

خواستگاه اجتماعی و ارزشی فرهنگ و اهمیت فرهنگی، سوء استفاده های که دست قدرت و مسلط فرهنگ سازی برای حفظ اقتدارشان انجام می دهند، دراین فصل آمده است. هم چنان بحث "ژانررسانه ای و بازنمودفرهنگی" به نقش رسانه ها درنحوه انعکاس فرهنگ مورد نظر می پردازد. نویسنده ادعا می کند: " ژانررسانه ای فقط مساله سبک ارائه و بازنمود نیست، بلکه داوری درمورد اهمیت ملی و بین المللی {بوده و} اطلاعاتی را نیز که این رسانه ها گزینش و پردازش می کنند، دربر                         می گیرد."(روجک،1390، صص 10و 11). در ادامه به یکی از منطق های کارکردهای منتقدانه و ساختارشکن مطالعات فرهنگی اشاره شده است: "منطق برتری که از جمله برای انجام "مطالعات فرهنگی" به کار می رود، باید نشان دهد که چرا جهان بشری دربسیاری از موارد همان چیزی نیست که به نظر می رسد و چرا برای بررسی این مطلب که چگونه ارتباطات و بازنمود آن با منافعی فراتر از قدرت و دستکاری خدمت کند راه حلی منطقی ارائه نمی شود."(همان، 11). سپس، به شگردها و استفاده های کارکردی مطالعات فرهنگی درافسانه زدایی و اسطوره شکنی ها می پردازد. استفاده ی صاحبان قدرت از افسانه ها برای مهارکردن توده ها، از مفاهیم دیگر می باشد. به باور نویسنده توده ها "نیز اسطوره های خود را بسط می دهند و ازطریق آنها رویدادهای دشوار و حیرت زا را معنا  می کنند." (همان، 12).

کریس با اشاره به کاربرد و تاثیر فردی فرهنگ برزندگی می گوید که ازجمله گزینش دوست و غذا برخواسته از بستر فرهنگ است. وی می نویسد که درست است این بحث ها را می توان از طریق مفاهیم ایدلوژی، هژمونی و یا استیضاح سیاسی بررسی کرد، {اما} مطالعات فرهنگی کمک­گار خواهد بود. نویسنده می نویسد:"ریشه و شاخه فرهنگ دراین پرسش نهفته است که ما به صورت فردی چگونه سازماندهی می شویم.... فرهنگ به اصل مطلب مربوط می شود نه به حاشیه ها." (همان، 13).

دربخشی دیگر از فصل نویسنده با اشاره به تحول و تغییرمعنایی فرهنگ، آن را درحیطه مطالعات فرهنگی به دو معنی "ارزیابی کننده" و "توصیفی و روایی" معرفی می کند. در بحث بعدی، نویسنده با اشاره به دو کلمه ی "قدرت و دانش" درمطالعات فرهنگی می نویسد:"...مطالعات فرهنگی با مرتبط ساختن مسائل مربوط به فرهنگ با موضوع مهارسیاسی و رهبری اجتماعی، توازن قدرت جاری در جامعه را مورد تردید قرارمی دهد. اقتدار گروه های نخبه و دانش و قدرت مشخص و مرتبط با آنان به طور اخص مورد انتقاد قرار می گیرد."(همان، 17).

 

 

 

 

فصل دوم: چگونگی انجام مطالعات فرهنگی

این فصل روی چهار مقوله به هم پیوسته ی مطالعات فرهنگی صحبت کرده و هم چنان نقش "تلویزیون واقعیت نما" و انترنت و تلفن همراه را در ایجاد نوع فرهنگ خاصی خود بررسی می کند. نویسنده ادعا می کند که این تغییرات باید رویکرد تطبیقی- تاریخی را در نظرگرفته و باید با مطالعات فرهنگی این کار را انجام داد. مولفه های مورد نظر آقای روجک اینهایند:"(1) گونه یا ژانر فرهنگی؛ (2) تولید فرهنگی (3) مبادله و مصرف فرهنگی؛ (4) سیاست فرهنگی(روجک، 1390،21). کریس،‌ به نوع نمونه سازی درشکل و محتوای فرهنگی، عنوان ژانرفرهنگی داده است. طوریکه با آن می توان نوع تولید و نسبت افراد به فرهنگ خاصی شناخت و تعلق شان را بیان می کنند. به گونه ی مثال؛ "فرهنگ آشپزی چگونه اقتدار و تفاوت خود را نشان می دهد؟"(همان، 21). دربحث تولید فرهنگی، بیشتر به ایجاد معنا و علایق فرهنگی سروکار داریم. "تولید فرهنگی، طرح دقیق معنا و کاربرد آن را مطرح می سازد، ابزار و اهداف دخیل درسنت ها را بررسی می کند و بازتولیدفرهنگی را برجسته می سازد."(همان، 22). مصرف فرهنگی به چگونگی جذب معنای فرهنگی از طریق فرایند مصرف می پردازد. چنانچه سوال می کند که "در فرهنگ مصرفی چه موانع فرهنگی تاکنون موجب جلوگیری از رواج مصرف کتابهای مجازی شده است؟"(همان،‌22). سیاست فرهنگی به موضوعاتی چون ارزشها، تفاوت ها و دانش و قدرت سروکار دارد.این بحث می گوید که "افراد در رابطه با منابع کمیاب اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، چگونه درموقعیت های متفاوتی قرارمی گیرند و این موقعیت ها چه نوع مبارزه و ائتلافی را دامن می زنند." (همان، 23). کریس می گوید که می توان از مطالعات فرهنگی برای تاریخ زدایی و جعل کاری تاریخی استفاده کرد.

1-    تلویزیون واقعیت نما

کریس روجک، یکی از زمینه های مطالعاتی برای مطالعات فرهنگی را "تلویزیون واقعیت نما" می داند. زیرا به استدلال وی دراین دست برنامه ها،" فاکت ها(رویدادها و واقعیت ها) تنها در رابطه با مفهوم های دیگر معنا پیدا می کنند.... معنی رویداد ازموقعیتی که در قلمرو ارتباطات دارد ناشی می شود. به علاوه این قلمروها ثابت و ساکن نیستند و اغلب به گونه ای  نامنتظر و شتابناک تغییر می کنند."(همان،‌ ص 25). ازنگاه ارتباطاتی چون نمایش های تلویزیونی درکوتاه مدت افرادی را در"موقعیت هایی محدود و نامحتمل گردهم می آورد و با نمایش این صحنه ها به ثبت نتایج آن اقدام می کنند"(همان، ص 25)

سپس کریس، به دنبال تشریح این مطلب است که چون تلویزیون های واقعیت نما "اجازه پخش برنامه های مستمر، زنده ویراستاری نشده را فراهم می کند، برخورد ما با داده های پخش تغییر کند." (همان، ص 27). برای جواب اینکه چرا نمایش های تلویزیون های واقعیت نما، باوجود برشی بودن شان، جذابیت دارد، کریس روجک، طی چند پیشنهاد که نوعی از انجام مطالعات فرهنگی است، بررسی می کند.

پیشنهاد اول این است که این تلویزیون ها ازمخاطب می خواهد یک ژانرفرهنگی را با زندگی واقعی مقایسه و رمزگشایی کند و بکوشند تا ازعواطف و واکنش های روزمره خود آنها را جدا کنند، جذابیت دارد. پس"مخاطبان هم تماشاچی و هم داورند."(همان، 30).

پیشنهاد دوم روجک این که تلویزیون های واقعیت نما "نسخه ای ذهنی است که تجربه مخاطب در زندگی واقعی و نقش این تجربه را در روابط قدرت نشان می دهد. بنابراستدلال کریس روجک، این برنامه ها چون "جلوه های دلپسندی "آزادی" و کشمکش های سازمانی و شخصیتی {را} به گونه ای تمثیلی نشان می دهد"(همان، 32)، برای ما جالب اند.

پیشنهاد سوم کریس می رساند که برای ما بینندگان "با مشاهده بازی دیگرانی که می خواهند توجه و همدلی ما را جلب کنند، امکان فراموش کردن نگرانی ها و غم و غصه هایمان فراهم می شود."(همان، 32). به باور وی پیشنهاد سوم راه شیوه  بررسی علل محبوب بودن و همه فراگیری "واقعیت تلویزیونی"(همان، 34) می باشد.

2-    انترنت

به باور نویسنده کتاب، چون انترنت زمینه نشر و درعین حال کنترول اطلاعات را مهیا کرده است،‌ درجهت ایجاد نوعی جدید ارتباط و فرهنگ عمل کرده است. این تحول به نوبه ی خود" توانایی شهروندان را برای مشارکت درجامعه، فرهنگ، سیاست و اقتصاد" را به شدت متحول کرده است. طوریکه باقدرت گرفتن موتورهای جستجو و به میان آمدن چت روم ها،‌ بولتن ها... "جنبش های اجتماعی مرتبط با مراقبت از محیط زیست، پیگیری نقض حقوق بشر، حقوق حیوانات،‌ مسائل اخلاقی مطرح در مهندسی ژنتیک و نیز جنبش های اجتماعی مرتبط با مذاهب و اخلاقیات متفاوت، به منابع تازه ای برای گردآوری و مبادله اطلاعات دسترسی پیداکرده اند." (همان،‌36 و 37).

بعداز این بحث، نمونه­ی کاربردی ای ازانترنت درافول دهی قدرت حزب کمونست درچین، مطرح شده است. سپس با مراجعه به مقوله تمثیلی "برج مراقبت" میشل فوکو، نویسنده می گوید که جامعه چین {همانند جوامع قرن نوزده همی و عصر ویکتوریایی} تحت کنترول و مراقبت حزب کمونیست قرارداشت.

تلفن همراه

به باورکریس، تلفن همراه اکنون "انقلابی موازی درارتباطات همگانی و فرهنگ توده ای ایجاد کرده است." طوریکه او می نویسد که دراوایل داشتن تلفن همراه در میان جوانان همسن به یک نیازعمومی تبدیل شده است و اکنون هرکدام از مارک های سامسونگ، اریکسون... خود به نوعی از نشانگرهای فرهنگی طبقات اجتماعی تبدیل شده است. زیرا "برای این افراد تلفن همراه صرفا یک وسیله ارتباطاتی نیست، بلکه وسیله ای جانبی برای تعیین هویت و بازشناسی فرهنگی است." (همان، 42).

مدرنیته های متکثر

منظور نویسنده ازصفت "چندگانه یا متکثر" برای تعیین و تشخیص خصلت متکثر تجربه فرهنگی، تکنولوژیک، اقتصادی و اجتماعی" است. نویسنده با توجه به تفاوت درمیزان دسترسی به "منابع کمیاب اقتصادی، سیاسی، تکنالوژیکی، فرهنگی،‌ ارتباطی و انگیزشی"(همان،43) و تفاوت میزان پویایی درمیان گروه های اجتماعی می نویسد:"بنابراین، کاربرد اصطلاح "مدرنیته های چندگانه ومتکثر" برای اشاره به الگوهای گوناگون تجربه زندگی و در رابطه با شتاب زندگی درفرهنگ های مدرن، مناسب تربه نظر می رسد."

فصل سوم

فرهنگ همانند زبان ساختارپیدا می کند

دراین فصل نویسنده با اشاره به آماده گی رشته مطالعات فرهنگی درتوازی با"حالت جریان دائمی" فرهنگ مدرن (همان، 47) و دادن نقش دایمی به ارتباط و ارتباطات، کاربرد عملی مطالعات فرهنگی را تشریح می کند. او می گوید که باوجودیکه این رشته از زبانشناسی ساختارگرایانه ای سوسور و رابطه دال و مدلولی او سرنخهای گرفته است، اما، از آن بالاتر رفته و "ازلحاظ مفهومی، مطالعه فرهنگی می خواهد به این طریق ما را وادار کند که درمورد تاریخ، قدرت، بازنمود فرهنگی و هویت از نو بیاندیشیم. سپس وی می گوید که درست است که "هویت ما را توارث ژنتیکی تعیین می کند، اما، از منظرفرهنگی همین هویت موروثی از طریق ارتباط و بازنمایی است که رمزگذاری و عنوان بندی می شود. اگرچه افراد دارای قدرت و شعورند، اما مواضع فرهنگی آنها را موقعیت و رابطه شان با منابع اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تعیین می کند.... درواقع بهترین دلیل برای انجام مطالعات فرهنگی رها شدن از دام این توهم است که شخصیت هرفرد یکتا و منحصربه فرد است. مطالعات فرهنگی ما را با نقشی که مقررات، موضوعات و ذهنیات فرهنگ فردگرا می آفریند، آشنا می سازد و درمورد ساخته شدن افکار و رفتارمان توسط این فرهنگ به ما هشدار می دهد."(همان، 49). کریس می گوید که مطالعات فرهنگی به گونه قابل لمس سهم بازنمودها، عنوان بندی ها و رمزگذاری های فرهنگی را درتثبیت افکار و عقاید عامه مردم نشان می دهد.

صورخیال یا هدف آرمانی رشته مطالعات فرهنگی

"پس مطالعات فرهنگی به ما نشان می دهد که قدرت چگونه معنا را شکل می دهد. همین تشخیص است که ما را از اسارت پنجه های قدرت می رهاند."(همان،‌51). کریس، مطالعات فرهنگی را راه توسعه دیدگاه فرد در رابطه با روشهای پیوند بادیگران درسطح فردی، ملی و جهانی می داند و "نقش رمزگذاری و رتبه بندی را در تثبیت حس مشترکی از واقعیت موجود نشان می دهد."(همان، 52). به گفته ی وی مطالعات فرهنگی علاوه برمطالعه شمول، حذف و تفاوت های فرهنگی، ما را از ویژگی های فقر، حاشیه نشینی و حذف اجتماعی آگاه می کند. او معتقد است که این گونه مشکلات درهم پیوستگی متقابل نیروهای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و اجتماعی قراردارند که با ساختارشکنی، اسطوره زدایی و افسون زدایی درچارچوب مطالعات فرهنگی می توان برآن غلبه کرد.

ساختارشکنی، اسطوره زدایی و افسون زدایی

 کریس روجک می گوید که باآنکه مطالعات فرهنگی کارحزبی و سیاسی نیست، با آنهم موقف ساختارشکنانه و انتقادی را از سنت مارکیستی و چپ گرایی، نظریات فمینستی، مدرن و پسامدرن و ساختارزدایان و ضدذات باوران گرفته است. کریس می گوید به نظر کورنل وست (1992) مطالعات فرهنگی دارای خصلت های ساختارشکنی، اسطوره زدایی و افسون زدایی می باشد. در رویکرد ساختارشکنی، به نوشته کریس، نسبت به تقسیم بندی های اولیه در زبان و فرهنگ که در جهت {مخالف} تحکیم و محدود سازی  هویت می کند" (همان، 53)، عمل می کند. در اسطوره زدایی،"درپی آن است که نشان دهد واقعیت فرهنگی و حس مشترک نسبت به گذشته چگونه رمزگذاری و عرضه می شود."(همان، 53) و در افسون زدایی"نقش اسطوره، دستکاری و قدرت در سیاست فعال فرهنگی و سیاستگذاری درمورد افسون زدایی را برملا می سازد." (همان،53).

فصل چهارم: تمرکز بر فرهنگ

این فصل درمورد نقش فرهنگ در تشکیل ایده ها و چارچوب های ذهنی افراد و درآن میان نقش برملاکننده مطالعات فرهنگی بحث می کند. علاوه برآن به سیرگذرای مفهومی- توسعه ای بر به میان آمدن این رشته اشاره شده است. این فصل در درضمن این که به نقش کلیدی تغییرپارادایم های نخبه گرایی که فرهنگ را امرهمیشگی و عادی می دانستند، درمورد تلاشهای افراد مکتب فرانکفورت، مکتب برمینگام و رویکردهای آمریکایی و حضور و نشر فرهنگ آمریکایی بعد از جنگ جهانی دوم در اروپای غربی و تاثیر آن ها بر روند شکل گیری مطالعات فرهنگی بحث دارد.

وی درضمن این که رسانه ها را عامل قوی هویت بخشی فرهنگی فرد عنوان می کند، برنقش برملاکنندگی مطالعات فرهنگی ازشیوه های انتقال معنا به ما، معلومات می دهد. درضمن به بیان او، مطالعات فرهنگی فرهنگ را ذاتاً دارای ماهیت سیاسی می داند. زیرا که این رویکرد برخلاف نظریات فرانکفورتی ها که دریافت کنندگان را درمقابل "صنعت فرهنگ" منفعل می دانستند، بر پویا بودن آنها تاکید دارد.

به اساس این کتاب، برای مطالعه منشاء مطالعات فرهنگی سه سنت ذیل در مطالعات فرهنگی خیلی با اهمیت است:

1-     نخبه گرایی: "گرایش نخبه گرایان به ضرورت حذف فرهنگ مردم یا فرهنگ عامه است؛ زیرا آن را فرهنگی مبتذل، واپس گرا و هنرستیز می دانند."(همان، 58). نخبه گان فکر میکردند که اصلاح فرهنگ عامه به عهده نخبه گان است و پس نباید عامه به ساحه فرهنگ نخبه نفوذ کند. این آمد و شد ادامه داشت تا این که با پیشرفت های تکنالوژیکی، گستردگی نشر اطلاعات و ارتباطات و دسترسی بیشتر همگان به تعلیم و تربیت "ناسازگاری و توانمندسازی توده ها را وسعت داد."(همان 58).

2-     مردم شناسی اجتماعی شهری: این سنت با مطالعه محققانی درمورد زندگی عادی مردم عامه انگلستان شروع شد. این سنت تا آخر نتوانست ازحیطه "نوعی تجربه گرایی یا حقیقت یابی ... با روش انعطاف ناپذیر و بدون داشتن ایده و نظریه ای الهام بخش"رهایی یابد. (همان، 60). روش اینها برخلاف استدلال پیروان مکتب شیکاگو {ازجمله رابرت و هلن لیند (1928)} بود. چه اینکه شیکاگوی ها به جای تمرکز روی فرهنگ عامه بر فرهنگ صنعتی شهری تمرکز داشتند.

3-     جامعه و فرهنگ همگانی: "ویژگی تعیین کننده آنها این پیشنهاد بود که زندگی اجتماعی جامعه درمعرض دستکاری و تقلبی گسترده قراردارد که نتیجه آن یکدست شدن و محدود سازی شدید فرهنگ عامه مردم خواهد بود."(همان، 61). رویکرد آمریکایی با نوشته های دیوید رایزمن (1950) و ونس پاکارد (1357-59)، بنگاه ها را عامل یکسان سازی فرهنگ می دانستند که از طریق تبلیغات و کنترول رسانه های همگانی به اجرا درمی آمدند. رویکرد آلمانی این سنت در نظریات و گرایش های عقلانی هورکهایمر و مارکوزه درقالب مکتب فرانکفورت تجلی یافت.

مطالعات فرهنگی پس از جنگ جهانی دوم

"امروزه مطالعات فرهنگی چهره ای کاملا جهانی یافته است. درحال حاضر ایالات متحده آمریکا دراین تقسیم کارنیرویی غالب است."(همان،63). بحث های بعدی مرتبط به نحوه ی شکل گیری مکتب برمینگام و افراد و اثار آنها درمورد فرهنگ  و توجه به فرهنگ عامه می باشد.

به گفته نویسنده، علاوه برتلاش سه تن از اساسگذاران انگلیسی این رشته، افزایش درآمدهای واقعی طبقه عامه، تحولات تکنالوژیکی و رشد ارتباطات و رسانه ها در رشد و گسترش ساحات مطالعات این رشته کمک کرد.

باآنکه سه بنیانگذار و نظریه های شان از کشور انگلستان و برای شرایط این جامعه بود،‌" اما سازوکارهای موضع گیری فرهنگی و قالب طبقاتی، قدرت و ایدلوژی که درباره آن می نوشتند قابلیت انتقال به کشورها و مناطق دیگر را داشتند....وظیفه"مطالعات فرهنگی" گزارش آن چیزی بود که رشته های مستقرآنچه پایه دانش و شناخت را می ساخت و کل شیوه تجزیه و تحلیل را برای دانشجویان بخش های گوناگون جهان جذاب می ساخت، با بی تفاوتی نادیده می گرفتند."(همان، 69).

فرهنگ امری عادی است

دراین مبحث روی دعوای ریموند ویلیامز (1958) بحث شده است که وی برخلاف نخبه گرایان ادعا کرد:"فرهنگ همیشگی است."(همان، 70). نخبه گرایان می گفتند که چون فرهنگ "امرمعمولی و همیشگی" است، ارزش بهاء دادن را ندارد. ویلیامز"استدلال می کرد که تمامی زندگی درفرهنگ و سیاست غوطه ور است. همانطورکه نمی توان ازخوردن و آشامیدن دوری کرد، درواقع، خوردن و آشامیدن خود شکل هایی فرهنگی اند که از نظرمقایسه ای و تاریخی انواع و اقسام متنوعی دارند." (همان، 70).

فصل پنجم: چهار مقطع در مطالعات فرهنگی

کریس روجک از نگاه مطالعاتی،"تاثیری فرایندی"(همان،‌74) و"جریان های دوسویه ی همپوشان (همان،‌74) مقاطع مطالعاتی این رشته را به چهاربخش تقسیم کرده است. به گفته کریس "هرکدام ازاین مقاطع،‌ ملاک ها، اهداف و پیش فرض های متفاوتی را برای "مطالعات فرهنگی" به ارمغان آورده است"(همان،‌74) که سراسر فصل درتشریح همین چهار مقطع اختصاص دارد. تاثیرجهانی شدن، شرق شناسی ادوارد سعید و کنفرانس "نقطه عطف مطالعات فرهنگی" و تاکید این کنفرانس بر"اهمیت تفاوت، دورگه بودن و پویایی مطالعات فرهنگی" دراین فصل آمده اند. چهارمقطع عبارت از: 1) مقعطع ملی- مردمی؛ 2- مقطع متنی – نمایشی؛ 3- مقطع جهانی- پساذات باوری و 4- مقطع حکومتگرایی و سیاست.

الف- مقطع ملی- مردمی. این اصطلاح را ازایده ها و"هژمونی" گرامشی گرفته است. دراین مقطع مطالعات فرهنگی "بیشترازطریق تعیین جایگاه و منزلت اجتماعی افراد و قناع و ترغیب"(همان،‌76) "مجموعه ای ازائتلاف ها و تجمیع منافع حاکم که بر فرهنگ و جامعه غلبه می کند، درصدد است سلطه ملی- مردمی را مهندسی کند. مطالعات فرهنگی درخلال این مقطع درصدد برآمد تا از طریق تحلیل تاریخی وعینی این توازن دریکپارچگی و ائتلاف را روشن سازد و نقاط متکثری از زور و مقاومت را در پیوند با آن توضیح دهد."(همان، 77) به این صورت "به دنبال طرح نظریه گرامشی، این پرسش هایی{درمورد توزیع و مشروعیت قدرت سیاسی، به حاشیه راندن فرهنگ مردم و قدرت یابی آنها} برفرهنگ های ملی- مردمی و نظام های دولتی همراه با آنها، که عرصه مبارزه سیاسی و فرهنگی تلقی می شدند، متمرکزشدند."(همان،‌78).

نویسنده درپاراگرافهای بعدی درمورد نحوه­ی شکل گیری مکتب برمینگام و فعالیت های سه گانه ی آموزشی و پژوهشی آن (مسایل ادبی، تاریخی- فلسفی و جامعه شناسی) اشاره کرده است. هوگارت و هال از جمله افرادی معرفی شده اند که به ترتیب روی بخش های فرهنگ وابعاد نظری این رشته و ارتباط آن با رسانه و ارتباطات بیشتر کار کرده اند.

سپس کریس روجک روی خصوصیات اصلی دیدگاه های برمینگام، بحث کرده است: 1- سیاست که روی تعهد این مکتب بر"تغییراجتماعی،‌ تاکید بردولت به مثابه ابزاراصلی تحولات و توجه شدید نسبت به حاشیه نشینان و ستمدیدگان" را بحث می کند. 2- تفکرترکیبی که می گوید نظریه های این مکتب "مرکب از فلسفه، جامعه شناسی، نقدادبی، علوم سیاسی و زبانشناسی منجر می شد." (همان،85). 3- ضدیت و ذات باوری که می گوید که"تعهد بیرمنگام به قراردادن فرهنگ در رابطه باقدرت، واکنشی نیرومند را برضد مفهوم ذات باوری" (همان،85) به میان می آورد. 4- عوام باوری فرهنگی. "این مرکز براین باوراست که فرهنگ عامه ارزش بررسی را دارد و نمایش و معرفی آن توسط گروه های نخبه به صورت فرهنگی حاشیه ای و بی اهمیت، به دلیل رمزگذاری فرهنگی است." (همان، 85).  

کریس روجک می نویسد که در مقطع ملی- مردمی مطالعات فرهنگی به صورت برجسته روی سه زمینه" ارتباطات، فرهنگ و سیاست" کار کرده است. سپس به سیاست نوع خاصی این دوره اشاره می کند. بحث بعدی این است که چطوری بعد از ییدایش نئولیرالیزم "برمبنای اصلاح خط مشی اتحادیه های کارگری، مقررات زدایی از بازار، کاهش مالیات ها، تقویت نقش پلیس و کاهش بودجه دولت رفاه، تاچریسم و ریگانیسم حاکم شدند" و رنگ مولفه های سوسیالیستی از مفاهیم مطالعات فرهنگی زدوده شد.

کریس روجک، درسطور بعدی به مجبوریت و محدودیت جبهه چپ درمقابل غلبه نئولیرالیزم اشاره می دارد. تاثیر این تحولات، به نظر کریس، روی روند تحول مطالعات فرهنگی چه است؟ "درنتیجه "مطالعات فرهنگی"، به سوی درگیری جدی تری با این سنت ها برگشت و به ویژه درصدد برآمد تا آنها را دررابطه با شکل و محتوای فرهنگی بررسی کند." (همان، 89.) آخرین بحث مقطع ملی- مردمی چالشهای فمنیسم درمقابل مطالعات فرهنگی می باشد.

ب- مقطع متنی- مردمی ( 95-1958 ) "دراین مقطع نقش فرهنگی رمزگذاری و عنوان بندی متن و معنا برجسته شد. به قول کریس، مقالات کوتاه بارت در مورد اسطوره آفرینی درفرهنگ عامه با عنوان "شناخت اسطوره ها" (1957) و تعهد وی به اسطوره زدایی و رفع ایدلوژی و قرض گیری دلالت صریح و دلالت ضمنی از زبانشناسی به واسطه­ی وی دراین مقطع خیلی مهم بوده است. نویسنده سپس به کارهای باختین (1992) اشاره های دارد. به عقیده کریس، این تحول رابطه دال و مدلول سوسور را احیاء کرده و  ماهیت سیاست در مطالعات فرهنگی را تغییر داد. زیرا اکنون "واژگون سازی رژیم قدرتی که سلطه ای مقتدرانه دارد و جایگزینی آن با یک رژیم تساوی طلب و دموکراتیک از طریق درک دگرگونی اجتماعی برحسب مبارزه میان عوامل محوری مانند نخبگان و توده ها یا طبقات،‌ چندان متصور نبود. زیرا معنای اصطلاحاتی چون "تساوی طلب" و "دموکراتیک" به اندازه تفسیری که از"رژیم قدرت" و "سلسله مراتب" به عمل می آید، مورد بحث و جدل قرارداشت."(همان،‌94).

تحلیل کریس این است که مطالعات فرهنگی درمقطع ملی- مردمی "سیاست تحت سلطه اصل نئومارکیستی مبارزه طبقاتی" (همان،‌95) را مدنظرداشت؛ اما، "درمقطع دوم، تکثر و تنوع درسیاست تقدم پیدا کرد. بینامتنیت و نشانه بودن طبعیت دریدایی هم دراین بخش مطرح است.

باتوجه به مفاهیم دریدا (1976)،‌ کریس تکثر و تعامل متن ها را به دو عنصرعمودی و افقی تقسیم می کند."عنصرافقی آن به موقعیتی اشاره دارد که یک نشانه در نظام نشانه ها اشغال می کند...." معنی عمودی در وهله اول چنان پیچیده به نظر می رسد که ما را دچار سرگیجه می کند. از نظردریدا معنای هرنشانه از طریق "حضور" بیان  می شود. اگربگوییم چیزی سفید است،‌ آن معنا را به موضوعی نسبت می دهیم یا به خاصیت باطنی آن اشاره می کنیم. با انجام این کار معناهای دیگر رنگ "حذف" یا "سرکوب" می شود.(همان، 98). کریس روجک با اشاره به مفهوم تفاوت ازدیدگاه دریدا می نویسد:"تفاوت می خواهد روشن کند که زبان همواره دربردارنده "تفاوت و فرق گذاری" است."

بنابرتحلیل کریس روجک، تقابل حضور و غیاب درمطالعات فرهنگی روی ساخته شدن معنا اثری زیاد دارد. چه این که فکر که "حضور" یک معنا متضمن "پاک کردن" یا "سرکوب" معناهای دیگر است {،} درمورد تمامی مسائل مرتبط با رابطه میان فرهنگ،‌هویت و قدرت کاربرد پیدا می کند.

کریس،‌ با اشاره به مقوله "بریکلاژ" ابدایک (1979)، اشاره کرده و می نویسد: نقطه برجسته دیگری کتاب زیرفرهنگ ها اشاره می کند. طوریکه ابدایک توانسته است با استفاده ازاصطلاح "بریکلاژ" استراوس (1969) در "چگونگی عمل تیپ سازی فرهنگی و مقاومت در برابرآن" (همان، 101) را به درستی انجام دهد.

پ- جهانی شدن- پسا ذات باوری (1980) "جهانی شدن یعنی برداشته شدن موانع فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی از طریق جریان سرمایه مالی،‌مسافرت و مهاجرت انبوه، گسترش فضای بین المللی اطلاعات از طریق ارتباطات همگانی و پیدایش فناوری های مجازی و فرهنگ همراه آن که برداشت های معمول از آنچه تا همین اواخر موانع مادی غیرقابل رفع دانسته می شدند را به چالش می کشد.... این نکته رابطه مطالعات فرهنگی را با مساله ملی- مردمی تغییرمی دهد، زیرا محدود کردن مسائل فرهنگی به مرزهای ملی دیگر پذیرفتنی نیست. بریکلاژ به فرهنگ، خصلتی شدیدا ارتباطی می بخشد. زیرا ارجاعات فرهنگی از سطح ملی به سطح جهانی منتقل می شود و قابل حصول برای هر فردی است که به اتصال انترنتی دسترسی داشته باشد. این عمل از طریق "جداکردن ریشه"ارجاعات فرهنگی اززمینه ملی- مردمی و نقل مکان آن به عرصه جهانی صورت می گیرد." (همان، 104).

کتاب در ادامه به جنبش های اجتماعیی اشاره دارد که "همگی آنها بیانگر"روح زمانه ای" متمایزند که می داند قدرت، هویت را می سازد."(همان، 110) وی بیانیه ای یک گروه برجسته ضد مصرف گرایی را به عنوان نمونه آورده است که"هدف آن {گروه و بیانیه شان} برچیدن ساختارهای مسلط معنا از طریق مختل کردن ارتباطات همگانی و منطق فرهنگ مصرفی است."(همان،‌110).

کریس، دراین بخش به کارهای ادوارد سعید فلیسطینی (1993) می پردازد و می نویسد: "توجه سعید به فرهنگ، مساله بررسی فرهنگ را به گونه ای قطعی از سطح ملی به سطح جهانی می کشاند.... رویکرد سعید ازهمان آغاز درپی آن است که فرهنگ ها را فرایندی تلقی کند که درهم رخنه می کنند و بهم تافته اند. لذا درعین حال می پرسد که وقتی دریک دموکراسی به صورت کارگزارمحوکردن و پاک کردن یک مساله از صحنه عمل کرده اید {،} آنگاه حفظ اقتدار را با چه ابزاری ادامه خواهید داد؟" (همان، 113).

ت- حکومت گرایی و سیاست (1985) "دراین مقطع اندیشه میشل فوکو (1977-79) از نفوذی فوق العاده برخورددار می شود... اثرفوکو درمرتبط ساختن نظام مند مساله فرهنگ و بازنمود با تاریخ، قدرت، دانش، مسائل عدالت اجتماعی و حکومت اثری متمایز به شمار می رود." کریس باتوجه به مفهوم تبارشناسی دانش و قدرت فوکو که خود فوکو آن را راه یافتن حقیقت عنوان کرده است می گوید: "مقصود از"تبارشناسی" دراینجا نظامی از بازنمودها و آرمان هایی است که روایت های فرهنگ را به وجود می آورد و آنها را به سطح حقیقت می رساند. نیرومندترین نتیجه ای که از این رویکرد حاصل می شود این است که فرهنگ ساختار دارد و در"مطالعات فرهنگی" ازجایگاهی معین برخورداراست. برگردان علمی این رویکرد علاقه به بررسی این مطلب است که چگونه قدرت و دانش برای حاکم شدن برفرهنگ مورد استفاده قرار می گیرند."(همان، 116). کریس رابطه میان گفتمان فوکویی و مطالعات فرهنگی را به این شکل برقرار کرده است:"درمطالعات فرهنگی، علاقه به چگونگی شکل گیری رویه و عرف فرهنگی توسط گفتمان، درمسایل مربوط به حکومتگرای و قدرت متبلور می شود." (همان،‌116 به نقل از اُ. بنت،2001).

نویسنده سپس بامراجعه به حوزه عمومی هابرماس (1996) و توان بالقوه مخاطب عام در نحوه ی دریافت وبرداشت از گونه ها و نظام های تولید فرهنگی می پردازد. او با مراجعه به کارهای مک گیگان (مک گیگان, 1996-2004) می گوید که از حوزه عمومی مورد نظر هابرماس"نقش مخاطب عام درتغییررفتار قدرتمندان مصون ازخطا نیست؛ اما، از نظرتاریخی نقش فرهنگی مهمی دارد." (همان،117).

نقطه عطف در مطالعات فرهنگی

تحت این بحث کریس آخرین فعالیت های اکادمیک جهت گسترش پایه های نظری مطالعات فرهنگی و استفاده از آنها را تشریح می کند. هم چنان با گریزی به کارآمدی های اصول مکتب برمینگام برضد"سنت های تقسیم مذهبی، کشمکش نژادی، خصومت قومی و برخورد استعماری" کارآیی گذشته این میان رشته ای را بیان می کند. کریس ادامه می دهد که تشکیل کنفرانس های بین المللی ای چون کنفرانس "نقاط عطف" مطالعات فرهنگی درسال 1996" (همان،‌125) درراستای این هدف است.

 

خلاصه فصل ششم: قرارگرفتن درون یک فرهنگ

دراین فصل کریس، تاثیر فرهنگ و به عبارتی مکان فرهنگی را بر انسان را تحلیل می کند. او می گوید که محققان مطالعات فرهنگی باید روش های کمی و کیفی ای را تشخیص دهند تا با آنها در محیط پژوهشی قرارگیرند. به گفته­ی او "اما این که روش فوق داده های تحلیلی سودمندی ارائه دهد امری نامحتمل است، مگر اینکه خصوصیت"موقعیت مند"خود را تشخیص دهیم و درجهت پرده برداشتن از ماهیت این موقعیت گام هایی برداریم. وی خود الگویی از روابط فرهنگی را ترسیم می کنید که به شرح ذیل است:

مکان (location)

"بهتراست از مکان شروع کنیم زیرا که درآنجاست که فرهنگ مستقیما ساخته می شود و به محض آنکه افراد در رابطه با منابع کمیاب اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی با یکدیگر به تعامل، همیاری، اظهارنظر، مبارزه، ‌ کشمکش و همکاری می پردازند، این فرهنگ پذیری آغاز می شود."(همان، 131). او مبنای مطالعه تاثیر مکان  بررویه های فرهنگی را "مشاهده تعامل یا کنش و واکنش متقابل میان افراد درمجموعه های قابل تشخیص فرهنگی مورد نظر" (همان، 132) می داند. به گفته ی وی مکانهای مانند مدارس، کارگاه ها، باشگاه ها و امثال آن ها را می توان از نگاه فرهنگی دارای "رمزهای الگوبندی رسمی و غررسمی" (همان، 132) دانست. "رمزهای رسمی به آن چیزهای اشاره دارد که می توان آن را "مقررات جاافتاده" مکان نامید." به گونه نمونه؛ بیمارستانها دارای مقررات انظباطی خود می باشد که در آن"درمورد چگونگی رفتارعملی افراد... با درجاتی از آزادی"(همان، 132) صحبت می شود. کریس نوع دوم رمزها را "غیررسمی" می خواند. "اما،‌البته، افراد از طریق فرایند رشد و پرورش درخانواده، اجتماع،‌ طبقات اجتماعی و گروه قومی، مقرراتی غیررسمی را برای رفتار و شیوه هایی غیررسمی برای مشاهده و درک جهان گسترش می دهند که آنها نیز خود به خود رفتار درمکان را الگوبندی می کنند."(همان،‌ صص 132 و 133). اشاره های به مقوله ملکه ی ذهنی از پییربوردیو (1984)، به عنوان آموزه های ذهنی غیررسمی، همه رفته است. فایده ی که کریس برای آموختن این دو الگو می نویسد آنست که با مشاهده و شرکت کردن در آنها متوجه می شویم که منابع فرهنگی چگونه توزیع می شوند، گونه های رفتارفرهنگی چگونه بازتولید می گردند،‌ نظم فرهنگی چگونه و با چه شیوه هایی حفظ می شود و روابط قدرتی نهفته در ورای شکل و محتوای فرهنگی چگونه دوام می یابد." (همان،133).

کریس، سپس به نظریات هال و دیگران (1980) می پردازد که "رسانه ها بازتاب دهنده واقعیت نیستند، بلکه واقعیت را رمزگذاری می کنند"(همان، 135) کریس، بعدا با اشاره به محاکمه مایکل جکسون می خواهد این نکته را بگوید که "رمزهای متقاطع و گوناگون بازنمود به صورت علنی" (همان، 135) درحصه ی وی نقض شده است. زیرا این، حادثه ای بود که از طریق رسانه ها درمحیط های متفاوت فرهنگ عامه رمزگذاری و رمزگشایی شدند و"بعضی از شکل های رفتارمحلی مرتبا از مکان خود جدا      می شوند و ازطریق جهانی شدن درمعرض تفسیرهای چندگانه قرارمی گیرند."(همان، صص 135 و 136).   

سپس کریس، نمونه ی دیگری از کمک مطالعات فرهنگی در کشف مسائل مرتبط به مکان می پردازد. به گونه­ی نمونه؛ وی به تحقیقات پل ویلیس با عنوان "آموزش کارگران" (1977) اشاره می کند که روی دانش آموزان طبقه ی کارگر صورت گرفته است. بنابراین تحقیق حرکاتی چون عدم اشتراک در بازی های برنامه ریزی شده ی مدرسه، یکی از "فنون "مقاومت" (همان، 141) است.

الف- تن آرایی به عنوان نشانه

به باور کریس "بدن مردان و زنان... علاوه برحالت فزیکی، مقدمه ای برای معرفی جلوه گری و رمزهایی است که بدن یا پیکر انسان را درفرهنگ جای می دهد."(همان،143). وی می گوید که درمطالعات فرهنگی دو رویکرد ذیل نسبت به بدن وجود دارد: کارکردی و توصیفی.  کریس بامراجعه به نظرات باتلر (99-1993)، فوکو (77-1970) و لاکان (1970) می گوید که رویکرد کارکردی بیشتر به قدرت وابسته است...."(همان، 144). رویکرد توصیفی "درعین حال که می پذیرد جایگاه افراد  گروه ها دررابطه با نظام های اقتدار تعیین می شود، اما برای گرایش ارادی درعمل انسان نقش بزرگتری قائل است." (همان، 145). کریس، سپس با مراجعه به مفهوم "ملکه" از بوردیو (1979) این رویکرد را تشریح می کند. به نظرکریس"برای برجسته ساختن این واقعیت پیشنهاد می شود که ملکه (habitus) با جسم و کالبد ما درهم تنیده و عجین می شود. ما تنها دراجتماع ساکن نیستیم، ما از طریق زبان تن با اجتماع "صحبت" می کنیم." (همان،146).

بحث های بعدی امکانات فرار فرد از هویت های تحمیل شده ی فرهنگی می باشد که به گمان کریس،‌این کار امکان ندارد. زیرا که با روند "فرهنگ پذیری" درونی کردن ارزش ها، بینش ها و ریه های رفتار فرهنگی" (همان،‌156) "از طریق تولد و پرورش به آن وابسته می شویم." (همان، 146). درکنار این بحث، کریس با رجعت به نظریه تمایز بوردیو (1984) که افراد از طریق نمایش فزیکی بدن نوعی خاص بودگی و تمایز خود را نشان می دهد. بعدا، کریس روجک، با مقایسه میان رویکردهای کارکردی و توصیفی به این نتیجه می رسد که"با این وجود، رویکرد توصیفی، الگوهای جاافتاده رفتار را تشخیص می دهد. اما، در مقایسه با سنت کارکردی، ظرفیت بیشتر برای افراد در ایجاد تفاوت قایل است."(همان، 147). علاوه برآن که، کریس، خالکوبی و سوراخ کردن گوش را نوعی ازخطر کردن و مرزشکنی می داند، درفرهنگ های شرقی آن را نمادی "تعلق داشتن یا تعلق نداشتن به قبیله ای خاص" می داند. کریس ادامه می دهد که "درفرهنگ معاصر{غربی} خالکوبی و سوراخ کردن گوش در معرض بریکلاژ قراردارد. این دو رویه به نظر کریس به طور سنتی با فقر همراه است که می توان آن را از دسترسی یا عدم دسترسی به منابع کمیاب اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی توجیه کرد.

ب- جایگاه یابی

"جایگاه صرفا به معنای موقعیتی است که افراد و گروه ها دررابطه با "منابع" اشغال می کنند. مقصود از "منابع" سرمایه اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی است. روابط نابرابرقدرت نخستین محیط اجتماعی را خلق می کند که عمل افراد در آن روی می دهد."(همان، 158). به گفته­ی کریس جایگاه یابی می توان برتن آرایی تاثیرجدی داشته باشد؛ همانگونه که تن آرایی، طبقه بندی و محل "غذا، پوشش، تحصیلات، محل سکونت، سفر، حمل و نقل، مراقبت بهداشتی" فرد را تعیین می کند. ازطرفی به نوشته­ی کریس"تن آرایی و جایگاه یابی ما را در"مکان"قرارمی دهند و خط سیر و رفتارمان را الگوبندی می کنند." (همان،159).

کریس می گوید که برای دریافت جایگاه یابی یک فرد می توان را از راه های متفاوت استفاده کرد. ازجمله نمونه ای از زیمبابوه می آورد که سطح امید به زندگی خیلی افت کرده است. وی علت این کار را "ترکیبی از نیروهای سیاسی و اقتصادی" دخیل می داند. کریس نمونه های ازتحقیقات گیلروی درباره نژاد و قدرت(93- 1987) را آورده است که طی آنها نشان داده می شود که "تعیین جایگاه فرهنگی بردسترسی منبع تاثیرمستقیم می گذارد."(همان، 160 به نقل از گیلروی،1987).

کریس در چند صفحه بعدی باتوجه به حق مالکیت فکری یا معنوی می خواهد نوعی از جایگاه سایبر را تشریح کند که طی آن معامله ی دسترسی به منابع دچار تحول گردیده است..به گفته ی کریس، وبسایت های چون کازا اقدام به ایجاد خدمات انتقال نسخه های تولیدات دیجیتالی به صورت (پی تو پی) را به صورت رایگان ایجاد می کنند، اینجا تناقض و سوالاتی مرتبط به جایگاه فرهنگی و الگوهای فرهنگی شکل می گیرد. یکی از سوالات کریس این است که آیا شرکت حق دارند که بعد از نشرنسخه اصلی اثر، حق کاپی رایت را به سایر کاپی ها تسری بدهد؟ کریس، درمورد راه میانی به نام "استفاده ی منصفانه" بحث می کند که به قول وی بازهم با اصلاحیه نخست قانون اساسی امریکا درتعارض قرار می گیرد.

پ- متن یا زمینه

"جایگاه و تصویری که از یک فرد در مکانی خاصی ایجاد می شود علاوه بر روابط فعلی حاوی روابط تاریخی و ساختاری روشنی نیز می باشد. منابع درمکان های که ما اشغال می کنیم دریک بستر یا زمینه قرار می گیرند. اصطلاح "زمینه" دراین رابطه دو معنا دارد: نخست، به قدرت عمومی ساختاری شده ای اشاره دارد که منابع را تخصیص می دهد و این کار را از طریق نهادهایی انجام می دهد که برای ایجاد"اجبار هنجاری و ارزشی" طراحی شده اند....اجبارهنجاری شامل همه چیز از آداب غذا خوردن و رعایت نزاکت گرفته تا خصوصیت باورهای ما به عدالت و آزادی را پوشش می دهد.مطالعات فرهنگی از منظرتحلیلی به نقش نهادهایی مانند پلیس، قوه قضائیه، مدارس،‌ رسانه ها و دولت در اعمال اجبارهنجاری علاقه خاصی داشته است."(همان، 173).  به این صورت به گفته کریس روجک ما از طریق این هنجارها و نهادها است که نسبت به قدرت جایگاه می گیریم و همواره اینها "ابزاری ظریف تر و انعطاف پذیرتر" (همان،173) برای مقاومت و عدم تسلیم به نهاد هم است.

معنای دوم اصطلاح "زمینه" به جنبه های تاریخی و ساختاری که ورای مکان قراردارند اشاره دارد، یعنی چگونگی تعیین جایگاه و تصویر ما از خود که درطول تاریخ و از طریق ساختارها ساخته می شود. تداعی ها و نشانه های فرهنگی که با انواع خاصی ازتعیین تصویر و جایگاه و اختصاص نابرابرمنابع به جایگاه های مختلف پیوند می خورند دارای ساختار و پیشینه اند. این امر با توجه به اقتصاد، سیاست، اجتماع و فرهنگ در هردو سطح ملی وجهانی بررسی می شود."(همان، 173). کریس می گویدکه این معمولا از طریق رنگ آمیزی اقتصاد سیاسی انجام می شود. "مقصود از رنگ آمیزی با اقتصادسیاسی چیست؟" کریس می گوید که چون محیط فرهنگی و برقراری روابط فرهنگی میان افراد را میزان و نحوه ی دسترسی آنها به منابع کمیاب اقتصادی گذاشته و "تاثیرات اولیه زمینه هایی چون طبقه، جنسیت،‌ملت و نژاد" را تعیین می کند، ازاین لحاظ اقتصاد و نحوه دسترسی به قدرت اقتصادی دراین زمینه کارساز تلقی می شوند.

درپاراگراف بعدی،‌ نویسنده تشریح می دهد که هال وهمکارانش (1978) در تحقیقی درمورد اشاعه بحران کیف قاپی درانگلستان، وجود بحران را به دولت بریتانیا نسبت دادند. "همانطور که هال و همکارانش پیش بینی کرده اند در"پلیسی کردن بحران" دستورالعملی پنهانی قرارداشت که عبارت از ایجاد جامعه "قانون و نظم" به جای جامعه پذیرنده و روادار پیشین بود...پرسش های اصلی برمینگام دراین مورد قدرت، چگونه امتیازات را تضمین می کند و ایدلوژی چگونه هویت ها و ارزش ها را سازماندهی می نماید از طریق تجزیه و تحلیل پایدار و کاملا سازمان یافته ای دنبال می شد که در نتیجه تاثیری نیرومند و اجبارآمیز به جا می گذاشت."(همان،‌صص 179).

به گفته­ کریس، هویت و کنش را در سطح سیاست و اقتصاد ملی را می توان از طریق مفهوم "تحریف و دستکاری" آلتوسر (1971) می توان تبیین کرد. چه این که این مفهوم از ما می پرسد که چطوری ما به سوژه های اجتماعی تبدیل می شویم و یا باورهای ما درمورد عدالت توزیعی شکل می گیرد. کریس،‌ اما، ادعا می کند که "باعبور از مقطع ملی- مردمی این تاکید برمحوریت دولت کمرنگ می شود."(همان، 181).

مدرنیته و پسامدرنیته

کریس می گوید که برخی ازمنقدان فرهنگ قواعد بازی حاکم برفرهنگ را خیلی وسیع گرفته اند. یکی از دلایلی که این عرصه را بازتر می سازد، به نوشته ی کریس،‌ ادغام "جهانی شدن و تغییر شتابنده فرهنگی برای ایجاد نوع جدیدی از فرهنگ"(همان،‌182) می باشد. این کار به نوبه خود باعث شده است که "مفهوم زمینه (بافت یا بستر) مورد بررسی،‌تجدیدنظر و تعدیل کامل قرارگیرد."(همان،‌182). کریس نتیجه می گیرد که به اثر این تغییرات "فرهنگ به سوی موقعیت جدیدی حرکت کرده است که می طلبد تمام نیازهای بنیادی از منظرفرهنگی مورد بازاندیشی قرارگیرد."(همان، 182).

دراین مطلب به نقل قولی از جیسون (1992) اشاره شده است که زمینه فرهنگ معاصر را از میان رفتن تمایز میان فرهنگ برتر و فرهنگ پست تر، تبدیل سبک هنری به اقتباس هنری، اختلاط تصادفی ژانرهای گذشته و حال، تبعیت سیاست از زیبایی شناسی و پیروی از مد بخاطری دلتنگی تعیین می کند. هم چنان اشاره های به نظریات هورکهایمر (1944) و فوکو(79-1977 ) شده است. این دو استدلال کرده اند که روشنگری اکنون خود به یک شکل ناخواسته از سلطه و ستمگری تبدیل شده است. بحث های مدرنیته افراطی گیدنز (1994) و همان چنان افول روایت ها از لیوتار هم دراین بخش آمده اند.

کریس، سپس، می گوید که این تحولات درلای نظریات مدرنیته و پسامدرنیته بیشتر جواب میدهد. چه این که مدرنیته با پویندگی، جامعه صنعتی- شهری،‌ اقتصاد پولی،‌ بازارهای رقابتی کار،‌ پیدایش دولت- ملت،‌ پخش و نشرعلم وعقلانیت به درون تمامی بخش های زندگی، دموکراسی،‌ سکولاریسم وپیشرفت هموار می شود."(همان، 182). اکنون که تبعات مدرنیته را دانستیم، کریس به ما می گوید که این تغییرات برمبنای فرهنگ صورت گرفته اند.

کریس می گوید که اصطلاح پسامدرنیته از دهه 1980 و 1990 به میان آمده و تغییراتی در آن  آمده است: "جهت گیری به سوی فرهنگ، قائل شدن خصوصیتی پراکنده،‌ دوپهلو و مشروط برای فرهنگ،‌ به رسمیت شناختن تفاوت، تشخیص تعامل مستمر میان فرایندهای محلی و جهانی،‌ رویکرد چندفرهنگ باوری و دورگه­ای بودن فرهنگی، مغشوش شدن مرزهای ژانر و تاریخ؛ برجستگی رسانه های دیداری در تبادل فرهنگی و البته، شک و تردید ژرف نسبت به روایت های بزرگ درسطح پیشرفت علمی و نیز درشرح مبارزات طبقاتی،‌ جنسیتی و نژادی. پسامدرنیته مجموعه پرسش های جست و جوگرجدیدی را درمورد هویت مطرح می کند." (همان، 184). دراین میان کریس می پرسد که اگر روایت های کلان مدرنیته از میان رفته باشد، ملت، طبقه، ‌نسبیت یا نژاد مفهومش چی خواهد بود؟

کریس با اشاره به نظریات همپوشانی مدرنیته و پسامدرنیته و هم چنان مدرنیته متاخرادعا می کند که "موقعیت فرد در فرهنگ" تغییر کرده است. به گفته ی وی مطالعات فرهنگی برای مطالعه این فرد جدید می تواند چندین کار کند. ازجمله این که به رفتار در محل توجه کنیم. به این صورت به نوشته ی کریس، "فرد با تعیین موقعیت خود در یک فرهنگ خاص مسائل مرتبط با جایگاه یابی و تجسم یا تصویری که درذهن ایجاد می شود را نیزمطرح می کند که همگی قابل مطالعه اند."(همان، 187).

فصل هفتم : تحریف فرهنگی

این فصل درمورد تحریف فرهنگی بحث دارد که درکل "تعیین جایگاه، مکان یابی و نوع آرایش و پوشش تن" و "زنجیره ای از رمزگذاری تا رسیدن به بلوک مسلط قدرت" را درمطالعات فرهنگی را درنظر می گیرد. مثالهای از این تحریف های فرهنگی و تاثیر آن به گونه ی مثال در جنگ عراق آورده است. درضمن بحث های درمورد بازنمودفرهنگی،‌ ایدلوژی و تاثیر انها برفرهنگ در جهت تحریف شدن آمده است. یکپارچه نبودن فرهنگ و دلایل آن را باتوجه به نظریات والتربینامین ‌دراین فصل می خوانیم. "اصطلاح حالت تازگی و اصالت" دربخش دیگر این فصل مطرح شده است که طی آن بحث اصالت اثر و نسخه های متعدد و ازدیاد یافته اش مطرح می گردد. تاثیر این روند روی فرهنگ مدرن و جامعه ی پسا فاشیستی اروپایی هم تشریح شده است. بحث پندارتخیلی و داستان نمادین با توجه به ایده های بودیار درمورد ناپیدا شدن خود واقعیت هم آمده است. نظریات ژیژک در تقابل با ایده های بودیار مطرح شده تا با نظریات ژیژک درمورد فرق پندارتخیلی و داستان نمادین معلوماتی ارایه کند. لاراکرافت/ فرهنگ سایبورگ آخرین مبحث است که طی آن درمورد تغییراتی که محیط سایبورگ می تواند در تحریف فرهنگی انجام دهد، ‌بحث کرده است. بازتولیدگرافیکی و الکترونیکی و شخصیت های دیجیتالی ای را با نظریات افرادی چون مانکووسکی هم دراین فصل می یابیم.

"تحریف بخشی از"زمینه" فرهنگ معاصر است... که دراین تصمیم درمورد تعیین جایگاه، مکان یابی و نوع آرایش و پوشش تن ایجاد می گردد. نویسنده ازجنگ 2003 عراق یاد می کند بوش و بلیر با تحریف رمزگذاری دست به تحریف الگوهای فکری- فرهنگی زدند. ازطرفی نویسنده می گوید که زمانی حرفهای بوش غلط ثابت شد، "رسانه ها، ‌اقدام به جنگ علیه عراق را ساختگی و به شدت تقبیح و اعلام کردند که این جنگ بااتکا به سیاست عرضه اطلاعات غلط و نظریه ساختگی تهدید عراق برای صلح جهانی صورت گرفته است." (همان، 190) به عین شکل نویسنده می گوید که خوانش دیگری که به میان آمد آن بود که این جنگ برای نفت عراق بوده است.

کریس می گوید که "تاریخ مکتوب به لایه هایی تعلق دارد که درکسب هژمونی و سلطه برجامعه و فرهنگ موفق اند."(همان،‌193) وی می گوید که برای نقد این جریان باید به توسعه فرهنگ دست بزنیم؛ توسعه ای که از طریق کنش و واکنش دایمی میان زور و مقاومت انجام می شود.

بازنمود فرهنگی،‌ ایدلوژی و هژمونی

کریس سپس با اشاره به مفهوم افکارعمومی می گوید که این دست فرهنگ متشکل از "حقایق، نیمه حقایق، اسطوره ها، چرخش سیاسی، کلیشه ها و تعصب های ناآزموده است." به گفته ی وی چون این تیب فرهنگ ها ناآرام و متلاطم است ممکن است که به یکبارگی جریان های خوانشی را یکبارگی تغییردهد.کریس می گوید که چون بازنمودها همواره متفاوت است، ‌مطالعات فرهنگی باید روی این مسایل تمرکز کند. به نوشته ی وی، ایدلوژی و هژمونی می تواند در بازنمودفرهنگی نقش داشته باشد.

ایدلوژی

"ایدلوژی به وضوح دربردارنده آن گونه تحریف فرهنگی است که به مشروعیت قدرت سیاسی مسلط، یاری می رساند. با این حال خطاست که آن را کاربرد مصرانه ایده های دروغین به نفع طبقه حاکم بدانیم و به این ترتیب دامنه آن را محدود سازیم؛ اگرچه "بعضی مواقع" ایدلوژی به این برداشت نزدیک می شود."(همان، 194). وی برای تشریح ایدلوژی ازانقلاب فرهنگی مائو درچین یاد می کند که اضافه می کند که برای تطبیق خطوط ایدلوژیک باید از قوه قهریه استفاده شود. فرهنگ های مدرن سیاسی به ندرت به این ابزارحکومت متوسل می شوند، زیرا اساس حکومت هایی بی ثبات اند. معمولا برای رسیدن به این مقصود به جای استفاده از زور از ترغیب و تعیین موضع گیری فرهنگی ("هژمونی (یا سرکردگی) استفاده می شود(همان، 195).

"چه تفاوتی میان ایدلوژی و هژمونی درشکل دادن به زمینه فرهنگ سیاسی وجود دارد؟... ایدلوژی، افراد را به رعایت سیاست ها و رویه های فرهنگی مجبور می کند و این اجبار به شکل تحمل آثار محکومیت اخلاقی، تنبیه بدنی یا حذف اجتماعی صورت می گیرد. هژمونی افراد را ترغیب می کند که رعایت امور{،} بهترین نفع را برای آنها دارد، اما مقاومت و مخالفت را برایشان مجاز می داند. ایدلوژی و هژمونی هردو درنهایت برای بازتولید قدرت درلایه های مسلط با یکدیگر هماهنگ می شوند."(همان،‌196).

بحث بعدی مرتبط به نحوه و کانالهای عمل هژمونی است که بنابرنظرگرامشی (1971) گفته شده است که از طریق "جامعه مدنی عمل می کند که بین دولت و اقتصاد قرارگرفته اند."(همان، 196).

فرهنگ یکپارچه نیستند

کریس، سپس یکپارچگی نداشتن فرهنگ را معلول تحریف فرهنگی می داند. به باور وی سه دلیل اساسی برای شناوربودن فرهنگ وجود دارد. اول،‌ به گمان وی فرهنگ مدرن یکپارچه نیست. زیرا که دیدگاه ها به حقیقت وواقعیت متفاوت است و هرفرد باید دربستر فرهنگ همزیستی مفکوره ای با دیگران زندگی می کند.دوم، مبادله و توسعه فرهنگی به معرفی و بازنمود فرهنگی بستگی دارد. به این صورت میان امروجود حقیقی و موارد بازنمایی شده تفاوت های است و تحریف های نیز. سوم، پویا بودن بیش ازحد فرهنگ است. کریس می گوید که شاید عده ای بخواهند فرایندهای فرهنگی را به اساس رابطه علی- معلولی پیوند دهد؛ اما با تغییرات سریع "تکنولوژیک،‌علمی و فرهنگی و با نوآوری های مستمر بازار"(همان، 198) این کار مشکل می نماید.

بحث نهایی مرتبط به دلایل گرامشی و بینیامین به علل تحریف فرهنگی است که از نگاه گرامشی "مبارزه هژمونیک و برخورد دائمی میان منافع و اتحاد منافع" و از دید بنیامین "تکنولوژی و بازتولید فرهنگی" مایه ای این تحریف ها معرفی شده اند.

اصطلاح حالت تازگی و اصالت

این اصطلاح می گوید که شی واثر اصیل دارای قدرت و نفوذ نهفته در تاریخ است که به تعبیری در فاصله و هاله ای دوگانه ای قراردارد: فاصله فزیکی و فاصله تاریخی. به هراندازه فردی از این اثر دوری داشته باشد، به همان مقدار اصالت دارد. چه این که فرد از دیدفزیکی باید سفرها کند تا به دید شی اصیل نایل آید و اصالت را لمس کند.

"فرهنگ مدرن تمامی اینها را متحول می سازد. با فشارانگشت نمایش و بازنمود اشیای اوریژینال را به گونه ای فراگیر دراختیار می گذارد. این عمل با فقدان رو به تزاید ژرفا درروابط فرهنگی انطباق دارد. درنتیجه دسترسی رو به گسترش،‌ با آشیای اوریژینالی آشنا می شویم که می توانیم آنها را از طریق بازتولید مشاهده و درونی سازیم. ما درفرهنگ تصور و پنداشت زندگی می کنیم."(همان، 201).

کریس می گوید که درجامعه فرهنگی مدرن اصالت پیشینه ای از میان رفته است. زیرا که "تکثیر و ساخت پیچیده نظام های بازنمودی دست به دست هم داده اند تا از اشیا و اموراصیلی که به کلیت  آن یکپارچگی و انسجام می بخشند و از بسیاری نقاط کانونی متضاد و نسبی که به تدریج موجب تغییر فرهنگ می شوند آنها را جدا کرده و فرهنگ را از محوریت و مرکزیتش بیاندازند."(همان، 202). سپس وی با طرح مقوله متکثربودن مدرنیته و نفوذ زیبایی شناسی و تنوع سلیقه ها و ملاک ها به این نتیجه می رسد که "آنچه برهمه چیزغلبه دارد ماهیت ناگزیر و پرجاذبه فرهنگ دیداری است که خصوصیتی توده وار، پراکنده، ‌نسبی گرا و مجادله آمیز دارد. به همین دلیل است که فرهنگ تجسمی و دیداری تا این حد در زندگی روزمره برجسته و مهم می شود. درفرهنگی سطحی و کم عمق، تصویر و تصوری که کاملاً پرداخته شده باشد "حرف آخر را می زند."(همان، 202).

پندارتخیلی و داستان نمادین

کریس در قالب نظریات بودریار، ژیژک درمورد واقعیت و امکانات جدا کردن واقعیت و تصور و توهم و استفاده مطالعات فرهنگی از سنت های پست مدرنیزم و مدرنیزم متاخرمعلومات می دهد. به گمان وی، این رشته – به گونه نمونه- در مقطع متنی- بازنمودی که فرهنگ در درجه نخست برحسب نشانه ها، رمزگذاری،‌ نمایشگری و مضمون سازی فهمیده می شود. این نشان می دهد که فرهنگ با تمام جنبه های زندگی درتماس است. به گونه ی نمونه مساله ای تن آرایی ازنگاه بازنمودی انعکاس دهنده ی مفهوم فرهنگی خاصی خود است. سپس کریس فرهنگ سایبر را مطرح کرده است که طی آن "فرهنگ به عنوان بازتاب دهنده دنیای دیجیتالی بازتعریف می شود." (همان،‌207). کریس می پرسد که درچنین حالتی آیا "می توان پرسید درعصر سلطه دیجیتال انسان بودن به چه معناست." (همان، 207).

بودریار (1995) بنابر تعریف کریس، درخصوص تعریف واقعیت موقف افراطی دارد. به گونه ی که به نظر او اکنون مرزمیان واقعیت و واقعیت بازنمایی شده از میان برداشته شده است. اسلاویچ ژیژک (1997)"میان داستان نمادین" و "پندارتخیلی" نوعی همزیستی قائل می شود. به گفته ی کریس "از طریق این همزیستی است که چگونگی وقوع تجربه و ادراک در فرهنگ معاصر معلوم می گردد." (همان، 206).

لاراکرافت/ فرهنگ سایبورگ

این بحث درمورد تحقیقات آسترید دوبرمانکووسکی (2005) است که وی درمورد لاراکرافت سایبورگ یک بازی الکترونیکی و تحولی که وی دربازیگران و استفاده کنندگان و تغییرهویت انسان به شکل سایبورگ انجام داده است. "شخصیت لاراکرافت، عنصر آگاهی عمومی را به عنوان خصوصیت بازی کامپیوتری در "مهاجم معبد" (1996) وارد می کند. از آن پس نفوذ این شخصیت کامپیوتری از طریق تلویزیون، مد،‌ لوازم آرایشی و اینترنت چند برابرشده است."(همان، 208). کریس نوشته است که بنابرعقیده ی مانووسکی بازتولید گرافیکی و الکترونیکی است که حضور لارا را از محل بازی گرافیکی برهمه جا گسترده و متداوم ساخته است. به نوشته کریس مانووسکی باوجود این حرفهایش شبیه به ژیژک (1997) می گوید که هنوز امکان مقاومت در مقابل "تاثیرنیرومند عجیب و غریبی" (همان، 208) وجود دارد. کریس می نویسد: "ادغام شدن انسان و ماشین متضمن نوع جدیدی از خصوصیت فرهنگی است که درآن نوعی تسیلم شدن و شور و جذبه نهفته است... به این ترتیب، پیروزی فرهنگ سایبورگ را قطعی و یکسره اعلام می کند و یا حداقل به نتایج مانکووسکی نزدیک می شود. آیا مانکووسکی درست می گوید؟"کریس می گوید که درست است این نمونه خیلی قوی است، اما مانکووسکی به آن "شکل اجبار آمیز"(همان، 210) می دهد. کریس می گوید اگراین مساله درست باشد، مقوله، به "هم آمیزی" ختم می شود و "اصطلاح "هم آمیزی" از نظرتجربی و فرهنگی از استحکام چندانی برخورددار نیست و لذا برای ارزشیابی آنچه دراینجا پیشنهاد شده است با مشکل روبه روست."(همان، 210).

فصل هشتم: سرمایه داری محض و کارآمد

فصل با معرفی شرکت تجارتی ای انگلیسی به نام "ویرجین" شروع می شود. کریس, با شرح زمانوار رشد شرکت علل ارتقای آن را چنین می گوید:" ارزش قائل شدن برای پول مراجعان، نوآوری، نبود تشریفات همراه با کیفیت درخشان خدمات به مشتری." (همان، 224). کریس ادامه می دهد:"مارک تجاری (برند) ویرجن چه خصوصیاتی دارد؟ دردرجه نخست هدف شرکت ایجاد تاثیری نیرومند ازطریق ارائه خدمات شخصی، دوستانه و با کیفیت به مشتریان است."(همان، صص 218 و 219). کریس، سپس درمورد تعهدات شرکت به عدم استفاده از حیوانات برای تست مواد آرایشی، یا استفاده از جنگلات برای تولید کاغذ و تعهدات آن نسبت به محیط زیست و حمایت های مسافرتی و عدم در دسترس نگذاشتن گیم ها برای افراد کم سن ... ادامه می دهد.

کریس بعدا به مراتب بندی ارزشهای ویرجن می پردازد و این مطلب که چگونه ویرجن به ارزش سرگرمی و "کسب و کارهایی مانند خطوط هوایی، موبایل، خدمات ملی و قطار افزوده است."(همان، 223 به نقل از وبسایت رسمی شرکت ویرجین[1]). کریس می گوید آگاهی دادن این شرکت به مردم درمورد آلودگی محیط زیست، ارزش های عدالت اجتماعی یکی از مبنای اخلاقی این شرکت در رویه های کسب و کار آن است.(همان، 224).

بحث دیگر این است که اکنون چندملیتی های چون ویرجن مانند دولت های مقطع ملی- مردمی که از طریق قوه قضائیه ... در روند تبلیغات و آموزش عمومی کار می کرد، اینها از طریق "بازاریابی" و "تبلیغات" و آگهی به مردم معلومات می دهند." این کسب و کارها فقط به مصرف کنندگان کالا نمی فروشند، بلکه "فرهنگ ازادیبخش" و "شیوه زندگی پیشرویی" را عرضه می کنند. کریس می گوید که چون "توسل به آگاهی زیست محیطی برمبنای تاثیرگذاری مترقی بر کسب و کار محاسبه می شود و ازاین طریق تلاش می شود تا این آگاهی با روندهای "پاک" و کارآمد جامعه و فرهنگ همگام گردد، پس برایند، سرمایه محض و پاک است.

پیدایش سرمایه محض

کریس با مطرح کردن محورمشترک نقد چند منقد فرهنگی از جمله توماس فرانک (1997)، نائومی کلین (2001) و ریچارد فلوریدا(2002) می گویند که سرمایه داری به فرهنگ، زیست محیط و حقوق مصرف کننده توجهی نشان نمی دهد. سپس وی باتوجه به شهروند و موقعیت آن, نقدها را بر دو مبنای ذیل وارد می داند: مراقبت از خود و مراقبت از دیگری.

مراقبت ازخود "بر دستوری اخلاقی برای حمایت از بدن مبتنی است که از طریق نظارت و کاربرد دانشی تخصصی در زمینه رژیم غذایی، فشار روحی، نگرانی های محیطی و تجزیه و تحلیل مخاطرات بهداشتی" (همان،225) می گردد. مراقبت ازدیگری با "شهروندی محلی، ملی و بین المللی"(همان،2226) همراه است.

کریس مراقبت از خود و مراقبت از دیگران را بخشی از فرایندی می داند که عمیقا ریشه در غیر رسمی شدن امور در سرمایه داری دارد. غیررسمی شدن هم به معنی برداشته شدن کنترول شخصی و اجتماعی و رفتار خودمانی معرفی شده است.

کریس می نویسد که اکنون شرکت ها با سرمایه گذاری درتوسعه فرهنگ عمومی موفق شده و "ازاتکای به دولت فراتر رفته اند."(همان، 230). ازجمله تاثیراتی که خودمانی نبودن و غیرتشریفاتی برخورد کردن روی "عملکرد سیاست در فرهنگ عمومی" تاثیر داشته است.

معنای سرمایه داری محض

کریس این بحث را با یادآوری از نقد افراد همسو با صنعت تبلیغات و منتقدان آن (ازجمله فرانک (1997) ) شروع کرده است. بنابرتشریح کریس این آغاز سرمایه داری درآمریکا بود که "نقد فرهنگی را جدی می گرفت،‌ اما به تدریج به شکل یک فرماسیون جدید فرهنگی در آمد: سرمایه داری محض. این فرماسیون نوعی قالب بندی پیچیده  اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی است که شیوه عمل فرهنگ توده وار را تغییر داده است."(همان، 232). کریس به میان آمدن این تحولات را نوعی از"پروراندن وجدان اجتماعی و هشیاری نسبت به جهان و محیط زیست"(همان، 232) می داند که در مقابل معامله همه طبیعت و مسایل به بهای اقتصادی را رد می کند. سپس کریس ادعا می کند که "سرمایه داری محض نظام متفاوتی است."(همان، 233). زیرا "این نظام از جسارت و از همکاری با مصرف کننده به عنوان ابزار قطعی افشای ریا و تزویر درکسب و کار و حفه بازی جاافتاده شرکتی استفاده می کند؛ دربهترین حالت، رضایت و خشنودی را ازبین می برد، قواعد و مقررات را تشید می کند و به مصرف کنندگان الهام می دهد که به ایجاد نوعی دگرگونی پیشرفته اقدام کنند."(همان، 133).

کریس سپس سرمایه داری محض را با "بازاریابی محض" مرتبط می داند که طی آن منتقدین فرهنگی مدرنیته متاخر به واسطه  سه عامل "اسطور زدایی، ساختارزدایی و افسون زدایی" به نقد سرمایه داری از درون خود سرمایه داری می پردازد. به گفته ی کریس"سرمایه داری محض تنها یک واکنش فرهنگی علیه تجارت بزرگ و راه های حل سوسیالیستی نیست، بلکه یک راهبرد یکپارچه ومنسجم  کسب و کاراست که هدف آن سرمایه گذاری در فرصت هایی اقتصادی است که بازارامروز عرضه می کند." (همان،133). کریس با برداشت از توصیف جمیسون درمورد مدرنیته متاخر می نوسد که "شاید بتوان این پدیده را حاصل آگاهی و تجربه سطحی و مقدماتی دانست که از جهانی شدن فرهنگ به دست می آید." (همان، 235 به نقل از جمیسون، 1992).

نویسنده می گوید که چون سرمایه داری محض "انجام درست کار" و "ایجاد تفاوت" را سرمشق خود را قرار داده است،‌ شرکت های چند ملیتی و سوسیالیزم را شکست داده است.

نسل ایکس و ایگرگ

 کریس با توجه به تغییرات فرهنگی و موقف سرمایه داری محض نسبت به آنها، می گوید که از نگاه قدرت خرید، تجارت چند فرهنگی و تنوع هویتی و معیارهای تشخیص اکنون افراد به دو نسل ایکس و ایگرگ تقسیم شده است. نسل ایکس، متولد دهه ها 80 بوده و گرایش به فناوری، تردید نسبت به ادعاهای تبلیغاتی و کشش نسبت به اسلوب شخصی تا دیگران به عنوان مسایل مدرنیته مطرح شده اند. برعکس نسل ایگرگ جوانتر بوده دارای قدرت خرید بالایی هم می باشد.

نویسنده می خواهد بگوید که وجه مشترک این دو نسل "پوچ گرایی، طنز و شوخی و خودمانی بودن و بی احترامی نسبت به اقتدارآن هم به شکل اقتدارمی باشد."(همان، 238) این دو نسل چون فرهنگ بی احترام به اقتدار و قدرت را مطرح می کنند،‌ به این خاطر کریس آن را در مبحث مطالعات فرهنگی جا داده است.

بادی شاپ

 شرکت آنلاینی می باشد که به گفته کریس مانند "ویرجن" بر پنچ محور 5 هدف تاکید برهمکاری با مشتری و  ایجاد تفاوت کار می کند. اهداف آنها قرار ذیل است:"مخالفت با تست حیوانات، حمایت از تجارت محلی، ایجاد اعتماد به نفس و اتکای به خود، دفاع از حقوق بشر و حفاظت از سیاره زمین." کریس با تعجب می گوید که این شرکت روی حقوق بشر تاکید دارد؛ با وجودیکه طرفداری ازحقوق بشرازجمله مسوولیت های دولتی است. از طرفی چون دولت "دربازار داخلی خدمات بهداشتی، فرهنگ ملال آور و پرهزینه حسابرسی، آسوده خاطری ناشی از آزمون و خطا و از زیر بار مسوولیت در رفت را در مدارس و دانشگاه ها به شما یاد می دهد" (همان، 240) "یک ییشنهاد ضروری دراین رابطه آن است که شرکت های سرمایه داری محض و کارآمد درهمکاری با حکومت منتخب، نقش نظارت شرکتی را اعمال کنند."(همان، صص 240 و 241). ازطرفی کریس با اشاره به تحقیقاتی در انگلستان می نویسد که 51 درصد ازخریداران ازشرکت های این دست به خاطرهمین کارهای شان، خرید کرده اند؛ کاری کریس آن را نوعی وکالت سهامداری مردم و به سود مردم دانسته است. کریس سپس درنتیجه گیری می گوید که این شرکت ها نماینده ای سرمایه داری محض می باشد.

شرکت اپل

کریس،‌این شرکت یکی از نمونه های موفق سرمایه داری محض می داند که "ازکسب و کار دیوانسالارنه بزرگ ازارزش های نخبه گرا، تشریفات رسمی، و ارزش های محدود سود و زیان اقتصادی" (همان، 243) فاصله گرفته و "دست کم از نظر ظاهری یک عوام گرای مبارزه جوست و از نوآوری، رقابت آزاد و حقوق مصرف کننده حمایت می کند."(همان، 243). سپس نویسنده به معرفی برند و تولیدات مختلف آن پرداخته است که وی معقتد است :"دراطراف مارک تجاری اپل گروه پیروان باداوم و جدی گسترش پیدا کرده است. کریس خصوصیات کاربران مک 2 را تشریح کرده و  می گوید که این شرکت نوعی از طبقه دارای فرهنگ و سبک زندگی خاصی را تشکیل داده است:"افرادی آزاداندیش، لیبرال، خوش پوش و  دارای قوه تشخیص بالا" (همان، 224 به نقل از کاهنی، 2004).

مبانی سرمایه داری محض

"شرکت های سرمایه داری محض که تا به حال بررسی شده اند درصددند تا از "سرمایه های معتدل" هاله و شمیم اعتدال آن را اخذ کرده (همان، 248، مک گیگان، 2006) خود را به صورت "شهروند بزرگ" مسوول جلوه دهند. برداشت این شرکت ها از مسوولیت و نظارت اجتماعی در رابطه با مسایل مرتبط با شمول اجتماعی، عدالت توزیعی وقدرت بخشی تاکید بر این طرز تلقی است که "تولید می  کنم و تحویل می دهم."(همان، 248).

کریس به هدف نقد سرمایه گذاری محض، این مبانی را به بحث های مقطع ملی- مردمی مطالعات فرهنگی ربط می دهد. درآن زمان سرمایه داری سنتی "متهم می شد که به جای پرداختن به دنیای واقعی و درگیرشدن با واقعیت های جدید سیاسی و فرهنگی به نظامی که درآن قراردارد توجه بیش ازحد مبذول می دارد و برای اثبات هرچیز خود را مرجع قرار می دهد."(همان، 248). کریس با شش معیارذیل این دو نوع سرمایه داری را مقایسه کرده است:"اطلاعات، آگاهی ووجدان اجتماعی، نوآوری و ابداع، گوش دادن به مصرف کنندگان، انعطاف پذیری وتفریح و سرگرمی."

نقد کریس روی فرایند کارسرمایه دای محض این است :"اما الگوی بازار برهزینه سازی مصرف کنندگان بیش از هزینه که برای یک کالا یا خدمت صرف می شود، متکی است و کاربرد تبلیغات و بازاریابی به خاطر افزایش تقاضاست. تفاوت اقتصادی میان هزینه تولید و این عوامل افزوده نام دیگری برای "تجارت" است."(همان، صص 249 و 250).  نقد دیگرکریس این است که سرمایه داری محض در سایه شعار دوپهلو    "ایجاد تفاوت" منجر به پولدارکردن صاحبان شرکت می گردد. کریس می پرسد "آیا سرمایه داری محض بنیاد های این سیستم را تغییر می دهد،‌ یا اینکه برای منطق دیرپای بازار که به حداکثر رسانی سود است، تجدید نظرهایی را ضروری می بیند؟"(همان،‌251) کریس بعدا می گوید با وجودیکه سرمایه داری محض با کمال صداقت و دقت به سخنان مشتریان گوش فرا می دهد، درکنارآن نوعی "تحریف شده ای از تمایز فرهنگی را به صورت نظام مند ایجاد می کنند و نیری مادی فعالی را برتولید و مصرف فرهنگی اعمال می نمایند...."(همان، 252).

فصل نهم: انتشارات پاک

فصل درکل درمورد تشریح عملی چگونگی شکل گیری سرمایه داری محض از طریق چند انتشارات و هم چنان شکل گیری مطالعات فرهنگی "پاک"، به اصطلاح کریس روجک، بحث می کند. کریس می نویسد که دانشجویان مطالعات فرهنگی به این فکراند که از"تمام فرایندهای گوناگون فرهنگی رمزگذاری، عنوان بندی و بازنمود آنها"(همان، 253) باخبراند. کریس می گوید، ‌اما کار به این شکلی و راحتی نیست.

با این تشریح کریس، سراغ شکل گیری تاریخی مطالعات فرهنگی در مقطع ملی- مردمی می رود که دراین مقطع صرف روی مطالعه فرهنگ عامه برضد فرهنگ نخبه گرایی تاکید می شد. به این خاطرانتشارات و مسایل دیگردرحیطه مطالعات فرهنگی قرارنداشتند (از دهه 1970 این کار صورت گرفته است).

سپس وی از یک مرحله انتقالی یاد می کند که طی آن انتشاراتی ها در تقابل با کسادی بازار دچار مشکل شده و هم چنان رشته های جاافتاده درمورد "پرسش های مربوط به گونه فرهنگی، قدرت و دانش، فرهنگ عمومی و فناوری غیرچاپی مبادله فرهنگی" حرف جدید و جدی ای برای گفتن نداشتند. به گفته کریس این موقعی بود که تحقیقات مطالعات فرهنگی از لای ورق A چهار بیرون آمد و اساس مطالعات فرهنگی پاک گذاشته شد. سپس کریس از شوق و علاقه ای خود و اطرافیانش برای اساسگذاری این رشته می گوید و از سنن مشابهی که در کشورهای دیگر جریان داشته است. کریس با این مطلب نشان می دهد که مطالب حاشیه از اوایل به عنوان یکی از موارد اساسی بحث مطالعات فرهنگی بوده است.

دراوایل 1970 که ناشران به تهیه کتاب های علاقمند شدند، گفتمان ایجاد یک رشته انتقادی فرهنگی شروع شد. به گفته کریس این رشته از اوایل خصوصیت ضد تثبیت شدگی را داشت. زیرا که با توجه به تلاشهای مکتب برمینگام در نقد سرمایه داری و دولت رفاهی، باید این طوری عمل می کرد. به اینصورت جایگاه مطالعات فرهنگی به عنوان "پاسخی روشفنکرانه و اخلاقی به بحران سرمایه داری عامل مهمی بود که جاذبه و محبوبیت فراگیر این رشته را شرح می داد."(همان، 248).

مطالعات فرهنگی و ضدیت با استقرار وتثبیت شدگی

"چرا تصور می شد که مطالعات فرهنگی بیش از رشته های جاافتاده، دانش مرتبط تری را تولید می کند؟" کریس می گوید که چون در مقطع ملی- مردمی که فرهنگ و سنت کارگری و طبقات عامه در حال از بین رفتن بود، مطالعات فرهنگی "بسته ای از مفهوم ها و رویکردهای تئوریک پشتبانی کننده را برای خوانش فرهنگ عمومی فراهم آورد." (همان، 260) هم چنان بخاطری که این سنت فرهنگی درمقابل سنت جهانی شدن نسخه کینزی سرمایه داری انتقاد می کرد، مورد توجه قرار گرفت. سپس به گفته ی کریس، با استفاده از داشته های رولان بارت (1975) درمورد نشانه شناسی"بعدها مباحثی چون پسا ساختارگرایی، علاقه به ابهام معنا و نقش خلاقانه خواننده، انگیزه کار روی ژانر و مصرف فرهنگی را فراهم آورد و رویکردهای سنتی نسبت به تالیف، هویت و بازنمود به شدت مورد پرسش قرارگرفتند."(همان، 261). کریس روجک سپس می گوید که همزمان با داخل شدن ایده های سوسر، بارت، لاکان و دریدا و لئوتار و فوکو دراین رشته، مقطع مطالعاتی مطالعات فرهنگی هم به مقطع متنی- نمایشی رسیده بود. البته به گمان وی دیدگاه های مطرح شده از سوی مکتب برمینگام هم دراین مساله اثر داشته است.

دو کنفرانس بین المللی

 افتتاح این بحث با "چرخش فرهنگی" در فرهنگ، رسانه و ارتباطات است. طی این بحث کریس ادعا می کند که چرخش مذکور باعث پاکی و کارآمدی مطالعات فرهنگی گشته است. علاوه برآن دو کنفرانسی که در مورد مطالعات فرهنگی که اولی در سال 1983 در دانشگاه ایل نویز برگزار شده بود، نقش عمیقی دراین تغییرات داشته است. نتایح بحث های کنفرانس اول تا سال 1983 به صورت کتاب در نیامد (همان، 264 به نقل از نلسون و گراسبرگ، 1988). با چاپ شدن این اثر، در جریان مطاالعات فرهنگی، به گفته کریس، تغییرات جدی ای رخ نداد.

کنفرانس دوم که در آوریل 1990 در همان دانشگاه برگزارشده است، "رویکرد جامع تری از نظریه فرهنگ داد که فمنیسم، تاریخچه دانش، قوم نگاری، بررسی های نژادی و قومی و استعمارگری و پسااستعمارگرایی را هم شامل می شد." همان، 264). دراین کنفرانس تنوع تئوریک و غیرانحصاری بودن مطالعات فرهنگی مورد تاکید قرارگرفته بود. به گفته کریس چون ظرفیت و توانایی های انتقادی این رشته برا ی انتشارات معلوم گردید، "ناگهان دروازه های دارای چفت و بستی که در مقابل این رشته قد برافراشته بودند، باز شد،‌ راتلج،‌ دوک یونیورسیتی پرس، مینه سوتاپرس و سیج همراه با هاچینسون (که ناگهان از انتشارات کنار کشید) ناشران بزرگی بودند که به نشرآثار"مطالعات فرهنگی" مبادرت کردند."(همان، 268).

شرکت انتشاراتی راتلج

دراین بخش اکثریت مطالب به نحوه تبدیل شدن این شرکت به یک نهاد سرمایه داری و بهره بردن اقتصادی از چاپ کتاب های مطالعات فرهنگی اشاره رفته است. علاوه برآن نحوه گزینش برای تهیه یک کتاب هم بحث های مطرح شده است:"به تدریج این مطلب جا افتاد که در تهیه یک کتاب به جای توجه به نظر مولفان و ویراستاران، باید به یافتن مخرج مشترک شروع دروس توجه شود."(همان، 273). کریس به این شکل نتیجه می گیرد که "شیوه مدیریتی "راتلج" برپایه مشارکت و همکاری میان کادر ویراستاری و سردبیری و براساس رفتاری غیرتشریفاتی و خودمانی قرارداشت."(همان،‌273).

کریس در آخر فصل چنین نتیجه گیری می کند:" آنچه در بررسی انتشارات پاک به صورت کلی و راتلج به عنوان نمونه ای به صورت بسیار نیرومند حاصل می شود این است که تولید و مصرف فرهنگی، حتی در رشته هایی که از نظر فرهنگی انتقادی و واکنشی اند، تا چه حد به الگوی صنعتی مبادله وابسته اند. ابتدا علامت تجاری با برند برای معرفی محصول طراحی می شود و درمرحله بعد و به صورتی قطعی، برای اغوای مصرف کننده مورد بهره برداری قرار می گیرد."(همان، 278).

 

 

فصل دهم: نتیجه گیری؛ ‌مسیر طولانی خیال آفرینی

این فصل به نوعی نتیجه گیری کلی کتاب است که طی آن نویسنده, مسیرها و موضوعات آینده و مهم برای مطالعات فرهنگی را تعیین می کند. ازجمله، چگونه "سیاست روز" روی فرهنگ تاثیرگذاشته و چگونه مطالعات فرهنگ در رابطه های میان سیاست و فرهنگ نفوذ می کند. پس وی می گوید که افراد شاغل دراین رشته علمی، باید قوه قوی استدلال و تشخیص میان "تفاوت" و "مقاومت و طرفداری" از جریان های فرهنگی را داشته باشد. به گفته کریس "دورشدن از تاکید برخصلت ذاتی ژانرفرهنگی و فرایند مصرف فرهنگی و نزدیک شدن به درک موشکافانه تری از رابطه میان تولید فرهنگی،‌ سیاست فرهنگی ووجوه اشتراک بین نخبگان قدرت ملی و جهانی"(همان‌، 281) ازجمله موضوعات آینده می باشند.

کریس سپس به تاثیر جریان های و "سیاست روز"(همان،‌281) اشاره کرده و اضافه می کند که "درواقع یکی از وظایف مهمی که در دو دهه آینده در برابرمطالعات فرهنگی قرارخواهد گرفت دور شدن از تاکید برخصلت ذاتی ژانر فرهنگی و فرایند مصرف فرهنگی و نزدیک شدن به درک موشکافانه تری از رابطه میان تولید فرهنگی، سیاست فرهنگی و وجوه اشتراک بین نخبگان قدرت ملی و جهانی است."(همان، 281). تاثیر این تحولات روی مقطع چهارم هم وجود دارد. کریس می گوید که دراین مقطع"درسیاست فرهنگی تمرکز برمساله "ابزار شمول فرهنگی" به جای اهداف سیاست فرهنگی،‌ از اهمیت خاصی برخورددار می شود."(همان، 283). دو رویکرد "توخالی" به گفته ی کریس برای این مساله پیشنهاد شده است: راه حل بازار و دولت.

راه حل بازار

کریس بعد از تشریح چگونگی به میان آمدن بازار آزاد، می گوید که اکنون عرصه فرهنگ هم براساس ارزش اقتصادی اختصاص منابع و سود استوار است. وی سرمایه داری محض را به عنوان بدیلی می داند که درسایه "جلوه های ازعوام فریبی فرهنگی"(همان، 285) " ایجاد تفاوت" و نظارت صنفی خود را به سان شهروندان بزرگ و طرفدار مردم می خوانند. به اعتقاد کریس این شرکت ها هنوز هم لبه های سود را بلند برده و "دربه جیب زدن ارزش افزوده از فرهنگ مصرف کننده مصرند."(همان, 285)

راه حل دولتی

کریس این راه حل را به دلایلی که "راهبردهای "لقمه را جویدن و با لفاظی در دهان مخاطبان عام قردادن" (همان، 286، فرانک فارادی،2004) که حکومت برای تشریح خط مشی خود در پیش می گیرد، به ضرر دموکراسی می خواند. هم چنان وی می گویدکه مباحث سیاسی امروز به سوی "توخالی بودن، کم دوامی و بی فکری"(همان، 287) گرایش دارد که سیاستمداران با پیروی از فرهنگ "نادان انگاری... میزان بدبینی و بی تفاوتی درمیان رای دهندگان را نسبت به این فرایند سازمان یافته سیاسی افزایش می دهد."(همان، 287). وی می گوید به الهام از مفهوم انسان "تک ساحتی"(همان، 290، هربرت ماکوزه، 1964) می گوید که این وضعیت این گونه انسانها را به میان خواهد آورد.

سپس وی می گوید که "وحدت راهبری میان گروه ذینفع و جنبش های اجتماعی" (همان، 288) وجود ندارد و این کار برخلاف سیاست مقطع ملی- مردمی است که تاکید برکنترول شدن دولت به واسطه ی نمایندگان کارگر می شد. نویسنده می گوید که می توان با کار روی فرهنگ سیاسی این ایده ی مردم را که گویی نمایندگی درست و صحیح از انها صورت نمی گیرد، فایق آمد و هم چنان به روند  ترفندهای "چهره سازی از شخصیت ها" (همان، 289) توسط روابط عمومی ها پایان دارد.

فرهنگی دیگر

تحت این بحث کریس با استفاده از مقوله "خیال آفرینی پنداشت" (همان، 290، چارلزتایلور،2004)  می خواهد شناوری و توهمی بودن آینده مطالعات فرهنگی صحبت کند. وی می گوید"تمام شیوه های زیستن با یکدیگر درجهان و جلوه های فرهنگی" (همان، 291) را نوعی از عرصه عمومی دانسته است و آن را توهم دارای وجه مشترک دانسته است. وجه مشترک آنها این است که اینها عرصه فضایی واقعی و درعین حال آرمانی است که تصورافراد معمولی را درمورد پیرامون شان شکل می دهد. وی با اذعان به وجود ایدلوژی و آگاهی کاذب در توهم فرهنگی، "کارکردی سازنده و توان بخش" (همان، 292، چارلزتایلور،2004) را به پیروی از تیلور به آن می دهد.

پیوند تاریخی – نوعی نوستالژیکی که کریس برای توهم فرهنگی ایجاد می کند، طوری است که "این توهم به سنن ملی و مقاطع تحول تاریخی" (همان، 293) برمی گردد. کریس با اشاره به ظرفیت خیال آفرینی فرهنگی می گوید:"تیلورعنصرخیال آفرینی را تقویت کننده و تجهیزکننده انگیزه مترقی دموکراتیک درتوسعه تحول بشر می داند." به همین خاطراست که به گفته ی کریس مطالعات فرهنگی مبتنی برابزار نمی تواند اهداف مورد نظرتیلور (شمول اجتماعی، عدالت توزیعی و قدرت یابی به صورت عامل توسعه بخش"(همان، 294) در آورد.

کریس از نیازمند شدن مطالعات فرهنگی به سیاست می گوید و هم چنان با اشاره به نظریات فرانک لشنر و جان بولی (2005) درمورد پیدایش فرهنگ جهانی و نقش سه بازیگر بزرگ اقتصادی. این دو محقق سه عامل سیاسی قدرت جهانی را سازمان های بین المللی دولتی، سازمان های غیردولتی بین المللی، شرکت های چندملیتی و سازمان های داوطلب دخیل در انتقال اطلاعات می داند. کریس می گوید که چون سازمان های غیردولتی "هیات هایی بدون منافع و بدون سهامدارند بدون نیاز به پاسخگویی و تنها درصددند منافع اعضای عادی و مشترکین داوطلب را نمایندگی کنند."(همان، 296). به همین خاطر وی این سازمان ها را جلوه ای ملموس و جهانی از خیال آفرینی فرهنگی می داند.

وی از رشد سازمان های جهانی غیردولتی منقد دولتها یاد کرده و هم چنان می گوید که "درصورتی که نژادها، ملت ها، طبقات و زیرفرهنگ ها، با خیال آفرینی یکدیگر را بارورسازند، طیف هیجان آوری از امکانات برای گسترش هویت و عمل فرهنگی ایجاد می شود."(همان، 297) وی می گویدکه این مسیر ساختارشکنی، اسطوره زدایی و افسون زدایی همیشه جریان داشته و مطالعات فرهنگی هم باید روی آن کار کند. کریس با مراجعه به نظریات هال و همکارانش (1997- 1996 ) می گوید که "دراین مقطع باید به نام هویت عمل کرد و از نظرسیاسی آن را سامان داد."(همان،297).




شب است ویک غزل نیمه کاره درددستم
نوشته شده در 10 فروردين 1397
بازدید : 190
نویسنده : فاراب
شب است ویک غزل نیمه کاره در دستم
ویک دلی شکسته هزار پاره در دستم
خیال میکنم اینجا نشسته ای پیشم
ودستهای غریبت دوباره در دستم
خیال میکنم اینجا میان قافیه ای
غزل گلن گدن چهار پاره در دستم
توهم است بگویم تویی کنار منی
وبوی تو و صد گل بهاره در دستم
حوالیم پر است از اقاقیای چشمانت
نفس بکش مثل یک استعاره در دستم
هنوز سمت جاده ای  که رفته ای انروز
تمام جاده شده یک  اشار ه در دستم
به جیب غزلها دست خاطراتم رفت
چودست میکشمش پرستاره در دستم
بروی چوب زدی شال و باد میامد
تمام فلسفه ی ماه پاره در دستم
مهی که شتابت به صبح پایان نیست
تو حاصل یک شمس العماره در دستم
به اعتراض تو گیسو به باد میدادی
ومن هزار غزل نیمه کاره در دستم
فاراب



@tekeaftab
لینک




ساعت رسمی کشور
نوشته شده در 10 فروردين 1397
بازدید : 184
نویسنده : فاراب


ساعت رسمی کشور را شتاب انداختی
عرض جغرافی دلها را به اب انداختی
در خلیج شعرها از تنگه های پارسی
کشتی پر از غزل در اب وتاب انداختی
لنجی از احساس در تالابهای انزلی
قلب بیمار مرا در انقلاب انداختی
ابرجمهوری باران تا خزر را ترک کرد
مقصد چشمان ما را اضطراب انداختی
باد در بارانیت پیغام ویرانی دهد
در دمکراسی دلها انقلاب انداختی
عینک و چتر وشنل همراه ابیات غزل
شور در شان نزول افتاب انداختی
ای که نستعلیق ابروی کجت بالا دهی
باز هم ساعات رسمی را شتاب انداختی

فاراب
@tekeaftab




سه غزل
نوشته شده در 10 فروردين 1397
بازدید : 268
نویسنده : فاراب
شورشت به تنهایی انقلاب اسلامی است
بافه های گیسویت صد سپاه اعزامی است
چشم در چشم من هر روز اختلاس میکردی
کاسبان تحریمند یا دو چشم برجامی است
چادرت بتنهایی  ، جنبشی به حنگل داد
باد هم سراندازان سوی ما به خودکامی است
باز هم زیر سر  داری   شهد عشق پنهانی
زیر بیت ابروها ، آن دوچشم بادامی است
کودتا کند چشمت     ،، با حصار مژگانش
بازهم دلی دارم چون خرابه ی شامی است
مستحب شود بوسه  این غزل  چوفتوا داد
ان شبی که  میبینی دست هرکسی جامی است
بیت اولم عشق است شورشت که نا فرجام
قافیه خودش امد عاشقی که اعدامی است

فاراب
@tekeaftab

غزل مثنوی

زلف دمکراسی و آن شانه ها
شورش احساسی پروانه ها
باز از این حاشیه شلیک شد
یک غزل عشق به آن خانه ها
کهنه مقرم زکجا داعشی است
حمله کنی در دل ویرانه ها
گیسوی تو پر زپناهنده است
موشک دوربرد درآن لانه ها
بازسپاه هوست جان گرفت
باز از این شایعه افسانه ها
جنگ جهانی است هوسهای تو
نقش نهانی است نفسهای تو
باز قلم دست من افتاده است
یک هوس داغ به من داده است
تا بنویسم که جهان جنگ توست
هرچه به سینه است مرا سنگ تو است
تا بنویسم که بیا شعر شو
زیر درخت دل من سحر شو
تا بنویسم هوسم را بکش
غیر تو هرچه نفسم را بکش
عشق تو اکراه کن  از کشتنش
خون دل فلسفه آغشتنش
پنجره هایی که شکستم کجاست
آن سر و ان شانه و دستم کجاست
با تو توان شهر به اتش کشید
قطره ای  ازتشنگیش را چشبد
باز بگو ان بت دیوانه کیست
ان که شده باز به این خانه کیست
هرچه که باشد عطشم را شکست
ان نفس جور کشم را شکست
میشکنم در شکن زلف یا ر
باز بر این تشنگی من ببار
فاراب
@tekeaftab

تاریخ به زندانی موهای کمندت
ان زلف دمکراسی بیگانه پسندت
برشیوه لیبرال دمکرات شنیدم
شکر زده چشمان مرا شهر لوندت
منشور حقوقی است فراسوی لبانت
افتاد دلم باز به گیسوی  بلندت
در چند مجلد بنویسم  که فقیهان
از هرچه گذشتند رسیدند به بندت
رایم بنویسم سر لبهای تو هر روز
تا باز شود حکم حکیمانه ی قندت
فاراب
https://telegram.me/tekeaftab