ایرس
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
ایرس
نوشته شده در 13 خرداد 1398
بازدید : 153
نویسنده : فاراب
 

برای یکبار هم شده
یک غروب شلوغ میخواهم
انقدر شلوغ
که بز درشم طلای شما
با بزهای ما  قاطی آمده به اقل گوسفندان ما
انقدر شلوغ که صدای زنگوله ها
موسیقیی برای زندگی در خیالت بسازد
انقدر شلوغ که
اطراف دهکده
50 متر 50متر
چهارپایان ارگ باشند
وبرای اسبت یک 20متر هم برای ارگ کردن نباشد
انقدر شلوغ که اسبها را با خیال راحت
به دعا کوه ازاد کنی تا پایان بهار
وچه حسی است
آزادی
میدان نباشد
چه زیباست
ازادی خیابان نباشد
آزادی کوه باشدو کوه
چقدر خوب ازادی را در کتابها نخوانیم
چقدر خوب است
ازادی را هیچ کس تعریف نکند
با ما به دعاکوه بیاید
ازادی را لمس کند
چقدر خوب است
آزادی
را
ازادی تعریف کند
چقدر خوب است
سارها
بالای رجع تعریف کنند
چقدر خوب است
چقدر خوب است
که بیایی اینجا بدانی
دولتها  حتی دمکراسیها
متصرف
آزادی هستند
چقدر دوست دارم
دوباره
گوسفندان
چون سیاه مشقی
در زیر ابرسها
ابرو باد بزنند

چقدر خوب است
در میان پیلامی خانی
صدای هی هی
غریبعلی
یا گه گه او
چون
ابرها منتشر شود
کم از صدای رعنا خواندن
محمد حنیفه که نبود
چقدر دوست دارم
صدای شر شر
ابشار سیاه کوبن
به گوش برسد

چقدر دوست دارم فندقچین بشود
من زیر درختی خوابم برده باشد
مادرم صدابزند بیا چای بخور
بیا
گوجه قاتق بخور
پدر بگوید
نه اول برو
ارگ قاطر رو عوض کن

چقد دوست دارم
راست باشد اینهمه
راست باشد
من هنوز کودکی هستم
درختان بلند گردو را
از پایین به بالا
نگاه کنم
چشمم بیافتد به
اخرین گردو
که رسیده
و ازپوستش  شل شده

ترک خورده
میخواهد بیافتد
وبهروز  دنبال نگاهم ببیند
با تیرکمانش
نشانه بگیرد
چقدر دوست دارم راست باشد زمزمه زیر درختان فندق
ومن انجا باشم
وکودکانه فندق بازی کنم
و ابراهیم  
لانه ی موشی پر ازفندق پیداکند
وهوار بکشد

 وچقدر دوست دارم
اینها راست باشد
واینهمه کتاب ودرس و بحث و مدرسه دروغ باشد
چقدر دوست دارم
همه دروغ باشد
همه ی اینروزها
ومن یادم برود
همه چیز
ویادم بیاید
با پوران
کمرگل میچیدم
و با نازی
پونه میچیدم
بهار که میشد کنگر میکندیم
یادم بیاید
زمستان
ادم برفی درست میکردیم
وار اوبدی سرنمیزد
یاد بیاید
کرسی های گرم وچراغهای نفتی
یادم بیاد
قصه های میرزا حسین
وشعرهای  مشدحسین علی

شعرهای مشدحسینعلی

مثل دندان کشیدنهایش

مثل ختنه کردنهایش

ولی دوست نداشتم
قصه گنجشکک را
که میآمد
همه خانه ها
وبچه ها میگفتند
کرسی ما برای تو جا نیست برو خانه ی فلانی
 دلم برای اون گنجشک هنوزم میسوزد
وقتی مادرم میگفت
ناراحت میشدم

 

یادم بیاید
ازادی
تعریف ندارد
ازادی اتفاقی است که منتشر میشود
در رگهایمان

 

یادم بیاید
کتابها
ممکن است
همه چیزمان را بگیرند
این آزادی نیست
حتی اگر هزار کتاب بخوانی
کتابها وقتی در انحصار برویند
دیگر کمرگل خوردن هم
گلی نخواهد داد
کاش میشد
فردا که بیدارمیشدم
من بودم و
دستهای بلند شاهرود
در کنار شنهایش
من بودم یک عالمه شن روی تنم
واین چیزهای که نقاب ساخته ایم
از ما  برداشته میشد
ما
گرفتار نقابهای هستیم
که آزادی
را
از ما گرفت
ما
در پشت نقابها
انحصار را نفس میکشیم
شعار ازادی میدهیم

ولی
نفهمیدیم
ارتباط کرسیها را
با دمکراسیها

یکی بیاید

برای یکبار هم شده کرسیهارو با دمکراسیها

مقابله کند

قلیزاده(فاراب)






مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: