زبس که نمی آیی تو
عزلم لا ل شد از بس که نمی آیی تو
عشق بد حال شد ازبس که نمی ایی تو
آه پهلوی غزلها همه از درد تکید
شعرها چال شد از بس که نمی ایی تو
سر پیمانه از اشعار غزلها سر رفت
عمر صد سال شد ازبس که نمی ایی تو
هرچه گشتییم بیابیم کجایی ای عشق
کار ما فال شد از بس که نمی ایی تو
بس که از چهره ی تو خال وخیالی داریم
شهر تمثال شد ازبس که نمی ایی تو
فقر وزندان و اسارت ،سفرهای خالی
پای سلسال شد ازبس که نمی ایی تو
گفته بودند دعاها رسید است بتو
این دعا کال شد از بس که نمی ایی تو
حاکمان مختلص کومه درویشانند
شعربی بال شد از بس که نمی ایی تو
گفته بودم غم دل پیش تو ارم روزی
همه آمال شد از بس که نمی آیی تو
فاراب
خط ثلث
باز بر شیوه ی تاتار بهم ریخته ای
بازهم دشنه و دستار بهم ریخته ای
خط ثلث سر گیسوی تو ایرانی نیست
کوفه ی زلف چو مختار بهم ریخته ای
دیدمت زل زده ای بر نفس بادیه ها
باز دود و لب و سیگار بهم ریخته ای
گفته بودی تو کجا دایره ی عشق کجا
آه ، حال منو پرگار بهم ریخته ای
شال معشوق تو بر زلف که اویخته ای
تکیه گاه منو دیوار بهم ریخته ای
فاراب