پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
سفیر انگلیس
نوشته شده در 26 آذر 1395
بازدید : 282
نویسنده : فاراب
ميگويند:

سفير انگلیس در دهلى از مسيری در حال گذر بود، که يك جوان هندی، لگدی به گاوی ميزند ، "گاوی كه درهندوستان مقدس است"!

فرماندار انگلیسی پياده شده وبسوی گاو ميدود و گاو را ميبوسد و تعظیم میکند! 

بقيه مردم حاضر كه ميبينند يك غريبه اينقدر گاو را محترم ميشمارد، در جلوى گاو ، سجده ميكنند و آن جوان را بشدت مجازات ميكنند.

همراه فرماندار با تعجب ميپرسد:

چرا اين كار را كرديد؟!

فرماندار ميگويد:

لگد اين جوان آگاه، ميرفت كه فرهنگ هندوستان را هزار سال جلو بياندازد، ولی من نگذاشتم!

از کتاب "جهانی که من ميشناسم"

برتراند راسل




سهو قلم
نوشته شده در 26 آذر 1395
بازدید : 291
نویسنده : فاراب
سهو قلم بود پدر سوخته

مثل خودم بود پدر سوخته

 

شعرنوشتم زفتوحات عشق

فاتح غم بود پدر سوخته

 

تاجر دل بود تجارت چه سود

ظلم وستم بود پدر سوخته

 

فرشچیان خط لبش میکشید

لوح عدم بود پدر سوخته

 

مشق الفبای قدش محشری

خط که زدم بود پدر سوخته

 

شمش طلا پیش قدمهای او

حق قدم بود پدر سوخته

 

بی پدر این زلف مده دست باد

قائله کم بود پدر سوخته ؟

فاراب




تو نبودی
نوشته شده در 26 آذر 1395
بازدید : 308
نویسنده : فاراب



طالقان
نوشته شده در 26 آذر 1395
بازدید : 316
نویسنده : فاراب
f@ndoghestan




شال
نوشته شده در 26 آذر 1395
بازدید : 322
نویسنده : فاراب
/



بمب
نوشته شده در 26 آذر 1395
بازدید : 332
نویسنده : فاراب



من شبیه مسیح
نوشته شده در 26 آذر 1395
بازدید : 288
نویسنده : فاراب
f@ndoghestan

 

من شبیه مسیح میمیرم

بیدل و بی ضریح میمیرم

مثل شاعرشدن میان اوین

در غزلها فصیح میمیرم

همچو بوسه های بارانی

بر لبانت ملیح میمیرم

واژه ی از زمین نبودم من

پیش کم من قبیح میمیرم

از لبان تو واژه بسم اله است

تا بگویی ذبیح میمیرم

در همان بیت اولت ای عشق

مثل حشو ملیح میمیرم

فاراب




گلها
نوشته شده در 26 آذر 1395
بازدید : 307
نویسنده : فاراب
گلهای پیراهنش

درآب افتاده بود

روی اسمان که در آب  پهن شده بود

اب میرفت ولی گلهایش را نمیبرد

رختها یش را میشست

باخود شعر میخواند

چقدر غمگین بود اوای محلیش

نمیشد فهمید 

گویا انقدرکلمات را شسته بود

رنگ رو نداشتند

ولی اوای حزینی داشت

میشد فهمید

هر اهنگش به اندازه البرز سنگینی داشت

شاید اب میرفت ازجوی

اگر میماند تالاب میشد

چقدر ملودیش هموزن نی چوپانها بود

زنی دیگر که یک تشت رخت سرش بود رسید کنارش نشست

همینور رختهایش را کنار جوی  آب میگذاشت

گفت

پسرت از سربازی امد

گفت نه لباسهایش را میشویم که امد بپوشد

اینهفته شیرواره مال ماست

پنیره کره برایش اماده میکنم 

ببرد پادگان اونجا با همخدمتیهایش بخورد

قاطری که بار هیزم داشت

سر بر چشمه گذاشت آب میخورد

قاطر مشزلفعلی بود

گفت دیشب گرگها به گله زدند

چند گوسفندد را بردند

غریبعلی میگفت

الان سر راه

زن ناگهان سربلند کرد 

گوسفندان ما نباشند

من پسرم میاید

نکند گوسفندان ماباشد

مشزلفعلی که سرش را به معنای نمیدانم تکان میداد

رفت

قاطرش سیراب شده بود

بارش هیزم درختان ارس بود

پر از هیجان ارسها

حجمی از گویشها

ذهن خشک ارسها پر از گفتگوی پیشینیان بود

فندقستانی میگفت

فاراب

شعرهای کالت را 

در تنورهای داغ داغهای ما میپزی

این نبود

رسم چشمه ها و علفها ودرحتان ارس

 

فاراب




صهیونیزم
نوشته شده در 26 آذر 1395
بازدید : 308
نویسنده : فاراب
صهیونیزم است النگوهایت

تروریست است سر موهایت

رادیکال ' اصل خود مارکس تویی

مارکسیستی شده ابروهایت

فاراب




جاروی پندار
نوشته شده در 26 آذر 1395
بازدید : 308
نویسنده : فاراب



مشت آبرار
نوشته شده در 19 آذر 1395
بازدید : 302
نویسنده : فاراب
f@ndoghestan




پیمانه ی افتاب خالی است
نوشته شده در 19 آذر 1395
بازدید : 300
نویسنده : فاراب
مثنوی 

 

پیمانه ی آفتاب خالی است

دریا همه خالی از زلالی است

پیمانه بزن شراب کم نیست

بدمستی انقلاب کم نیست

از عشق خزر خزر بنوشید

با قافیه حرف جر بنوشید

بدمستی عاشقانه دارم

من عربده ی شبانه دارم

پیکی زخلیج میزنم من

پیمانه ی گیج میزنم من

گم شد همه ی ترانه ی من

در زلف تو باز شانه ی من

دل درپی ان سلاسل تو

شعرم همه ی مسائل تو

گم شد همه رسائل من

کم کرده مرا قبایل من

اینجا نه منو تو خواب هستیم

از موج فقط حباب هستیم

باز از همه جا که کم میاریم

از قبرسیان حشم میاریم

یونان زده میشویم گاهی

از فلسفه میرویم گاهی

در فلسفه ها که جای مانیست

یونان زدگی همای مانیست

ما فلسفه را به آب شستیم

از نشئه یک شراب شستیم

اعشتته شدیم بدست رازی

الکل که زدیم مست رازی

اندیشه ما که الکلی شد

معشوقه ی مست سوگلی شد

الکل که زدیم گلایل امد

جنگل که زدیم آمل امد

الکل که  زدیم شرر بپا شد

یک نهضتی از خزر بپا شد

الکل که زدیم کسی گره خورد

دستان کمان کشی به زه خورد

گوگرد مشام اسب ها خورد

طعم گس ان به آریا خورد

باروت به کام جامها خورد

مستی به تن مقامها خورد

ان اب حیات نوش جانت

ان شیشه مات نوش جانت

حافظ که بگویدش حیات است

شعر منو کار من ممات است

ایینه ما سکندری شد

ان اب حیات بندری شد

تاتار ترین قبیله گشتییم

در شام عرب ولیمه گشتییم

چنگیزترین چغانه گشتیم

تبمورترین مغانه  گشتیم

میخانه پر از تاتار ها شد

جولانگه خانه مارها شد

 

فاراب




بوسه
نوشته شده در 19 آذر 1395
بازدید : 303
نویسنده : فاراب
موهایت را دیگر خیس نکن

شعرهایم لای موهایت

خیس میشوند

سرما میخورند

 

بوسه هایم 

از

گوشه لبهایت

میافتد

در گریبانت

مراقب باش

میان پیرهنت

گیر نکند

میان انارها

 

کنار بوسه هایم درد میکند

وقتی تو نیستی

انقد تب دار میشود

که صدایش

میگیرد

 

فاراب

 




زکات
نوشته شده در 19 آذر 1395
بازدید : 463
نویسنده : فاراب
F@ndoghestan




قمیشها
نوشته شده در 19 آذر 1395
بازدید : 331
نویسنده : فاراب
قمیشها

حکایتی است

قمیشها

همانها که نی ها نواخته میشوند

همانها که چوپانها میزنند

همانها که شاعران از انها میسرایند

همانها که منظومه ی نیزارها را سروده اند

قمیشها  کم از رزها نیستند

مستی نی ها ومی ها

با قمیشها تلفیق میشود

ولی در فندقستان

هیچ کس قمیش نمیآید

جوجه تیغی ها میدانند یکشب

میان قمیشها صبح کردن یعنی چه

همانطور که کبوتر ها میدانند

صدای لال قمیشها روی تیرچوبیهای درختان ارس

پوششی بر سقف فندقستانیها میشود

همانطور که بوته های وشور صدای باد ها را 

در زیر  خاک رس در پشت بامهایمان تدفین میکند

نبش قبر نمیشود کرد

پرواز کاه را در میان انبوه گل وخاک 

پشت بام

برای بر بام رفتنها

بالا رفتنها

وپرواز کبوتران

گنجشکان

آماده است

فاراب




ملک الموت
نوشته شده در 19 آذر 1395
بازدید : 308
نویسنده : فاراب
ملک الموت بیا فرصت از این جام بگیر

جام از دست من و  باقی ایام بگیر

جام و برجام همه فرصت بین المللی است

بخدا قسمت ما نیست ز فرجام بگیر

مرگ بر این و به ان شد همه ی اسلامم

دبن اگر این بود از ما همه اسلام بگیر

تا که از صلح سخن رفت جهان فتنه کنند

باز هم صلح و تعالی تو ز برجام بگیر

 بوی خون میدهد این کوچه بازار ولی

دست در خون کند و دست از این دام بگیر

میکرفون ها همه بوی تن ضحاک دهد

شعر ازدست ودل شاعر بد نام بگیر

فاراب




پدرسوخته
نوشته شده در 19 آذر 1395
بازدید : 315
نویسنده : فاراب
سهو قلم بود پدر سوخته

مثل خودم بود پدر سوخته

 

شعرنوشتم زفتوحات عشق

فاتح غم بود پدر سوخته

 

تاجر دل بود تجارت چه سود

ظلم وستم بود پدر سوخته

 

فرشچیان خط لبش میکشید

لوح عدم بود پدر سوخته

 

مشق الفبای قدش محشری

خط که زدم بود پدر سوخته

 

شمش طلا پیش قدمهای او

حق قدم بود پدر سوخته

 

بی پدر این زلف مده دست باد

قائله کم بود پدر سوخته ؟

فاراب




شاعر و فرشته
نوشته شده در 19 آذر 1395
بازدید : 308
نویسنده : فاراب



چه جماهیر وسیعس است
نوشته شده در 19 آذر 1395
بازدید : 289
نویسنده : فاراب
چه جماهیر وسیعی است لب خندانت

کمونیستی شده آغوش حنابندانت

 

قلعه بانان تو در باز اگر میکردند

 

می رسیدم به حصار صف سربازانت

 

تا دمکراسی گیسوی تو را شانه زدم

 

صلح گیسوی تو با  باد بلا گردانت

 

فرق احزاب سرت را دو جناح است هنوز

 

از جناحین تو  دل باز شده زندانت

 

تو عزلهای من از نطفه  وتو  میکردی

 

لندنی میشدی انجا که شدم   ایرانت

 

همه مستعمره کردی تو غزلهای مرا

 

میروم دامنه ی گل بشوم دامانت

 

فاراب

☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️

@fandoghestanefarab




سفیر انگلیس
نوشته شده در 19 آذر 1395
بازدید : 300
نویسنده : فاراب
ميگويند:

سفير انگلیس در دهلى از مسيری در حال گذر بود، که يك جوان هندی، لگدی به گاوی ميزند ، "گاوی كه درهندوستان مقدس است"!

فرماندار انگلیسی پياده شده وبسوی گاو ميدود و گاو را ميبوسد و تعظیم میکند! 

بقيه مردم حاضر كه ميبينند يك غريبه اينقدر گاو را محترم ميشمارد، در جلوى گاو ، سجده ميكنند و آن جوان را بشدت مجازات ميكنند.

همراه فرماندار با تعجب ميپرسد:

چرا اين كار را كرديد؟!

فرماندار ميگويد:

لگد اين جوان آگاه، ميرفت كه فرهنگ هندوستان را هزار سال جلو بياندازد، ولی من نگذاشتم!

از کتاب "جهانی که من ميشناسم"

برتراند راسل