با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
●▬▬๑۩۩๑farab๑۩۩๑▬▬●: ستونهایتان چوب ابرس تراستان تخنه های چنار چه آفتابی میان درگاهتان چقدر حافظه ی چشمانم را شماره کرده بود هر شب من مهتاب میگرفتم از محاق چشمانت فقط از پله های شما به اسمان راه داشت نشانیت را فقط با نستعلیق بادها میشود شنید باد هم پوست میانداخت وقتی پیامم را در نگاهت میریخت چقدر حسود میشود آفتاب وقتی میان منو تو حایل میشد وقتی تو رفتی زلزله آمد عمارتمان معکوس عکس سه در چهارت در بالای شناسنامه ات یکی فقط میتوانست سهم او باشد از تمام تو میدانست میان بوته ها جای انعکاس سه درچهار تو نبود اما صبح که میرفت تیمم از چشمان کاغذی تو زیر آن سنگ لای بوته ها واجب شده بود بیا اکنون تطهیرم کن ای هزار وجب پاکی تو در میان وجبهای مادربزرگم استخاره ام افتادی پس چرا برای همیشه از درگاه تراس چوب ارسها وچنارها غروب کردی کاش میدانستی مرا گرگها مهمانی گرفته اند من پایان یافتم تو نیامدی ) حدایارقلیزاده ( فاراب)